- ارسالیها
- 375
- پسندها
- 4,117
- امتیازها
- 16,763
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #61
با سر و صدای بچهها نگاهم به سوی آنها کشیده شد، هر دو با یکدیگر گلاویز شده بودند و در حال دعوا و مشاجره بودند. سریع از جا برخاستم و به طرف آنها رفتم، هر دو را در جهتهای مخالف کشیدم تا کمی از یکدیگر فاصله بگیرند. با لحن تندی خطاب به هر دو گفتم:
- بچهها؛ موضوع چیه، چرا با هم دعوا میکنید؟
مُبین در حالی که چشمهای اشکبار و عسلی رنگش، حالت معصومانهای به خود گرفته بود، با لحنی بغضآلود جواب داد:
- خاله ساتین! موضوع اینه که متین نمیفهمه این اسباب بازی فقط مال منه و اون رو برای من گرفتی!
اخمی کردم و گفتم:
- نه اینطور نیست، من این اسباب بازی رو برای هر دوی شما گرفتم، که دوتایی با هم بازی کنید.
متین سرش را بالا آورد و با گریه گفت:
- منم به مبین گفتم اما اون گوش نمیکنه.
دستی به پیشانی...
- بچهها؛ موضوع چیه، چرا با هم دعوا میکنید؟
مُبین در حالی که چشمهای اشکبار و عسلی رنگش، حالت معصومانهای به خود گرفته بود، با لحنی بغضآلود جواب داد:
- خاله ساتین! موضوع اینه که متین نمیفهمه این اسباب بازی فقط مال منه و اون رو برای من گرفتی!
اخمی کردم و گفتم:
- نه اینطور نیست، من این اسباب بازی رو برای هر دوی شما گرفتم، که دوتایی با هم بازی کنید.
متین سرش را بالا آورد و با گریه گفت:
- منم به مبین گفتم اما اون گوش نمیکنه.
دستی به پیشانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش