- ارسالیها
- 375
- پسندها
- 4,117
- امتیازها
- 16,763
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #91
نفس عمیقی کشیدم و دستهایم را در هم قفل نمودم، سپس نگاه منتظر خود را به چهرهی متفکر آقای فرجام دوختم. به نظر میرسید متوجه است که چقدر برای شنیدن حرفهای او کنجکاو هستم؛ با لحن پُرصلابتی گفت:
- کیان کوچکترین فرزند خانواده است، میدونم وقتش رو با تو میگذرونه، شاید به من ربطی نداشته باشه اما خانوادهی ما موقعیتی عالی در منطقه داره و این مورد که هر کدوم از فرزندان من چهرهای خوب نزد بقیه دارند، مهمه که چه کسی رو وارد خانواده میکنند... .
کیان با لحن سردی پدرش را مخاطب قرار داد.
- جهت اطلاع باید بگم که این موضوع به کسی ربطی نداره.
با اتمام حرف کیان ابروهای خاکستری رنگ پدرش بالا رفتند اما با همان حالت مسلط، محکمتر از قبل ادامه داد:
- شاید به کسی مربوط نباشه اما منصفانه هم به نظر...
- کیان کوچکترین فرزند خانواده است، میدونم وقتش رو با تو میگذرونه، شاید به من ربطی نداشته باشه اما خانوادهی ما موقعیتی عالی در منطقه داره و این مورد که هر کدوم از فرزندان من چهرهای خوب نزد بقیه دارند، مهمه که چه کسی رو وارد خانواده میکنند... .
کیان با لحن سردی پدرش را مخاطب قرار داد.
- جهت اطلاع باید بگم که این موضوع به کسی ربطی نداره.
با اتمام حرف کیان ابروهای خاکستری رنگ پدرش بالا رفتند اما با همان حالت مسلط، محکمتر از قبل ادامه داد:
- شاید به کسی مربوط نباشه اما منصفانه هم به نظر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش