• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان منشور قدرت: سرزمین تاریان | ف.زینلی کاربر انجمن یک رمان

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,569
پسندها
13,999
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
منشور قدرت:سرزمین تاریان
نام نویسنده:
ف.زینلی
ژانر رمان:
#فانتزی #درام
به نام خدای بخشنده مهربان
کد رمان: 2502
ناظر: Hope Tanjiro★

659068_e1fa062462fa0fd84d3cb10737682131.jpg
خلاصه:
من زندگی عادی داشتم که در پدر و مادر و دوستم خلاصه می‌شد تا این‌که یک فرد و یک اسم مرا به دنیایی برد که اسمش هم نامشخص و مبهم بود، تاریان!
آن‌جا بود که من فهمیدم من یک منشورم، منشوری که انعکاس قدرت است و
دشمنی دارد که می‌خواهد این منشور را در هم شکند.
از او فقط یک اسم دانستم، کریستین ولی او برایم روشن کرد که از همه دشمنانم بزرگ‌تر است و
برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز نوچی

Hani.Nt

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
22/7/18
ارسالی‌ها
1,049
پسندها
13,932
امتیازها
33,373
مدال‌ها
18
سطح
19
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hani.Nt

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,569
پسندها
13,999
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
من کسی بودم که هویت خود را نمی‌دانستم
ولی باید آشنا می‌شدم.
با اسمم، با رسمم،
با سرزمینم
چون نیاز به حمایت من داشت
و من باید پوسته‌ی پسرک را می‌شکافتم
و در پوسته‌ی شاهزاده جای می‌گرفتم
و از همه‌ی سرزمینم محافظت می‌کردم.
شب یک راز است
و من صاحب این راز شدم.
باید بتوانم با تمام توان،
از این راز و این سرزمین محافظت کنم.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,569
پسندها
13,999
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
صدای دویدن سکوت ترسناک جنگل رو می شکست، در نور ماه شبح چهار نفر دیده می‌شد که بی توقف به سمت مکان نامعلومی می‌رفتن، تا اینکه کنار درخت قدیمی که خشک شده بود ایستادند، نفر آخر که مردی قد بلند و قوی هیکل بود جلو اومد و دستش رو رو به درخت گرفت و گفت:
- آلتویتی ورودا*
دروازه ای دایره‌ای شکل باز شد که رنگای آبی و بنفش در آن در حال چرخیدن بودن، رو به آن سه نفر کرد و با صدایی بم گفت:
- زودتر برید باید این جواهر رو در جای امنی نگه دارین.
هر سه نفر با تکان دادن سر وارد دروازه شدن و دروازه بسته شد، مرد تبری حاضر کرد و درختو قطع کرد، درخت مثل خاکستر در هوا پخش شد، مرد تعظیمی کرد و گفت:
- ببخش ولی برای نجات سرزمینم مجبور بودم.
و عقب گرد و با شتاب به سمت نامعلومی رفت.
***​
مرلین:
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,569
پسندها
13,999
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
روی صندلیم نشستم و شروع به خوردن کردم که حس کردم مامان و بابا فقط بهم نگاه می‌کنن سرمو که بلند کردم دیدم نه اونام مشغولن پس این حس عجیب برا چی بود؟
صبحانم که تموم شد از جام بلند شدم و گفتم:
- برا ساعت نه منتظرتونم، یادتون نره.
بابا زیر دستم که به حالت اخطار بالا اومده بود زد و گفت:
- برو بچه ساعت نه ما اونجاییم تو هم بی استرس از مصر برامون بگو.
زیر لب غر زد:
- واقعا که پسره پرو.
مامان لبخند زد و با چشماش اشاره کرد که برم.
فوری خودمو رسوندم و اتاقم و از داخل کمد کت و شلوار مشکیم رو بیرون کشیدم و بعد پیراهن مشکی با خط‌های محو طلایی رو با کروات مشکی برداشتم و آماده شدم وقتی همه لباسام رو پوشیدم جلوی آینه ایستادم و برس رو برداشتم و مشغول مرتب کردن موهام شدم که وقتی پلک زدم توی آینه ناگهان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,569
پسندها
13,999
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
وارد موزه که شدم به طرف اتاقم رفتم و با گذاشتن کیفم اونجا بعد در اتاقم رو بستم و به طرف قسمت مصر باستان رفتم، اونجا پیتر رو دیدم که بالای سر کارکنان ایستاده بود و بهشون توضیحاتی رو میداد، اون پنج تابوتی که از مصر آورده بودیم روی توی کمدی شیشه‌ای گذاشته بودن و در هر پنج تابوت باز بود و وسایل همراهشون هم در کمد های شیشه‌ای بود که برای مراسم رونمایی آماده شوده بود هرچند که چند روز دیگه باید به وطنشون بر می‌گشتن، دولت مصر فقط برای یک هفته اجازه داده بود تا برای رونمایی اون‌ها به لندن بیاریم و بعد به مصر برگردونیم.
حس عجیبی داشتم انگار اون مومیایی‌ها اینجا راحت نبودن و از اینکه اینجا هستن خوشحال نبودن، دستی به پیشونیم کشیدم واقعا که من به چه چیزهایی که فکر نمی‌کردم و دلیل همه اینا اون حس عجیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,569
پسندها
13,999
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
همه‌ی خبرنگارا انگار با دیدن سن و سال ما جا خوردن، انگار توقع شخص با تجربه‌تری رو داشتن ولی با دیدن ما نظرشون برگشت.
یکی از خبرنگارا دستش رو بالا برد و آقای استاین گفت:
- بفرمایید.
رو به من کرد و گفت:
- میشه خودتون رو معرفی کنید.
صدام رو صاف کردم و گفتم:
- مرلین شالود هستم فرزند جان فارغ‌التحصیل دانشگاه(...) در رشته باستان‌شناسی و دو ساله که در اینجا مشغول به کارم.
بعد از من پیتر گفت:
- پیتر اِشتون هستم فرزند ادوارد من و مرلین فارغ‌التحصیل یه دانشگاهیم و چهارساله که در موزه کار می‌کنم.
یکی دیگه از خبر نگارا گفت:
- آقای استاین این آقایون خیلی جوونن شما کار رو به اینها سپردین؟
استاین لبخندی زد و گفت:
- درسته که جوونن ولی تونستن یه کشف بزرگ کنن و همه اون مقبره رو سالم باز کنن بدون اینکه یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,569
پسندها
13,999
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
یکی دیگه از خبرنگارا پرسید:
- ببخشید چند تابوت پیدا شده؟
پیتر گفت:
- ما در کاوش خودمون تونستیم شش تابوت پیدا کنیم.
همه با تعجب به ما نگاه کردن و دوباره همون خبر نگار پرسید:
- ولی شما از پنج نفر نام بردین چطور شش تابوت پیدا کردین؟
پیتر بهم لبخند زد که من گفتم:
- درسته ما از پنج نفر اسم بردیم ولی تابوت ششم شامل دو گربه خونگی کاهن بود که مومیایی شده بودن و همراه اونا بودن.
از صورت هاشون نمی‌تونستم چیزی رو بخونم ولی حدسش زیاد سخت نبود که بعضی ها جا خوردن.
یکی دیگه از خبرنگارا پرسید:
- از وسایلی که همراه تابوت ها بود بگید.
پیتر گفت:
- همراه اون تابوت ها چندین ظرف از طلای ناب بود که طبق شوهد از غذا و میوه پرشده بود و بر اساس گذشت زمان از بین رفته بودن، برای هر تابوت یک ظرف عسل و چندین صندوق که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,569
پسندها
13,999
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
حسی بهم میگفت تله های زیادی سر راهمونه، نمی دونم این حس چی بود و کمک کرد با کمک دستگیره در بازش کنم، من جلوتر از همه بودم که یهو حسم بهم دستور ایست داد و ایستادم و به زیر پام نگاه کردم و دیدم بله اگه پام رو گذاشته بودم آجر زیر پام میشکست و معلوم نبود الان اون پایین چی انتظارم رو می‌کشید، پیتر گفت:
- چرا وایسادی؟
- مرگ زیر پام بود.
- هان؟
-از اسیدی که اوردم بودیم بهم بده.
بطری اسید رو بهم داد و من از لای شکاف ریختمش توی اون که صدای جیر‌جیر و فش‌فش بلند شد.
پیتر گفت:
- صدای چیه؟
- مار، عقرب، موش.
- یعنی چی؟
- یعنی اگه افتاده بودم پایین عمرا می‌تونستی منو سالم در بیاری.
- لعنت یادم نبود از این تله.
برگشتم و به هر سه نفرشون گفتم:
- فقط دنبال من بیاین یه قدم هم اونورتر از قدمای من بر ندارین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,569
پسندها
13,999
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
همه معلوم بود دلشون نمی‌خواست پیتر این جمله رو به زبون بیاره ولی پیتر بدجوری از حرص خوردن بقیه خوشحال میشه؛ دلیلشم چیزی نیست جز کرمای وجودش. خودش یه جمله داره که میگه:
«انسان از خاک درست شده، خاک کرم داره پس انسانم کرم داره.»
همیشه اینو می‌گه ولی میدونم از شیطنتشه، چند دقیقه‌ای سکوت شد تا اینکه دست یکی دیگه از خبرنگارا بالا رفت و گفت:
- غیر از چیزایی که گفتید چیز دیگه‌ای پیدا کردید؟
من صدا رو صاف کردم و گفتم:
- روی تابوت کاهن اعظم از جواهرات استفاده شده بود که شامل فیروزه، عقیق، لاجورد، جاسپر، کوارتز و شیشه های رنگی می‌شد که با تعبیه جایی برای ورود نور به مقبره و برخورد به جواهرات تمام فضای مقبره رنگی می‌شد و فضایی شاد را تداعی می‌کرد که با توجه به کتیبه‌ای که پیدا کردیم کاهن می‌خواسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا