- ارسالیها
- 4,890
- پسندها
- 13,982
- امتیازها
- 51,173
- مدالها
- 23
- سن
- 30
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
راه افتادیم رفتیم به سمت همون خونه که فهمیدم مال دوست پدرمه، تا حالا چندبار از روی کنجکاوی وارد اون خونه شده بودم ولی سرایدار ملک سربزنگاه مچمو گرفته بود و نذاشته بود کاری کنم.
پشت اون ساختمون چندتا سنگ قبر وجود داشت که با وجود قدیمی بودن کاملا سالم به نظر میرسیدن ولی من نمیدونستم چرا تا میام بهشون دست بزنم سرایدار جلومو میگرفت.
وقتی به اونجا رسیدم با دیدن تغییرات خیلی جا خوردم، دیوارهای خانه بازسازی شده بود رنگ سفید اون بسیار جذاب بود و پنجرههای قرمز دلربایی میکرد و سقف سیاه اون که سفیدی دیوارها و قرمزی پنجرهها رو بیشتر میکرد و در گوشه ای از اون شکل برج مانندی داست که برام جالب بود در باغ اون درختهاش کاملا برداشته شوده بود و به جاش درختچههای کوچکی جاش رو گرفته بود و در...
پشت اون ساختمون چندتا سنگ قبر وجود داشت که با وجود قدیمی بودن کاملا سالم به نظر میرسیدن ولی من نمیدونستم چرا تا میام بهشون دست بزنم سرایدار جلومو میگرفت.
وقتی به اونجا رسیدم با دیدن تغییرات خیلی جا خوردم، دیوارهای خانه بازسازی شده بود رنگ سفید اون بسیار جذاب بود و پنجرههای قرمز دلربایی میکرد و سقف سیاه اون که سفیدی دیوارها و قرمزی پنجرهها رو بیشتر میکرد و در گوشه ای از اون شکل برج مانندی داست که برام جالب بود در باغ اون درختهاش کاملا برداشته شوده بود و به جاش درختچههای کوچکی جاش رو گرفته بود و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.