متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ی محنت | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Afsaneh.Norouzy
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 56
  • بازدیدها 2,587
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
این روزها خودم را...

من خود دیوانه‌ام را می‌نویسم.
جان من!
من را نه در من،
در نوشته‌هایم پیدا کن.
من همان دخترک شاد دیروزم
فقط...
اسمت که می‌آید
انگشتانم خودبه‌خود رقصشان می‌گیرد.
متن‌هایم نصفه می‌ماند.
یک نصفه‌ بی‌اندازه‌ی باز!
بیا و خوب من امروز را که ساختی نگاه کن.
به حالی رسیده‌ام که وسط حرف زدن‌هایم یکهو ساکت می‌شوم.
تاوان قهقهه‌هایم را چشمانم پس می‌دهند.
عجب موجود عجیبی ساختی از من!

که خودم هم از خودم می‌ترسم.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
حال این دورانمان خوب نیست،

تب کرده‌ است!
شب‌ها دیگر نمی‌شود به امید روز‌های بهتر برای چند ساعت از دنیا گریخت!
همیشه باید استرس چند مسئله جانکاه در جانمان غلغل کند.
که وای فردا چه مصیبت‌ تازه‌ای بر سرمان می‌آید.
چه بلای آسمانی نازل می‌شود که هنوز از آن بی‌خبریم!
سرنوشت برای کجای دست‌نخورده‌ زندگیمان
خواب دیده است؟!
همه ما محسوران زندانی شده بین واژه‌های معلول متناقض‌نمایی شده‌ایم که دنیا بر سرمان خروار کرده.
این دنیای نامناسب
انگار از هفت پشت با نسل ما پدرکشتگی دارد!
دستش را با سرنوشت در یک کاسه کرده و رس همه‌مان را می‌کشد.
آنقدر می‌کشد که از دماغمان درمی‌آورد.
شیری را که از مادر خوردیم.
و ما میان هرج و مرج و جولان مصیبت‌ها...،
موهایمان سفید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
ما را به خیر
شما شر مرسان
الباقی
به سلامت!
***
و من میان هیاهوی پر از حس قیام کرده در این لحظات
انکار می‌کنم،
خوبیِ حال بدی را که از چشمانم آویزان شده... .

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
رقص چند شب‌تابِ بیمار
در سکوت ناز ایوان
نی‌لبک باید زد!

نسیانِ
یک
اکسپرسیونیست پر مدعا!
هه!
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
به تمنای حضورت یک آه!

زاده‌ی مرداد نگاه،
من بغض نهفته‌ء سکوتم
تو همان سروده‌ی مهر
می‌شنوم،
صدا می‌آید
درز کرده لای موها
عطر یک صاحب بی نام
سور می‌خواهد از من
چله نشینِ شبِ هجران.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
تو همان رویای ناتمام منی

که شروع نشده
تمامم کردی!
بعد تو،
برای من هر روز شب است
هر صبح نیمه شب است
هر دقیقه ابطال
هر ثانیه خاموشی.

 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
رویاهایم

را
یکی زیر
یکی رو
با فکر و خیالت
می‌بافم
و بیچاره من!
بیچاره کلماتی که از دهانم در نیامده
باید
سکوت شوند،
آه شوند،
ناله شوند!

یادت کلاف است و من کلافه، سردرگم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
آدم‌هایی هستیم که

برای نرنجوندن همدیگه،
دست به کارهایی می‌زنیم که فقط خودمون می‌دونیم اگه اتفاق بیوفته چقدر ممکنه عواقب بدی در پی داشته باشه.
تاوان سکوت کردنِ احساسمون رو اشک‌هامون می‌دن... .
سردردهامون...،
بی‌خوابی‌هامون...،
حال خرابی‌های وقت و بی‌وقتمون...
یا دقیقا همون وقتا که درست تو اوج مهم بودن،
می‌گیم بی‌خیال!
بهش فکر نکن...
ولش کن...

مهم نیست... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #19


***
بشود برسی به آنی که
اشک بریزی و خالی نشوی،
داد بزنی و خالی نشوی.
نفس بزنی و خفه شوی،
دم نزنی و دلتنگ شوی...،
دل تنگ شوی... .
شده برای کسی که وقتی مقابلت راه می‌رود قربان شوی؟!
شده نگاهش که کنی دلت که هیچ،
تمام وجودت برایش شوق کند؟!
آخ که درد دارد...
وجودت پر از زخم باشد؛
زخم‌هایت دَلَمه زده باشد،
پر از مرگ باشی و
بخندی!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
غم از دل نمی‌رود

نفس از نفس
دل می‌خواهد
عقل پنجه می‌زند
اجازه!
می‌شود نروی؟
می‌شود تا همیشه برای من بمانی؟
به خدا...!
وقتی می‌روی همه چیز زشت می‌شود
تو را به همان خدا،
کاش بشود بگویم نرو
بگذار همیشه دستانمان خالی باشد
بگذار خالی باشد ولی روزهایمان همان روزهای بچگی باشد
نرو!
میشود نروی؟
دلم برایت تنگ می‌شود!
کنارم هستی و من اینطور بی‌قرارم
می‌شود نگاهم کنی
تمامِ پشتِ من،
تمام غرور من یک،
تو هستی و قد رعنا و... .
لبخندت را کجا گیر بیاورم من؟
کجا مثل تو را بیاورم به دست؟
حرف بزنی و من ذوق کنم
بخندی و ...
من بمیرم
من...

من بمیرم، می‌شود نروی؟
 
امضا : Afsaneh.Norouzy
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا