متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت مجموعه دلنوشته‌ی محنت | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Afsaneh.Norouzy
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 56
  • بازدیدها 2,587
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
خارِ در گلو

نای نداشته‌ی نفس‌های من
شب‌هایم همه بی‌قرار،
کابوس‌هایم همه برقرار!
تیغ می‌شود نبودنت‌هایت
نباشی...
از من یک هیچ می‌ماند و
یک، هیچ!

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
لعنت به تمام معلول‌هایی که

علت نداشته و فقط می‌آیند که بسوزانند و بُکُشند
و تو می‌میری...!
نه با یک عمل شاقه
فقط با
درجه‌ای عمیق از دلتنگی.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
لاجرم، ای روزگار نامناسب

ای دلِ پُر بی‌قرار
حال مرگ‌دیده‌ام مُرد
در سرم محشر به پا
سر به دالان بهشتم
خالی از آوار احساس
آه از آن نامی که باید،
نام تو!

من تمامم مدعاست.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
نقل این و اون نیست!

همه‌ی ما خوب یاد گرفتیم
اون چیزی که می‌بینیم رو با برچسب‌های انحصاری خودمون، با همون دیدگاهی که ناقصه و شوربختانه فکر می‌کنیم کامل‌تر ازش نیست، قضاوت کنیم!
کاش بشه گفت قضاوت تنها قساوت میاره.
بیاید آدم‌ها و رفتار و انتخاب‌هاشون رو قضاوت نکنیم!
مدال افتخاری در کار نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
خودت باش!
حتّی اگر چیستی وجودت صورت خوشایندی برای خیلی‌ها نباشه،
این‌رو بدون،
بعضی چیزا کجشون قشنگ‌تره.
راستی آبرو تو کج بودنشه.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
روی موج عبور ثانیه‌ها...!
زیر سایه‌ی مرگی که دست در دست پیشانی‌نوشتِ روزگار،
تکیه بر باد کرده و بر سر تاج گلویمان،
رقص‌نوازی می‌کند.
زندگی می‌شود
آن اجل معلقی که
بی‌خبر
بر سرمان ریخته
نفس‌هایمان را با درد آویخته
و دنیایمان را با قساوت‌ها در هم آمیخته
این جا قانون هر چه که باشد،
برای ما
مدارش تنها باخت باخت است.


 
آخرین ویرایش
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #27

***
رفته بود که هدف دو نشانش را سرمه چشمان همه کند... .
رفته بود که رفته باشد.
نباشد!
برایش یک من بمیرم تو نمیری معنا نداشت که!
او فقط آمده بود که مدّتی خستگی در کند و بعد...
برود!
این وسط من بودم که خرابش کردم.
این وسط من بودم که نباید حکمم را برایش رو می‌کردم...
دلم را!
او رفت و بیچاره دلم را با خودش برد.
خدا کند که امانت‌دار خوبی بماند.
خاطراتم گناهی ندارند.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
تو نمی‌دانی...

امّا معنایش می‌شود سیاه!
آن بختی که نیامده یکی رویش بطلان کشیده و آیه‌ای که نیامده، از دم یأسش را خوانده‌اند، می‌شود سیاه!
می‌شود چند زخم کبود سر باز نکرده.
آن مرگی که روی نفس‌هایت نفس ‌می‌کشد.

می‌شود منتهای تمام احساساتی که سر نگرفته سرش را زدند... .
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
اشک‌هایم دیوانه ‌شده‌اند امشب...
دامن می‌کِشند و می‌بارند.

این وسط یک هق‌هق ناکوک، سودا می‌شود
و من میان تمام این احساسات می‌میریم... .
سیاهی می‌گیرد
به خود...

لوح وجودیِ درمانده‌یِ در راه مانده‌یِ زندگی‌ام!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
در زبان سکوت،

در گلو امّا فریاد!
غوغه...
درد، ناله!
سر به مُهرترین رازِ نهفته‌ی این روزهایت بشود
درد بی‌درمانی
که تُفَش سر بالاست
و جنسش عجیب آشنا!
که نباید و نشاید که باید گفت!
روزها کار خودشان را می‌کنند
زندگی روالش روال سابق است

سیاهی بماند برای ذغال!
برای یک آشنای غریبه
برای یک...
شاید
دوست!
 
امضا : Afsaneh.Norouzy
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا