متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ افسونگر | افسانه نوروزی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Afsaneh.Norouzy
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,949
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #11
یه وقت‌هایی هم هست...
به خودت که میای می‌بینی شده همه‌یِ وقت‌هات!
اون‌جا که خودت باید
تنهـــایی
بارِ یه عـــمر زندگی رو یه تنه به دوش بکشی.
و تنـــهایی...
چه زیباست
وقتی شلوغی‌هایی که روزگار برات تدارک دیده، پر از درد و غَم و رَنج باشه.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #12
بیزارم...
از این جمله‌های دل خوش کُنک که فقط بلدن با پنبه سر احساساتمون رو بِبُرن!
بیزارم...
از این فاصله‌ها که دور بودنمون رو چوب می‌کنه و محکم به سرمون می‌کوبه!
و من از تلخیِ این فاصله‌ها
بیزارم...
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #13
دوری...
مکروه‌ترینه‌،
منفورترینه،
سخته...
دوری همین‌طوریش سخته.
دوری از کسی که نفست به نگاهش بنده، سخت‌تره!
انقد سخت هست که بخوای برای برداشتن فاصله‌ها
زمین و آسمون رو بهم ببافی.
و من تو این روزهای سرد سال،
به جای بافتن انگشتامون بهم،
خیال می‌بافم!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #14
فرش قرمز پهن می‌کنم...
برایِ حالی که دارم.
برای ثانیه‌هایی که انگار با گذشته و آینده‌م دست به یکی کردن،
تا نفس‌هام رو به غارت ببرن.

پهن می‌کنم برای...
تنهاییِ با عزتی که به ماندنِ تاریخ‌دارت ارزان نفروختمش.
و من اون رهگذر خسته‌ای هستم که نه گذشته‌ای براش مونده، نه آینده‌‌ای.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #15
و من اما این وسط،
به مردن ثانیه‌هایی فکر می‌کنم که باید کنارت عاشقی می‌کردم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #16
یه تو باشی
و جرعه‌ای عشق!
بقیه‌ش با من.
قول میدم،
دست تمام محالات رو بگیرم؛
که درست وسط نفس‌هایِ ما بی‌افته!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #17
سرت درد بگیره،
دلت بخواد غم یه دنیا رو جیغ بکشه.
قلبت...
بمیره از یکی زدن و ده تا نزدن!

نفست،
آخ عجب دردیه!
با دیدن یه اسم شبیهش، نفست بالا نیاد.

چه سخته نباشه اون کسی که باید باشه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #18
امروز تو تاکسی یک خانم کنارم نشست.
خانم بسیار موجهی که دو تا چشم نداشت.
مثل رد کردنِ دونه‌هایِ تسبیح مشکلاتش رو می‌شمردم و ترحم می‌ساختم از هر کدوم از محدودیت‌هاش!
جالب می‌دونید چیه؟
چند لحظه بعد ورق برگشت.
گویا اون فقط دو تا چشم نداشت!
با مهارت تمام با گوشیِ اندروید آخرین مدلش کار می‌کرد.
پیام می‌داد.
زنگ میزد.
روابط اجتماعیِ بسیار فوق‌العاده‌ای داشت!
نشد جلویِ زبونم رو بگیرم و نپرسم زندگیش چطوره؟
خندید!
بین حرف‌هاش فهمیدم دانشجویِ فوق لیسانسه و کارمند اداره‌یِ بهزیستی!
برو و بیایی داشت برایِ خودش این خانم!
چنان رفتار می‌کرد احساس می‌کردم این وسط من هستم که یه چیزی کم دارم!
یه چیزی شبیه به یه حس اشتباه...
یه قضاوت و ترحم نابه‌جا!
از ماشین که پیاده‌ شدم تمام سرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #19
یه عده هستن...
اینا اسم‌شون که میاد، یه لبخند محو رو ل**ب آدم شکل می‌گیره.
از اون لبخندا که آدم دلش می‌خواد ازش قاب بگیره و بذاره کنج دیوار تا همش جلویِ چشمش باشه.
از اونا که دلت می‌خواد ذخیره‌ش کنی برایِ وقت‌هایِ حال خرابی!
یه عده که وقتی کنارشون هستی،

حالت خوبه.
انگار همه چی رویِ دور مثبت می‌افته،

رویِ شونه‌یِ راست،
رویِ موج شانس،
روی خوشبختی!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #20
این که یه وقت‌هایی دل آدم می‌گیره،
اصلا بد نیست!
شاید این دل گرفتن‌ها
تاوان خطاهایی باشه که ندانسته مرتکب شدیم!
تاوان همه‌یِ بی‌توجهی‌هایی که ناخواسته لایِ تکرار مکررات روزانه‌مون گمش کردیم.
تاوان نامهربانی‌هایی که دم طاقچه‌یِ عادتمون خاک گرفته.

جبرانِ شکستنِ ناخواسته‌یِ چیزی شبیه
به واژه‌ی "قلبــ"!
شاید
برای دل گرفتن‌هامون
باید برگردیم و یه نگاه به کرده‌ها و نکرده‌هامون کنیم.
یه نگاه به گفته‌هامون...
به حتی نوع نگاهمون!


 
امضا : Afsaneh.Norouzy
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا