- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #111
***طاها
باید می رفتم و بردیا رو متقاعد می کردم که دنبال این ماجرا رو نگیره....زنگ در رو زدم.
در باز شد اما برخلاف همیشه نیومد استقبالم
- بردیا
جوابی نیومد... در رو کامل باز کردم....چه اتفاقی افتاده بود؟...چرا همه چیز به هم ریخته بود....کنار دیوار افتاده بود و یه پیرمرد داشت با نگرانی صداش می کرد
- بردیا...پسرم...پاشو....پاشو بابایی....چرا اینجا خوابیدی؟
با چند قدم بلند خودم رو بهش رسوندم و شونه های پیرمرد رو گرفتم و از بردیا جداش کردم.پ
- چی شده پدر جان؟
- نمی دونم...منم تازه رسیدم....درو برام باز کرد اما وقتی اومدم تو، دیدم مثل میت اینجا افتاده.
سریع علایم حیاتیش رو چک کردم.... ضربان قلبش پایین بود....نگاهم رو به اطراف خونه چرخوندم باید جعبه کمک های اولیه داشته باشه تو خونه....یه لحظه...
باید می رفتم و بردیا رو متقاعد می کردم که دنبال این ماجرا رو نگیره....زنگ در رو زدم.
در باز شد اما برخلاف همیشه نیومد استقبالم
- بردیا
جوابی نیومد... در رو کامل باز کردم....چه اتفاقی افتاده بود؟...چرا همه چیز به هم ریخته بود....کنار دیوار افتاده بود و یه پیرمرد داشت با نگرانی صداش می کرد
- بردیا...پسرم...پاشو....پاشو بابایی....چرا اینجا خوابیدی؟
با چند قدم بلند خودم رو بهش رسوندم و شونه های پیرمرد رو گرفتم و از بردیا جداش کردم.پ
- چی شده پدر جان؟
- نمی دونم...منم تازه رسیدم....درو برام باز کرد اما وقتی اومدم تو، دیدم مثل میت اینجا افتاده.
سریع علایم حیاتیش رو چک کردم.... ضربان قلبش پایین بود....نگاهم رو به اطراف خونه چرخوندم باید جعبه کمک های اولیه داشته باشه تو خونه....یه لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر