همگانی "تاپیک جامع گزیده اشعار شاعران"

K_H

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/18
ارسالی‌ها
51
پسندها
904
امتیازها
6,833
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #71
صبر کن سهراب
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی اهل زمین دلگیرم...
آری تو راست میگویی:
آسمان مال من است
پنجره, فکر, هوا, عشق, زمین مال من است
اما سهراب تو قضاوت کن!!!
بر دل سنگ زمین جای من است؟
من نمیدانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست...
کجایی سهراب؟
آب را گل کردند
چشم ها را بستند و چه با دل کردند...
وای سهراب کجایی آخر؟
زخم ها بر دل عاشق کردند، خون به چشمان شقایق کردند...
تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند، همه جا سایه ی دیوار زدند...
کجایی که ببینی حالا دل خوش، مثقالی است! دل خوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : K_H
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM

K_H

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/18
ارسالی‌ها
51
پسندها
904
امتیازها
6,833
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #72

قایقی خواهم ساخت …
با کدام عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند …
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد …
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت …
پس بگو ای سهراب …
شعر نو خواهم ساخت
بیخیال قایق …
یا که میگفتی …
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی …
زندگی خواهی کرد
ورنه این شعرو سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی …
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد …
جمله زیباتر میشد …
تو ببخشم سهراب …
که اگر در شعرت ، نکته ای آوردم، انتقادی کردم …
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا …
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، در جوانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : K_H
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MosleM

K_H

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/18
ارسالی‌ها
51
پسندها
904
امتیازها
6,833
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #73
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟!
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟!
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟!
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟!
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا؟!
وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟!
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : K_H

K_H

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/18
ارسالی‌ها
51
پسندها
904
امتیازها
6,833
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #74


از جان من آغوش تب دارت چه میخواهد ؟
خط ِ دو ابروی ِ قلمکارت چه میخواهد ؟


در فکر چیدن نیستم ، اصرار یعنی چه ؟
لب های ِ از شاتوت سرشارت چه میخواهد ؟


کمتر بریز از پلک های خود شـراب ناب
چشمان م**س.ت و دلبری وارت چه میخواهد ؟


دورم نرقصان دامن ِ پروانه بافت را
پیراهن گیپور گلدارت چه میخواهد ؟


تا بود گشت و گشت دورت پیچک شعرم
دیگر دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : K_H

K_H

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/18
ارسالی‌ها
51
پسندها
904
امتیازها
6,833
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #75
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
م**س.ت گفت: ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانه‌ی قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه‌ی خمار نیست
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : K_H

kimiya.a

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/11/18
ارسالی‌ها
42
پسندها
889
امتیازها
5,063
سطح
0
 
  • #76
سلام بچه ها. اینجا شعرایی که دوست دارین رو قرار بدین. فرقی نمی کنه غزل باشه، شعر نو باشه یا دوبیتی و شاه بیت! فقط شعری که بیشتر از همه به دلتون می شینه.. و شاید در مواقع تنهایی با خودتون زمزمه اش کنید.
این شعر مورد علاقه منه:
ت.jpg
آزاد شو از بند خویش، زنجیر را باور نکن
اکنون زمان زندگیست، تاخیر را باور نکن
حرف از هیاهو کم بزن، از آشتی ها دم بزن
از دشمنی پرهیز کـن، شمشیر را باور نکـن
خود را ضعیف و کم ندان، تنها در این عالم ندان
تو شـــاهکـار خلــقتی، تحــــقیر را بــاور نکـــن
بر روی بوم زندگی، هر چیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست، تقــدیر را باور نکــن
تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رســم کن، تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید،...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : kimiya.a

kimiya.a

رفیق جدید انجمن
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/11/18
ارسالی‌ها
42
پسندها
889
امتیازها
5,063
سطح
0
 
  • #77
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم
جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم
هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید
با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم
در خانه آب و گل بی‌توست خراب این دل
یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم
"مولوی"​
 
امضا : kimiya.a

atiyeh

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/8/18
ارسالی‌ها
390
پسندها
2,973
امتیازها
14,573
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #78
عشق شادی است ، عشق آزادی است
عشق آغاز آدمیزادی است
عشق آتش به سینه داشتن است
دم همت بر او گماشتن است
عشق شوری زخود فزاینده است
زایش کهکشان زاینده است
تپش نبض باغ در دانه است
در شب پیله، رقص پروانه است ...
زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن
زندگی را به عشق بخشیدن
زنده است آن که عشق می ورزد
دل و جانش به عشق می ارزد..
هوشنگ ابتهاج
 
امضا : atiyeh

atiyeh

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
16/8/18
ارسالی‌ها
390
پسندها
2,973
امتیازها
14,573
مدال‌ها
15
سطح
12
 
  • #79
دل به دلبـــر دادم و دلـدار، دل را دل ندیــــد ..
دلْ به دلبر دل سپرد، دلدار پا از دل کشید !!


دلْ به دنبال دلش، دل دل کنان، دلْخون دلْ
دلْ ز دلبر خواستم، دلبر دلْ از این دلْ برید


دلْ شکست و تیره روزی شد نصیب دلْ، دِلا
دلْ در آتش سوخت، دلبر، بی مهابا شد، پرید


حالْ، دِلْ ماند و غم دِلْدار و اینْ دِلْداده، آهْ ..
داده دِلْ، این دِلْ، دِلِ دلْدار، مُفتْ این دِلْ خرید


دل شکست، دلبر بریدْ و دِلْ ز دلبر سوخت، دلْ
دِلْ بماند و یاد دِلدار و دلِ بی دلْ، دست کشید

- فیض کاشانی
 
امضا : atiyeh

ოasoოe

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
12
پسندها
223
امتیازها
990
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • #80
باران رنگ های آهنگین دارد
خورشید و بادبان های خیره کننده
سفر خود را در بی نهایت تصویر می کنند.
در بندر آبی چشمانت
پنجره ای گشوده به دریا
و پرنده هایی در دوردست
به جستجوی سرزمین های به دنیا نیامده.
در بندر آبی چشمانت
برف در تابستان می آید.
کشتی هایی با بار فیروزه
که دریا را در خود غرقه می سازند
بی آنکه خود غرق شوند.
در بندر آبی چشمانت
بر صخره های پراکنده می دوم چون کودکی
عطر دریا را به درون می کشم
و خسته باز می گردم چون پرنده ای.
در بندر آبی چشمانت
سنگ ها آواز شبانه می خوانند
در کتاب بسته ی چشمانت
چه کسی هزار شعر پنهان کرده است؟
ای کاش ، ای کاش دریانوردی بودم
ای کاش قایقی داشتم
تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت
بادبان بر افرازم.

نزار قبانی
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا