- تاریخ ثبتنام
- 20/11/19
- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #211
*** طاها
ماشین رو کنار ماشین مهرداد پارک کردم. یعنی چه کار واجبی داشت که صبح به این زودی خودش و من رو کشنوده بود اینجا؟ از ماشین پیاده شدم و به طرفش که کنار استخر وایساده بود رفتم:
- سلام مؤمن.
نگاهش رو به طرفم برگردوند و لبخند همیشگیش رو روی لبش نشوند. بدون شک مهرداد یکی از خوش برخوردترین آدم هایی بود که باهاش در ارتباط بودم.
- سلام آنتونی، خوبی؟
باهاش دست دادم:
- تو نمی خوای دست از سر گذشته من برداری؟
مهرداد: نه اتفاقأ می خوام گذشتهات رو بیارم جلو چشات.
لحن جدی کلامش باعث شد متعجب نگاش کنم.
مهرداد:
باید برم، کاری نداری؟
- من رو سر کار گذاشتی؟ این همه راه من رو کشوندی اینجا برای یه احوال پرسی؟
سکوت کرد و من رد نگاه خیرهاش به پشت سرم رو گرفتم و سرم رو برگردوندم، باورم نمیشد. انگار...
ماشین رو کنار ماشین مهرداد پارک کردم. یعنی چه کار واجبی داشت که صبح به این زودی خودش و من رو کشنوده بود اینجا؟ از ماشین پیاده شدم و به طرفش که کنار استخر وایساده بود رفتم:
- سلام مؤمن.
نگاهش رو به طرفم برگردوند و لبخند همیشگیش رو روی لبش نشوند. بدون شک مهرداد یکی از خوش برخوردترین آدم هایی بود که باهاش در ارتباط بودم.
- سلام آنتونی، خوبی؟
باهاش دست دادم:
- تو نمی خوای دست از سر گذشته من برداری؟
مهرداد: نه اتفاقأ می خوام گذشتهات رو بیارم جلو چشات.
لحن جدی کلامش باعث شد متعجب نگاش کنم.
مهرداد:
باید برم، کاری نداری؟
- من رو سر کار گذاشتی؟ این همه راه من رو کشوندی اینجا برای یه احوال پرسی؟
سکوت کرد و من رد نگاه خیرهاش به پشت سرم رو گرفتم و سرم رو برگردوندم، باورم نمیشد. انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر