متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان منشور قدرت: سرزمین تاریان | ف.زینلی کاربر انجمن یک رمان

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,982
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
راه افتادیم رفتیم به سمت همون خونه که فهمیدم مال دوست پدرمه، تا حالا چندبار از روی کنجکاوی وارد اون خونه شده بودم ولی سرایدار ملک سربزنگاه مچمو گرفته بود و نذاشته بود کاری کنم.
پشت اون ساختمون چندتا سنگ قبر وجود داشت که با وجود قدیمی بودن کاملا سالم به نظر می‌رسیدن ولی من نمی‎‌دونستم چرا تا میام بهشون دست بزنم سرایدار جلومو می‌گرفت.
وقتی به اونجا رسیدم با دیدن تغییرات خیلی جا خوردم، دیوارهای خانه بازسازی شده بود رنگ سفید اون بسیار جذاب بود و پنجره‌های قرمز دل‌ربایی می‌کرد و سقف سیاه اون که سفیدی دیوارها و قرمزی پنجره‌ها رو بیشتر می‌کرد و در گوشه ای از اون شکل برج مانندی داست که برام جالب بود در باغ اون درخت‌هاش کاملا برداشته شوده بود و به جاش درختچه‌های کوچکی جاش رو گرفته بود و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : پرینز

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,982
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
گرمای دستاش برام آشنا بود انگار خیلی وقته اون گرما رو می‌شناسم، رفتارش صمیمت رو جار می‎‌زد و به من حس راحتی می‌داد انگار تموم عمرم رو کنارش زندگی کردم، ظرافتی هم توی کاراش بود که نشان اصالتش بود، بدنش آماده بود و هیکل روی فرمی داشت.
به مبل اشاره کرد و گفت:
- بشین مرلین راحت باش.
من اول کتم رو در آوردم که فوری کتم رو ازم گرفت و گفت:
- بشین میام.
روی مبل دونفره نشستم که مادیس اومد کنارم نشست، حس اطمینانی کنارش داشتم هیچ‌جوره از بین نمی‌رفت، انگار دوست صمیمیم از راه دوری اومده، خدایا این دیگه چه حسی بود.
گوشی بابا زنگ خورد و با یه ببخشید از سالن رفت بیرون، مادیس دستمو گرفت و گفت:
- واقعا باورم نمیشه که اینقدر بزرگ شده باشی کمی از خودت بگو.
لبخندی زدم و گفتم:
- دانشگاه رو دو سال پیش تموم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,982
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
بعد از تعریف کردن داستانی که اونجا اتفاق افتاده بود، بهشون گفتم می‌خوام که توی باغ قدمی بزنم هرسه شون گفتن:
- برو مشکلی نیست.
یه حسی بهم گفت این موافقت همشون یه جورایی مشکل داره ولی حس فضولیم برای دیدن اون قبرا از اون حس قوی‌تر عمل کرد، هر کسی هم بهش بگن کنجکاوی من یه چیزی فراتر از کنجکاوی دارم برای همین راحت میگم فضولی، تعارف که ندارم.
به سمت همون چهار تا قبر رفتم که در کنار هم بودن که دجالب در کنار هم قرار گرفته بودن و شکل یه قلب رو تشکیل داره بودن،دو قبر دو طرف بودن و یه قبر با سنگ سفید وسط بود و قبر دیگری پایین اونا قرار گرفته بود که انگار که اونا از سنگ سفید حفاظت می‌کردن، جلو رفتم و کنار سنگ سفید ایستادم و دیدم که روی سنگ حک شده:
« مادیس هرمس 1442-1884»
با تعجب دوباره به سنگ نگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,982
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
نمی دونم چقدر گذشت ولی نور کمتر شد و تونستم چشمام رو باز کنم، خودمو توی یک باغ دیدم که روی چمن های اون باغ افتاده بودم، باغی با گل های مدهوش کننده و درختان سر به فلک کشیده، همه چیز خیلی خوب بود ولی انگار من فقط خوابم می‌یومد برای همین دراز کشیدم و خواب مرا ربود.
***​
مادیس:
با لرزه ای که بر پیکره خونه افتاد فهمیدم بله، این پرنس کنجکاو انگشتر رو پیدا کرده برای همین رو به جان و رزآلین گفتم:
- آماده باشید به زودی منتقل میشیم.
رزالین با نگرانی گفت:
- پس پرنس؟
- نگرانش نباش حفاظت او کامله، تمرکز کنین.
همه روی زمین نشستیم و کف دستهامون رو به هم گره زدیم و روی تاریان تمرکز کردیم با خوردن باد به صورتم چشمام رو باز کردم و خودم رو توی باغ قصر دیدم، از جام بلند شدم و دیدم مرلین کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,982
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
نمی‌دونم که خاصیت عجولی من بود یا قدرت تاریان که مجبور شدم به این زودی پرنس رو به اینجا بکشونم می‌دونم ریسک بزرگی انجام دادم چون پرنسی که چندین سال به زندگی در دنیایی دیگه عادت کرده نباید انتظار داشته باشم که یک شبه به زندگی در اینجا عادت کنه ولی این سرزمین به اون نیاز داره، اگه نیاز نداشت ریسکش رو به جون نمی‌خریدم، با صدای برخورد شمشیرها به خودم اومدم و ملکه رو دیدم که با سه نفر در حال مبارزه است، اون سه نفری به سختی می‌تونستن در برابر ملکه کار آزموده ما دووم بیارن و به حشون حق می‌دادم که می‌خواستن زودتر این مبازه تموم بشه برای همین با صدای بلند گفتم:
- درود بر ملکه سارا حالتون چطوره؟
ملکه با دیدن ما سه نفر به هوا بلند شد و با لحنی محکم گفت:
- مادیس.
می‌دونستم این مادیس یعنی پوستت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,982
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
ملکه زودتر از ما از زمین مبارزه بیرون رفت، لبخندی از سرعت ملکه روی لبم اومد که جان با تعجب گفت:
- مادیس چرا لبخند میزنی؟
به سمتش برگشتم و گفتم:
- بعداً می‌فهمی، بهتره برید استراحت کنید.
و بعد هر سه تامون بیرون رفتیم.
***​
ملکه سارا:
با آخرین سرعت به سمت اتاقم رفتم و وارد شدم، ندیمه مخصوصم، تعظیمی کرد و گفت:
- بانوی من.
جلو اومد و کمکم کرد تا رزه‌ای رو که به تن داشتم بیرون بیارم، همین طور که به سمت حمام می رفتم گفتم:
- آمادندا برام یه لباس ساده حاضر کن زود.
- بله بانوی من.
وارد حمام شدم و دوش فوری گرفتم و با ورد موهام رو سریع خشک کردم، بیرون که اومدن دیدم آمادندا برام یه لباس دکلته مخمل مشکی که روش گل رز قرمز گلدورزی شده بود رو برام حاضر کرده فوراً لباس رو پوشیدم و کفش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,982
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
رو به ارژان گفتم:
- می‌خوام کمی باهاش تنها باشم.
آرژان سری تکون داد و با برداشتن کتاب و کیفش تعظیمی کرد و بی حرف بیرون رفت و ما تنها شدیم، تازه اون زمان بود که به صورتش دقت کردم که چقدر فرق کرده بود، وقتی از پیش من می‌رفت، یه پسر کوچولو بود که چشمای آبیش دریایی بیکران رو بهت نشون می‌داد ولی حالا یه مرد جلوم بود، موهایی که همیشه شلخته بودن حالا فرم گرفته و بلند شده بودن و صورتی که ترکیبی از صورت من و پدرش بود.
دستم رو جلو بردم و دستشو توی دستم گرفتم، حالا دستای من توی دستاش گم میشد، اونقدر بزرگ شده بود که می‌دونستم تاریان می‌تونه به قامت سروش تکیه کنه و مطمئن باشه که بهترین تصمیم رو می‌گیره.
آروم زمزمه کردم:
- سلام پسرم، من مامان سارام همون مامان سارایی که توی آغوشش گم میشدی و عاشق این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,982
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
نمی‌تونستم نگران نباشم، درسته که هیچکس این روی منو ندیده ولی من سر بچه هام با کسی شوخی ندارم، نمی‌دونم چقدر گذشته بود ولی نور کم‌کم کم شد و مرلین اروم روی تخت قرار گرفت.
به طرفش رفتم و دیدم لباسایی که تنش بود با یه لباس نقره ای بلند جایگزین شده بود و همین طور موهایی که کوتاه بودن بلند شده و دورش پخش شده بودن، با تعجب به آرژان نگاه کردم و دیدم که اونم مثل من متعجبه، صدای خنده مادیس باعث شد بهش نگاه کنیم که میون خنده گفت:
- ای بنازم به سلیقه تاریان، خوبه واقعا خوبه.
با صدایی جدی گفتم:
- دلیلش رو می‌دونی؟
مادیس خنده‌اش جمع شد و گفت:
- بله ملکه من، چون شاهزاده از وجود تاریانه، پس به نیروی تاریان نیاز داره، چون چندین سال از این نیرو دور بوده برای همین مثل یه باتری که به منبع تغذیه وصل شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,982
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
***​
مرلین:
کنار یه دریا بودم؛ صدای موج‌ها تنها صدایی بود که می‌اومد. چشمام رو بسته بودم و فقط به صدای دریا گوش می‌دادم که با صدای کسی چشمام رو باز کردم:
- صدای خوبیه مگه نه مرلین؟
نگاهمو بهش دوختم و با بهت بهش نگاه کردم، مردی که کنارم بود به نظر میومد فقط چند سالی ازم بزرگ‌تر باشه، موهای بلند بلوندش رو آزاد روی شونه‌اش ریخته بود، چشمای اون رنگ خاصی داشتن انگار آبی و سبز رو باهم قاطی کرده باشین، بینی قلمی و لب‌هایی که انگار با خون سرخ شده بودن یه مرد جذاب رو ساخته بودن.
اینقدر از دیدنش جا خورده بودم که فقط به اون نگاه می‌کردم و برام رنگ لباس‌هاش جالب بود که یه پیراهن طلایی و شلوار نقره ای پوشیده بود که شبیه مدل‌ها شده بود، عصایی که به دست داشت توجه‌ام رو جلب کرده بود، عصا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,890
پسندها
13,982
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
30
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
***​
سارا:
توی آلاچیق توی باغ نشسته بودم و به گل های نارجی رنگ زیبایی که اون رو زینت داده بودن نگاه می‌کردم که صدای دویدن رو شنیدم؛ از جام بلند شدم و دیدم مادیسه، زود جلو اومد و گفت:
- بانوی من پرنس مرلین، سریع‌تر بیاین.
سریع به اتاق مرلین تلپورت* کردم و دیدم که مرلین دوباره توی هوا شناوره ولی اینبار یه فرقی با بار قبلی داشت اونم این بود که هاله‌ای که دور مرلین بود مثل یه دیوار حفاظتی اجازه نمی‌داد که حتی به مرلین دست بزنیم رو به آرژان که با لبخند به مرلین خیره شده بود گفتم:
- چی شده آرژان؟
آرژان گفت:
- اثر طلسم شاه داره خنثی میشه و اگه دلیلش رو بهتون بگم جا می‌خورین.
با بهت گفتم:
- چی؟
با صدایی که اطمینان توش موج میزد گفت:
- رومن اکسترا داره قدرت‌های پرنس رو آزاد می‌کنه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 3)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا