متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشتهٔ حسِِ جدید | نیلو .ج کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • نویسنده موضوع
  • #41
***
دلبر، بیا دونفره بیرون برویم.
ساعت‌ها در ماشین، پشت ترافیکِ خیابان ولیعصر بمانیم.
ساعت‌ها دود و صدای ماشین‌ها را تحمل کنیم.
تأخیر کنیم؛ دیر برسیم به خانه.
فقط باش.
فقط بیا برویم.
فقط از این چهار دیواری خلاصم کن.
فقط بیا... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • نویسنده موضوع
  • #42
***
حالم خوب نیست دلبر.
حالم خراب است. تب کرده‌ام؛ تبم روز به روز بیشتر می‌شود.
دوای دکتر مرحم نمی‌شود بر این تب.
نیایی این تب جانم را می‌گیرد.
دلم لمس دست‌هایت را روی پیشانی و بدنم می‌خواهد.
دست‌هایت آبی‌ست بر این آتش عشقم.
دلبر حالم خراب است.
جواب شده‌ام.
اگر نیایی ... ‌.
نیایی... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • نویسنده موضوع
  • #43
***
بعضی وقت‌ها، یهویی، بی هیچ دلیلی، دلت می‌خواد داد بزنی؛ نه اصلا داد هم نه، می‌خوای آروم در گوشش بگی؛ نه اصلا در گوشش هم نه، برای دل خودت بگی،
دوستت دارم عزیزم. خیلی دوستت دارم.
این یه حسه؛ یه حسی که نه اسم داره، نه تکرار می‌شه.
خیلی دوستت دارم... ‌.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • نویسنده موضوع
  • #44
***
دارمَت؛ چه حسی از این زیباتر؟
مجبوبم هستی و دارمَت؛ چه حالی از این بهتر؟
می‌مانیم کنارهم؛ چه رویایی از این شفاف‌تر؟
دلبر دارمَت؛ چه خواسته‌ای از این والاتر؟
دوستت دارم؛ چه اتفاقی از این زیباتر؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • نویسنده موضوع
  • #45
***
یک سیب ما را به زمین فرستاد. یک سیب به زمین افتاد و جاذبه شد.
این‌ها نمی‌دانند آن زمان حوا سیب را کَند تا به آدمش بدهد. آدم مگر می‌شود دست معشوقش را پس بزند؟
معشوق هرچه بدهد، زهر هم باشد، برای عاشق شیرین‌تر از عسل است.
آدم آن زمان شیرین‌ترین زهر را خورد و محکوم به زمین خوردن شد.
زمینی شد آدم تا جاذبه‌ی عشق را همگان بفهمند.
زمین آن موقع جاذبه پیدا کرد.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • نویسنده موضوع
  • #46
***
تاکنون دقت کرده‌اید برای این‌که گلی یا عطری را بو کنیم، چشم‌هایمان را می‌بندیم؟ یا برای این‌که معشوقه را ببوسیم چشم‌ها را می‌بندیم و می‌بوسیم؟
تمام قشنگ‌ترین حس‌ها با چشم بسته اتفاق می‌افتد؛
مثل عاشق شدن. عاشق که شوی، باید چشم‌های خود را ببندی و فقط و فقط معشوقه را ببینی نه کسی دیگر را.
با چشم بسته که عاشق شوی معشوقه‌ات زیباترین آدم روی زمین می‌شود.
لبخندش، چشم‌هایش، لب‌هایش، قد و قامتش، همه و همه زیباترین می‌شود.
به نظر من اصلا باید چشم بسته عاشق شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • نویسنده موضوع
  • #47
***
امروز نشستم تمام خاطراتت، حرف‌هایت، خنده‌هایت، چشم‌هایت، همه را مرور کردم.
دلم بیشتر تنگ شد.
کسی از عشقش گفت؛ از دیدار و وصل گفت؛ از آغوش یارش گفت.
دلم بیشتر تنگ شد.
گریه کردم از عاشقانه‌های دیگران،
خرد شدم از عاشقانه‌های دیگران،
خم شدم از عاشقانه‌های دیگران،
دلم بیشتر تنگ شد.
لعنت به این حس... ‌.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • نویسنده موضوع
  • #48
***
حسِ بدی‌ست افسردگی نبودنت؛ غرق شدن در افکار آمدها و نیامدها، داشتن و نداشتن‌ها، حسرت‌ها و افسوس‌ها.
نکند افسردگی نبودنت به افسردگی رفتنت تبدیل شود؟
و باز من ماندم و گل‌های پرپر شده کنارم، گل‌ها هم افسرده
شده‌اند از نبودنت.
حس بدی‌ست نبودنت... ‌.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • نویسنده موضوع
  • #49
***
بی‌حوصله‌ام، کلافه، سردرگم؛ نمی‌دانم نامش چیست؛
ولی حال عجیبی‌ست.
گم شده‌ام در خود، در افکار گیج و مبهمم، در شلوغی خیابان ها. نمی‌دانم؛ دقیق نمی‌دانم نامش چیست؛ فقط می‌دانم این حال، حال من نیست.
حس بدی‌ست، نخ‌های زندگی را جمع کنی و باز به دور هم بپیچند.
راستش سر کلاف زندگی‌ام را گم کرده ام .
کس خبر دارد... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j

Niloo.j

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
5,063
پسندها
70,100
امتیازها
80,673
مدال‌ها
34
  • نویسنده موضوع
  • #50
***
گاهی روزگار می‌گذرد و تو نمی‌دانی چرا و چگونه؛
فقط می‌گذرد.
چشم باز می‌کنم. دیگر هیچ چیز سر جایش نیست.
نمی‌دانم چقدر می‌گذرد؛ یک روز، یک هفته، یک ماه، یک سال. نمی‌دانم؛ شاید خواب سیصد ساله اصحاب کهف سراغ من آمده؛
اما نه. چایی‌ای که برایت ریخته‌ام هنوز داغ است. شمع روی میز هنوز می‌سوزد. گل داخل گلدان هنوز شاداب است.
به گُمانم میان زمان گم شده‌ام.
محبوبم کمکم کن... ‌.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Niloo.j
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا