• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان زندگی شخصی آقای دکتر | بانوی ایرانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بانوی ایرانی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 458
  • بازدیدها 11,014
  • کاربران تگ شده هیچ

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #131
باهام دست داد
امیرعلی: سلام...چطوری دکتر؟
- سلام، خوبم...تو خوبی؟
امیرعلی: اره بدو آماده شو وقت ندارم
- کجا؟
امیرعلی: یه دور همی خانوادگی داریم، قراره بریم مزرعه مون، بابا اینا جلو رفتن قرار شد من بیام دنبال تو باهم بریم...بابا می خواد به خاطر هدیه تولد ازت تشکر کنه
- ولی
از کنارم رد شد و وارد خونه شد
امیرعلی: ولی نداره...برو تو
پشت سرش اومدم تو خونه و در رو بستم
امیر حسابی به خاطر مهسا تعجب کرده بود و با تردید جواب سلامش رو داد بعدهم نگاه سوالیش رو به من دوخت
امیرعلی: نگفتی مهمون داری!
می دونستم به چی داره فکر می کنه
- خواهرم‌ مهسا ده دقیقه پیش سرزده اومد خودم هم سورپرایز شدم
اخم های امیر به وضوح از چهره اش بازش شد
امیرعلی: عذرخواهی می کنم خانم مشکور، نمی دونستم اینجا هستید که اون جوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #132
یه قلپ از چاییم روخوردم و بحث رو عوض کردم
- دیگه چه خبرا؟ مامان چیکار می کنه؟...دیگه حمله عصبی که نداشته؟
هیچی، سلامتی، نه خدا روشکر خیلی بهتره
مهسا: عمو سنگ کلیه داره باید آنکوسکوپی بشه
- آندوسکوپی....دکترش کیه؟
مهسا: علی صباغی نژاد...بابا زیاد تعریفش می کرد
- اورولوژیست فوق العادیه... حالا چند میل بوده سنگش؟
مهسا: یکی 10 میل یکیش هم 8 میل.
نمی دونم چرا کودک درونم خوشحال بود!؟...قسم خوردم برای نجات جون آدما و کاهش درداشون کم نذارم...هر وقت یه مریض می اومد تو اورژانس هر کاری که از دستم بر می اومد براش انجام می دادم اما امروز چقدر بد شده بودم که از فکر درد کشیدن کیان، حس خوبی بهم دست داده بود.
- راستی داداش آندوسکوپی چیه؟
به چشمای نگرانش خیره شدم...چشمای مهسای من برای کیان نگران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #133
مهسا: می ترسم داداش...نمی دونی اون دفعه چقدر اذیت شدیم!
- بهم اطمینان کن، نمیذارم هیچ اتفاق بدی بیفته
بلاخره بعد از کلی سفسطه بازی مهسا قبول کرد بره مامان روبیاره...شماره حمید رو گرفتم.
- الو...سلام حمید جان.
- سلام از ماست آقای دکتر، چی شده یاد فقیر فقرا افتادید؟
- یه زحمتی برات داشتم
- شما فقط امر کن!...دربست نوکرتم
یک ساعتی می شد، روی صندلی نشسته بودم...چقدر از انتظار کشیدن بدم می اومد....برای بار صدم ساعتم رو نگاه کردم. صدای پاشنه کفش زنونه که از پله ها می اومد بالا ، لبخند رو مهمون لبم کرد....آخرین باری که مامان رو بغل کرده بودم، همون روزی بود که می خواستم ازش جدا بشم و برم پیش حشمت زندگی کنم، کاملا تو بغلش جا شده بودم و آروم گریه می کردم اما امروز بعد از 20 سال انگار جاهامون عوض...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #134
حسابی از سوالم یکه خورد.
نگاه منتظرم رو به چشماش دوختم...ولی اون بازم سکوت کرد...این سکوت از هزارتا فحش برام سنگین تر بود.
- خواهش می کنم جواب منو بدید.
آه عمیقی کشید
مامان: چی می خوای بدونی؟
- بابام کی بوده؟ الان کجاس؟
صدام رو آوردم پایین و نگاهم رو از صورتش گرفتم و به گلدون روی میز دوختم و لب زدم:
- من نتیجه یه رابطه مشروعم؟
می تونستم تو هوا دستش رو بگیرم و با یه حرکت مچش رو بشکنم اگر هر کس دیگه ای به غیر از مامان بود....فقط چشمام رو بستم ...طرف راست صورتم سوخت اما سوزشش در مقابل زجری که تمام عمرم کشیدم، مثل نوازش بود ....دست بردم و سگک کمربندم رو بازکردم .... ..اشکاش آتیش به جونم می زد اما می بایست جوابمو می گرفتم...شاید کمی سنگدل شده بودم!...کمربند رو کشیدم و گذاشتم روی میز.
- بیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #135
نگاهم رو به طرفش برگردوندم
مامان: بیا بشین
برگشتم و روی صندلی روبه روش نشستم....نفس عمیقی کشید.
مامان: کاوه قبل از من ازدواج کرده بود و از زن اولش یه پسر داشت...پسرش آدم نرمالی نبود...من اون موقع تازه یکم از نظر روحی حالم بهتر بود و با تو اگه یادت باشه تو خونه کلنگی آقا جون زندگی می کردیم...یه روز که رفته بودم سبزی بخرم....تو کوچه پشت خونمون، همین پسر کاوه مزاحمم شد...انگار بدجور م**س.ت بود که تعادل چندانی تو رفتارش نداشت...می خواست اذیتم کنه که آقا جون از راه رسید و مشتی حوالش کرد....اونم که تعادل درست و حسابی نداشت خورد زمین و سرش خورد به دیوار و درجا تموم کرد... همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد.
اشکاش که از چونه اش می چکید، روانم رو نابود می کرد اما سکوت کردم تا حرفاش رو ادامه بده
مامان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #136
نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم که 5 صبح رو نشون می داد مطمئنا امروز تو بیمارستان پوستم کنده می شد با این بی خوابی امشب!
متین: چقدر تعداد آدمایی که خودکشی می کنن زیاد شده! یعنی واقعا هیچ نقطه امیدی تو زندگیشون نیس که با خودشون این کارو می کنن؟
نگاهم رو از متین گرفتم و به برانکاردی که با عجله می آوردن تو اورژانس دوختم.
- متین بقیه اش با تو....معده رو خوب شستشو بدید
خودم رو با سرعت بالای سر مصدوم رسوندم، بازم یه جوون دیگه...علایم حیاتیش خیلی ضعیف بود
- اپی نفرین
دستگاه شوک برای پنجمین بار بدنش رو تکون داد...اما بازم خط های رادیوگرام نوسان نگرفت!!
تمام تلاشم رو کردم اما دووم نیاورد....متنفر بودم از این بوق ممتد...از بدن بی جون روی تخت فاصله گرفتم...نفس عمیقی کشیدم تا اکسیژن بیشتری به ریه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #137
رزیتا: اگه فامیلیشون رو می دونستم، می تونستم پیداشون کنم
- با طاها چیکار دارید؟
رزیتا: می خوام باهاشون حرف بزنم
- در مورد چی؟
رزیتا: میشه اینقدر منو سوال پیچ نکنید!
از پشت میز بلند شدم که برم، کمی دستپاچه شد
رزیتا: خواهش می کنم بشینید.
دست به سینه جلوش وایسادم که ادامه داد:
- چطور بگم!؟ ....من به ایشون علاقه من شدم
حالم داشت از این بی پروایی به هم می خورد...پوزخند تلخی روی لبم نشست
- شوخی می کنید!؟
رزیتا: نه...من کاملا جدی هستم!
حیف که به دکتر امیری قول دادم دنبال این ماجرا رو نگیرم وگرنه الان فرصت خوبی پیش اومده بود که این افعی رو به دام بندازم
- طاها آدمی نیس که بخواد پای یه زن بمونه!...به نفع خودتونه ازش فاصله بگیرید.
رزیتا: شما یه شماره یا آدرسی ازش بهم بدید من نفع خودم رو بهتر از هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #138
دم باشگاه امیر علی رو دیدم
- سلام پهلوون
امیرعلی: به به استاد هم که اومد!
- چطوری امیر؟ آقای دکتر خوبن؟
- اِی بد نیستم، باباهم خوبن، اتفاقا عصری که داشتم می اومدم احوالت رو ازم پرسید.. گفت بهت بگم وقت کردی بیا خونمون کارِت داره
- سلام منو بهشون برسون و بگو چشم در اسرع وقت مزاحم می شم
امیرعلی: راستی تو هم میای تولد نیما؟
- آره..چطور؟
امیرعلی: هیچی، گفتم اگه تو هم میای با هم بریم
باشه ای گفتم و شروع کردم به عوض کردن لباسام...یعنی امیر منو می بخشه؟
- بردیا مشکلی پیش اومده؟...خیلی پکری؟
- مَن پکرم؟...حالا چهارتا مشت که اومد پای چشمت می فهمی کی پَکره!
اینو گفتم و قبل از اینکه حرفم رو هضم کنه، کف پام روی صورتش نشست و پخش زمین شد!
بلند خندیدم...خون لبش رو با انگشت شصت گرفت...پوزخندی زد و از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #139
***زهرا

چشمام رو از پیرهن مشکی بابا گرفتم و به امیر علی انداختم که داشت چایی شیرینش رو می خورد....سکوت سنگینی فضای آشپزخونه رو گرفته بود...بازم 18 نوامبر.
- بابا
بابا: بله
-: این دوستتون که شهید شده رو بیشتر از مامان دوست داشتید؟
عزیز: این چه سوالیه دختر؟
- خب می خوام بدونم...بابا هر سال 18 نوامبر به یاد مرگ دوستشون پیرهن مشکی می پوشن و برای خودشون خلوت می کنن، عصر هم که کلی برای دوستشون خیرات می کنن ولی روز مرگ مادرم چی؟...بجز خیرات کار دیگه ای هم می کنید برای همسرتون؟
امیرعلی: آره برای من هم این موضوع سواله!؟
با این حرف امیر، نگاه بابا برای چند لحظه تو صورتش قفل شد...انگار اصلا ذهنش تو جمع ما نبود.
امیرعلی: چرا درباره این دوست شهیدتون برامون نمی گید؟...کی بوده؟....چطور شهید شده؟
بابا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #140
***بردیا

چند بار زنگ اف اف رو زدم...انگار کسی خونه نبود....به امیر علی گفته بودم میام خونشون، شاید یادش رفته!...اومدم برگردم که در باز شد...یاالله گویان رفتم تو...زهرا تو چارچوب در ورودی خونه وایساده بود...یه چادر سفید با گل های قرمز سرش بود
زهرا: سلام
رنگ به صورتش نبود...انگار از چیزی ترسیده بود...اومدم جواب سلامش رو بدم که صدای بالا رفته امیر که از تو خونه می اومد توجهم رو جلب کرد.
- اتفاقی افتاده؟
زهرا: نمیدونم...یه دفعه ای اومد خونه و مستقیم رفت تو اتاق بابا و شروع کرد به چرت و پرت گفتن!
هنوز حرف زهرا تموم نشده بود که صدا امیر دوباره بالا رفت.
- همین امروز از اینجا می رم!
در اتاق دکتر باز شد و امیر اومد بیرون، اونقدر محکم در رو به هم کوبید که کم مونده بود از چارچوبش دربیاد...خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا