• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان زندگی شخصی آقای دکتر | بانوی ایرانی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع بانوی ایرانی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 458
  • بازدیدها 11,006
  • کاربران تگ شده هیچ

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #211
*** طاها
ماشین رو کنار ماشین مهرداد پارک کردم. یعنی چه کار واجبی داشت که صبح به این زودی خودش و من رو کشنوده بود این‌جا؟ از ماشین پیاده شدم و به طرفش که کنار استخر وایساده بود رفتم:
- سلام مؤمن.
نگاهش رو به طرفم برگردوند و لبخند همیشگیش رو روی لبش نشوند. بدون شک مهرداد یکی از خوش برخوردترین آدم هایی بود که باهاش در ارتباط بودم.
- سلام آنتونی، خوبی؟
باهاش دست دادم:
- تو نمی خوای دست از سر گذشته من برداری؟
مهرداد: نه اتفاقأ می خوام گذشته‌ات رو بیارم جلو چشات.
لحن جدی کلامش باعث شد متعجب نگاش کنم.
مهرداد:
باید برم، کاری نداری؟
- من رو سر کار گذاشتی؟ این همه راه من رو کشوندی این‌جا برای یه احوال پرسی؟
سکوت کرد و من رد نگاه خیره‌اش به پشت سرم رو گرفتم و سرم رو برگردوندم، باورم نمی‌شد. انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #212
ابیگیل: پوف، بیست سال سال هرچی پیغام برات فرستادم جواب ندادی، دلم می خواست بیام دنبالت و بگم از حرفم پشیمونم اما لری اجازه نمی داد! تا این‌که یه خبر خوب انگار امید رو به قلبش برگردوند که خودش ازم خواست بیام دنبالت.
- چه خبری؟
ابیگیل: ما یه سر نخ هایی پیدا کردیم، مینا بچه تو رو به دنیا آورده! یه پسرِ سالم و خوشگل، تو بیمارستان یکی از شهرهای دورافتاده لب مرز مکزیک! اما بعد از تولد از بیمارستان فرار کرده و بچه به نوانخانه فرستاده شده. مدارک بیمارستان حاکی از فرستادن بچه به نوانخانه داره اما نوانخانه این مدارک رو تأیید نمی کنه و می‌گه همچین نوزادی به اون‌جا فرستاده نشده!
چشام از حرفش تا جای ممکن باز شد و داد زدم:
- چی می گید؟
دست کرد تو کیف پول کوچکش و عکس یه نوزاد رو که یه برگه روی شکمش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #213
- علیک سلام!
بدون اینکه اخماش رو باز کنه با اکراه سلام داد. کیفم رو پای چوب لباسی گذاشتم و کتم رو آویزون کردم:
- عزیز کجاست؟
زهرا: خوابه.
- شما چرا بیداری؟
اشاره ای به کتاب روی عسلی کرد:
- درس‌هام مونده بود.
آهانی گفتم و به طرف اتاقم رفتم. بالاخره طاقت نیاورد و به طرفم اومد:
- باید حرف بزنیم!
یکتای ابروم رو دادم بالا و نگاهی به ساعتم انداختم:
- الان؟
- بله. دقیقأ الان!
در اتاقم رو باز کردم
- باشه. بفرمایید تو بانو.
جلو تر از من وارد اتاق شد و روی راحتی کنار میز تحریرم نشست. پیرهنم رو به چوب لباسی آویزون کردم و رفتم روبه روش روی راحتی نشستم:
- خب بانو؟ من سراپا گوشم!
زهرا: می‌شه توضیح بدید این چه موقع اومدن به خونه هست؟
لب پایینم رو زیر دندون کشیدم تا خنده ام دندون نما نشه:
- من خیلی خسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #214
هنوز چشمام گرم نشده بود که گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن، با دیدن شماره احسان نگران شدم و به سرعت وصل کردم.
- سلام بابا.
- علیک سلام.
احسان: کجایید امروز هرچی زنگ زدم در دسترس نیستید!؟
- مزرعه بودم. چرا؟ کاری داشتی؟
احسان: مژدگونی بدید امیر برگشته!
- چی؟ جدی می‌گی احسان؟ کجاست الان؟
احسان: خونه دوستش بردیا هست.
- کی اومده؟
احسان: امروز صبح وارد ایران شده.
- حالش خوبه؟
احسان: از من سرحال تره! اگه مأموریت نبودم کت بسته خودم می آوردم دم خونه تحویلش می دادم، خیالتون راحت بشه
از لحن شوخش لبخند روی لبم اومد:
- کجایی الان؟
احسان: مأموریت دیگه.
- احسان!
- جانم بابا؟
- کجایی؟
احسان: حساب کنید طرفای جنوب شرق کشور. دیگه دقیق تر نمی تونم بگم شرمنده!
- سه هفته شده! کی بر می گردی!؟
احسان: به زودی، خب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #215
- باید ببخشی که این‌قدر بد موقع مزاحمت شدم. امیر علی اینجاست؟
سکوت کرد و بازم زل زد تو چشمام، چرا نگاه این پسر دلم رو می لرزوند؟
- اجازه هست؟
بردیا: بله بفرمایید، شرمنده من هنوز مغزم خوابه نمی فهمم دارم چی‌کار می کنم.
از کنار بردیا رد شدم و وارد خونه شدم. امیرعلی تو چارچوب در اتاق وایساده بود. نگاهم روی صورتش ثابت بود که به طرفم اومد. نمی دونم چرا نتونستم به خودم مسلط باشم و بی اختیار کف دستم روی صورتش نشست. دستاش که دور بازوهای حلقه شد، قلب بی قرارم، قرار گرفت. عطر تنش رو با تمام وجود به کام دل نگران و بی تابم کشیدم و از ته دل خدا رو شکر کردم که دعاهام رو مستجاب کرد و نامیدم نگذاشت.
امیرعلی: دلم براتون تنگ شده بود بابا، معذرت می خوام به خاطر همه چی.
از خودم جداش کردم و با انگشت شصت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #216
دکترامیری: الو... سلامت کو خانم دکتر؟... علیک سلام... خب حالا شمرده شمرده بگو ببینم چی می گفتی؟... یه کاری برام پیش اومد باید می رفتم!... باشه، باشه، این‌قدر حرص نخور... میام خونه توضیح می دم... نه، دارم می‌رم بیمارستان، عمل دارم... بذار یه خبر خوب بهت بدم جبران دیروز و امروز بشه... نه نمی خوام بپیچونم، گفتم که میام توضیح می دم... پاشو یه چایی بذار تا یک ربع دیگه امیر علی میاد خونه... .
صدای جیغ و هورای زهرا اون‌قدر بلند بود که من هم می تونستم بشنوم!
دکتر امیری: باشه، فقط داداشت خسته است، بذارید استراحت کنه... نه، اذیتش نکنید بذارید من هم بیام سه نفری خدتمتش می رسیم!... خب کاری نداری؟... خدافظ.
مکالمه اش که تموم شد سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و چشماش رو بست.
- گفتید قبل یازده بیام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #217
- من این جا هستم آقای دکتر
متعجب سرش رو به طرفم برگردوند.
- سلام.
دکتر امیری: علیک سلام، خیلی وقته منتظری؟
- نه، سه چهار دقیقه.
دکتر امیری: خوبه، خانم حیاتی بگید دوتا چایی برای ما بیارند.
منشی: چشم.
دکتر به طرف اتاقش رفت:
- بیا تو دکتر مشکور.
با چند قدم بلند خودم رو به در باز اتاقش رسوندم. تقه ای به در زدم و وارد اتاقش شدم. کنار کتابخونه وایساده بود و داشت پوشه های روی فایل رو نگاه می کرد. یه پوشه زرد رو از بین پوشه ها کشید بیرون و به طرف میزش رفت. واقعا ژست ریاست بهش می اومد. انگار نه انگار که یه صمیمیت نیم بند بینمون ایجاد شده بود! پشت میز نشست و با اشاره دست ازم خواست روی مبل روبه روی میزش بشینم. نفس عمیقی کشید و خیلی جدی باهام احوال پرسی کرد. مطمئن بودم از این تریپ رسمی برداشتنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #218
از پشت میزش بلند شد و به طرفم اومد. پوشه زرد رنگ توی دستش رو روی عسلی مقابل زانوهام گذاشت و خودش روی مبل روبه روم نشست:
- ترس مهم ترین عاملی هست که آدم ها رو تو درّه های زندگیشون نگه می داره! تو پتانسیل بزرگ شدن رو داری. نذار ترس مانع پیشرفتت بشه!
- شما از کجا این‌قدر مطمئنید که من پتانسیلش رو دارم؟
دکتر: نگاهی به این پوشه بنداز! بیش از شش ماهه دارم بررسیش می کنم.
پوشه رو باز کردم. تمام ریز و درشت سوابق علمی و اخلاقی من توش نوشته بود. چقدر دقیق همه اطلاعات من رو یک‌جا جمع کرده بود!
دکتر: نمی تونم باور کنم مدال طلای المپیاد مدیریت سلامت از پس مدیریت یک کلینیک برنیاد!
کت و شلوار مشکیم رو پوشیدم و جلو آینه قدی خودم رو برانداز کردم. من و ریاست یه کلینیک به اون بزرگی! هیأتی که ندیده مطمئن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #219
- من دیگه عرضی ندارم و گوی صحبت رو به دکتر امیری می سپارم... .
این آخرین جمله مرد سخنران بود که تو مغزم اکو شد و بلافاصله دکتر امیری گوی صحبت رو به دست گرفت:
- دوستان، بزرگواران، اساتید و همکاران عزیز، قبل از هرچیز باید از این همه لطفی که به من داشتید تشکر کنم. مطمئنأ سخنانی که از زبان دکتر یاوری بیان شد از سر لطف و بزرگواری ایشون و شما عزیزان به من بود و لاغیر. اما من یک سؤال از جمع داشتم و دلم می خواد بدون هیچ گونه رودربایستی جوابم رو بدید. همه ساکت و منتظر سؤال دکتر امیری بودند.
- دوستان من می خوام بدونم نظر بنده برای شما چقدر اهمیت داره؟ آیا این قدر اهمیت داره که اگر بگم تغییرات ساختاری تو یه قسمت از کلینیک باید انجام بشه، قبول کنید؟
دکتر علومی: طاها جان حرف شما برای ما حجته!
بقیه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

بانوی ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/11/19
ارسالی‌ها
467
پسندها
5,484
امتیازها
21,583
مدال‌ها
11
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #220
اون‌قدر لحنش جدی و مقتدر بود که سکوت چند دقیقه ای بر فضای لابی حاکم شد. نهایتأ دکتر یاوری بود که سکوت جمع رو شکست:
- طاها جان، ما همه از پیشنهادت غافلگیر شدیم. یک ربعی به ما فرصت می دی مشورت کنیم و یه گپی هم با دکتر مشکور بزنیم؟
دکتر امیری لبخند دندون نمایی زد و از پشت میز بلند شد که بره:
- مشورت که البته، اما گپ زدن رو بذارید برای اولین جلسه کاری! می ترسم فرارش بدید!
لحن شوخ دکتر امیری باعث شد همه دوباره بخندند اما چشمای من فقط لبخند کج کاوه رو می دید.
دکتر امیری: دنبالم بیا دکتر مشکور.
نمی دونم حضور کاوه باعث شده بود بر استرسم غلبه کنم یا حرفایی که دکتر امیری برای تضمین کار من زده بود بهم اعتماد به نفس داده بود، برای همین خطاب به دکتر امیری گفتم:
- آقای دکتر اگه اجازه بدید من هم تمایل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا