- ارسالیها
- 375
- پسندها
- 4,117
- امتیازها
- 16,763
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #31
ناباور و متعجب نگاهش کردم؛ در این بازی که او راه انداخته بود آیا موقعیت دردسرسازی برای من به وجود میآمد؟ عجیب و غیرقابل باور اینکه به هیچ عنوان احساس بدی نداشتم! لحظهای فکری به ذهنم خطور کرد و گفتم:
- یعنی از همون اول که به اینجا اومدم، وارد بازی شدم؟!
حرفی که از دهانش خارج شد و جملهای که پرسید مرا میخکوب کرد، ناگهان ذهنم فعال شد برای جستجو و دستیابی به خاطرهای ناخوشایند در زوایای حافظهام.
- تو باید احسان امیری رو به خاطر داشته باشی.
حافطهام فعالتر شد و با روشن شدن جرقهای در ذهنم نگاه متحیرم را به عمق چشمان سبز رنگش دوختم. به وضوح خشمی پنهان را مشاهده کردم و تمام خاطرات عذابآور مربوط به احسان امیری تک پسر یکی از دوستان پدرم از همان ابتدا تا موقعی که او خود را کُشت مانند...
- یعنی از همون اول که به اینجا اومدم، وارد بازی شدم؟!
حرفی که از دهانش خارج شد و جملهای که پرسید مرا میخکوب کرد، ناگهان ذهنم فعال شد برای جستجو و دستیابی به خاطرهای ناخوشایند در زوایای حافظهام.
- تو باید احسان امیری رو به خاطر داشته باشی.
حافطهام فعالتر شد و با روشن شدن جرقهای در ذهنم نگاه متحیرم را به عمق چشمان سبز رنگش دوختم. به وضوح خشمی پنهان را مشاهده کردم و تمام خاطرات عذابآور مربوط به احسان امیری تک پسر یکی از دوستان پدرم از همان ابتدا تا موقعی که او خود را کُشت مانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش