- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #121
به صورتش خیره شدم....هرچند انتظار داشتم نوع نگاهش پر از تحقیر بشه اما برخلاف تصورم حتی یه ذره رنگ نگاه و لحن کلامش عوض نشده بود...انگار این بشر با همه آدم هایی که تو زندگیم دیده بودم فرق داشت ...شاید همین تفاوت باعث شد حجم سنگین دردی که از بچگی تو قلبم تلمبار شده بودو بیرون بریزم....
- از وقتی دست چپ و راستم رو تونستم تشخیص بدم...سنگینی انگِ ولدِ حروم بودنو روی دوشم حس کردم...به مادرم اعتماد دارم... اما اون شناسنامه لعنتیش اسمی از پدرم نداره....
تلخندی مثل زهر مار روی لبم اومد...سخت بود اعتراف به واقعیتی که همیشه ازش فرار می کردم!
- با این که از کاوه متنفرم اما حداقل اون شرف داشت به پدر واقعیم چون نذاشت خواهرم مهسا، حس های بد منو تجربه کنه...حداقل اونقدر بوی مردونگی بهش خورده بود که بعد...
- از وقتی دست چپ و راستم رو تونستم تشخیص بدم...سنگینی انگِ ولدِ حروم بودنو روی دوشم حس کردم...به مادرم اعتماد دارم... اما اون شناسنامه لعنتیش اسمی از پدرم نداره....
تلخندی مثل زهر مار روی لبم اومد...سخت بود اعتراف به واقعیتی که همیشه ازش فرار می کردم!
- با این که از کاوه متنفرم اما حداقل اون شرف داشت به پدر واقعیم چون نذاشت خواهرم مهسا، حس های بد منو تجربه کنه...حداقل اونقدر بوی مردونگی بهش خورده بود که بعد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر