- ارسالیها
- 375
- پسندها
- 4,117
- امتیازها
- 16,763
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #51
با وجودی که نمیدانستم برای دیدار مجدد کیان چقدر باید صبر کنم؛ در حالیکه غم عمیقی را در قلبم احساس میکردم، خطاب به مادرم گفتم:
- چه خوب! خیلی دلم برای اونها تنگ شده.
سپس پشت سرش که روی کاناپه نشسته بود، ایستادم و در حال مالیدن شانههایش پرسیدم:
- داری چی رو تماشا میکنی سهیلا بانو؟ یک لحظه هم از اون چشم برنمیداری!
خندهی کوتاهی کرد و جواب داد:
- این سریال موضوع جالبی داره، برای سرگرم شدن خوبه!
لبخند زدم.
- پس من هم تماشا کنم شاید خوشم اومد.
با حالتی بامزه، پشت چشمی برای من نازک کرد.
- این برنامه برای تو مناسب نیست، ممکنه تو رو هوایی کنه!
با لحنی شوخ گفتم:
- اگه مثبت هیجده باشه ایراد نداره ها.
دوباره با همان لحن گفت:
- ای بابا تو برو به همون نقاشی خودت برس دیگه.
کنارش بر روی...
- چه خوب! خیلی دلم برای اونها تنگ شده.
سپس پشت سرش که روی کاناپه نشسته بود، ایستادم و در حال مالیدن شانههایش پرسیدم:
- داری چی رو تماشا میکنی سهیلا بانو؟ یک لحظه هم از اون چشم برنمیداری!
خندهی کوتاهی کرد و جواب داد:
- این سریال موضوع جالبی داره، برای سرگرم شدن خوبه!
لبخند زدم.
- پس من هم تماشا کنم شاید خوشم اومد.
با حالتی بامزه، پشت چشمی برای من نازک کرد.
- این برنامه برای تو مناسب نیست، ممکنه تو رو هوایی کنه!
با لحنی شوخ گفتم:
- اگه مثبت هیجده باشه ایراد نداره ها.
دوباره با همان لحن گفت:
- ای بابا تو برو به همون نقاشی خودت برس دیگه.
کنارش بر روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش