- ارسالیها
- 467
- پسندها
- 5,484
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #201
- دلم برای امیر علی تنگ شده، به شما حق میدم از دستش ناراحت باشید. امیر حق نداشت اونطوری به شما توهین کنه، اما من چه کار کنم که اینقدر تنها شدم؟ حدود یک ماه قبل از اون ماجرا بود که امیر از بیرون اومد، داشتم کتاب می خوندم که گفت می خواد بره هواخوری و اگه من هم بخوام می برتم. سریع آماده شدم و همراهش شدم. اون روز عصر خیلی خوش گذشت، آخر سرهم رفتیم آب انار شانار، اونجا بود که بهم گفت باید یه قولی بهش بدم. اولش فکر کردم سرِ کارم گذاشته ولی وقتی دیدم جدیه گفتم باید اول ببینم چیه؟ بعد تصمیم می گیرم قول بدم یا نه؟ گفت می خوام قول بدی همیشه حضرت زینب رو اُسوه خودت قرار بدی! گفتم منظورت چیه؟ گفت یعنی دربرابر مشکلات صبر کنی! خندیدم و گفتم حالا چرا حرف از مشکلات میزنی؟ اتفاقی افتاده؟ نفس عمیقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر