- تاریخ ثبتنام
- 20/11/19
- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #131
باهام دست داد
امیرعلی: سلام...چطوری دکتر؟
- سلام، خوبم...تو خوبی؟
امیرعلی: اره بدو آماده شو وقت ندارم
- کجا؟
امیرعلی: یه دور همی خانوادگی داریم، قراره بریم مزرعه مون، بابا اینا جلو رفتن قرار شد من بیام دنبال تو باهم بریم...بابا می خواد به خاطر هدیه تولد ازت تشکر کنه
- ولی
از کنارم رد شد و وارد خونه شد
امیرعلی: ولی نداره...برو تو
پشت سرش اومدم تو خونه و در رو بستم
امیر حسابی به خاطر مهسا تعجب کرده بود و با تردید جواب سلامش رو داد بعدهم نگاه سوالیش رو به من دوخت
امیرعلی: نگفتی مهمون داری!
می دونستم به چی داره فکر می کنه
- خواهرم مهسا ده دقیقه پیش سرزده اومد خودم هم سورپرایز شدم
اخم های امیر به وضوح از چهره اش بازش شد
امیرعلی: عذرخواهی می کنم خانم مشکور، نمی دونستم اینجا هستید که اون جوری...
امیرعلی: سلام...چطوری دکتر؟
- سلام، خوبم...تو خوبی؟
امیرعلی: اره بدو آماده شو وقت ندارم
- کجا؟
امیرعلی: یه دور همی خانوادگی داریم، قراره بریم مزرعه مون، بابا اینا جلو رفتن قرار شد من بیام دنبال تو باهم بریم...بابا می خواد به خاطر هدیه تولد ازت تشکر کنه
- ولی
از کنارم رد شد و وارد خونه شد
امیرعلی: ولی نداره...برو تو
پشت سرش اومدم تو خونه و در رو بستم
امیر حسابی به خاطر مهسا تعجب کرده بود و با تردید جواب سلامش رو داد بعدهم نگاه سوالیش رو به من دوخت
امیرعلی: نگفتی مهمون داری!
می دونستم به چی داره فکر می کنه
- خواهرم مهسا ده دقیقه پیش سرزده اومد خودم هم سورپرایز شدم
اخم های امیر به وضوح از چهره اش بازش شد
امیرعلی: عذرخواهی می کنم خانم مشکور، نمی دونستم اینجا هستید که اون جوری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر