- ارسالیها
- 375
- پسندها
- 4,117
- امتیازها
- 16,763
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #71
آنلحظه به حماقت خود فکر کردم و آه کشیدم. علاوه بر احمق، نادان و بیاحتیاط هم بودم.
کیان با لحنی کنجکاو گفت:
- میدونی، نکتهای که فکر من رو به خودش درگیر کرده چیه؟ این که انتظار نداشتم تا این حد به من نزدیک بشی، تو خیلی راحت با این موضوع کنار اومدی.
مکث کرد و نگاه دقیقش را به چهرهام دوخت.
- دلیلش چی میتونه باشه؟ عشق!
نگاه خود را از چشمان جستجوگر او دزدیدم. نمیخواستم او هیجان ناشی از شنیدن واژهی عشق را در چهرهام ببیند، با لحنی مهربان گفت:
- چرا ساکتی؟ خودت میدونی، هیچ رفتار اشتباه و بیادبانهای از من سر نمیزنه، پس بهتره که سکوت نکنی و هر حرفی رو که در دل داری به زبون بیاری.
با لحنی اندوهبار پرسیدم:
- چرا؟
پرسشگرانه نگاهم کرد و من ادامه دادم:
- بگو چرا همچین بازی رو راه...
کیان با لحنی کنجکاو گفت:
- میدونی، نکتهای که فکر من رو به خودش درگیر کرده چیه؟ این که انتظار نداشتم تا این حد به من نزدیک بشی، تو خیلی راحت با این موضوع کنار اومدی.
مکث کرد و نگاه دقیقش را به چهرهام دوخت.
- دلیلش چی میتونه باشه؟ عشق!
نگاه خود را از چشمان جستجوگر او دزدیدم. نمیخواستم او هیجان ناشی از شنیدن واژهی عشق را در چهرهام ببیند، با لحنی مهربان گفت:
- چرا ساکتی؟ خودت میدونی، هیچ رفتار اشتباه و بیادبانهای از من سر نمیزنه، پس بهتره که سکوت نکنی و هر حرفی رو که در دل داری به زبون بیاری.
با لحنی اندوهبار پرسیدم:
- چرا؟
پرسشگرانه نگاهم کرد و من ادامه دادم:
- بگو چرا همچین بازی رو راه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش