متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار محمد قهرمان

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 449
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #1
شعر نخست:
شب از آغوش گل بالین و بستر می کند شبنم
سحرگاهان سفر با دیده ی تر می کند شبنم

[COLOR=rgb(63, 63...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #2
شعر سوم:


نازک دل آفریدند مانند لاله ما را

وانگه به هم شکستند با سنگ ژاله ما را


روزی که دست ایجاد می ریخت رنگ قسمت

بر خون نوشته شد رزق مانند لاله ما را


کی سرمه سایی شب آواز را کند پست

شبها نمی توان دید بی آه و ناله ما را


در دفتر شب و روز بسیار سیر کردیم

افزود بی سوادی از این رساله ما را


ما را شکفته می داشت چون لاله شبنم می

چشم حسود نگذاشت نم در پیاله ما را


ای ماه آسمانی بود و نبود ما چیست

بر گرد سر بگردان مانند هاله ما را


جانا برای بوسی دلخون تر از حناییم

بر دست و پا توان داد باری حواله ما را


با آنکه از جوانی پیر و شکسته بودیم

صد سال پیرتر کرد این چند ساله ما را
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #3
شعر چهارم:


در ره صبح سوختم بس که چراغ دیده را

دیدم و در نیافتم سر زدن سپیده را


دیده ی شب نخفته ام پنجره ای ست نیمه وا

تا به نظاره ایستد صبح ز ره رسیده را


هر سحر آفتاب را شوق به مشرق آورد

دل سوی شرق می کشد غربت غرب دیده را


مژده ی وصل چون رسد صبر و قرار می رود

خواب ز دیده می پرد بوی سحر شنیده را


بس که شده ست موج زن تنگدلی درین چمن

نیست امید وا شدن غنچه ی نودمیده را


زخمی تیغ زندگی جان ز اجل نمی برد

پای گریز کی بود صید به خون تپیده را


بار جهان ز دوش خود گرچه فرو گذاشتم

لیک امید راستی نیست قد خمیده را


یاد گذشته چون کنی حال ز دست می رود

در پی جست و جو مشو رنگ ز رو پریده را


گر دل روشنت بود قطع نظر ز رفته کن

چشم ز پی نمی دود اشک به رخ دویده را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #4
شعر پنجم:


نشاط عید نخواهد برد برون ز خاطر ما غم را

که زنده در دل ما دارند همیشه داغ محرم را


غم و نشاط درین عالم به حکم عدل برابر بود

نشاط را دگران بردند گذاشتند به ما غم را


اگر به جامه ی رنگارنگ چو طفل چشم سیه کردیم

به رنگ سرمه به ما بستند سیاه پوشی ماتم را


چو گل به خنده اگر بودیم چو تندباد برآشفتند

به زهرچشم کدر کردند صفای خاطر خرم را


به قهر و جنگ میان بستند به هیچ و پوچ و نمی دانند

که مهر و صلح به پا دارد بنای کهنه ی عالم را


دلم گسست ز جمعیت که این هوای غبارانگیز

جدا ز یکدگر اندازد چو کاه و دانه دو همدم را


به گرد خاطر مخموران خیال باده نمی گردد

ز جام باده نباشد دور اگر ز یاد برد جم را


بهشت و جوی شرابش را ندیده ایم به خواب اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #5
شعر ششم:


داغ امید به دل ماند و تحمل کردیم

آرزو مرد شنیدیم و تجاهل کردیم


کاسه ی صبر عجب نیست که لبریز شود

زانچه یک عمر شنیدیم و تحمل کردیم


بلبل فصل خزانیم و ز گلریزی اشک

آشیان را به نظرها سبد گل کردیم


همچو فواره که از اوج سرازیر شود

به ترقی چو رسیدیم تنزل کردیم


ناصح از پند مکرر ننشیند خاموش

گرچه هر بار شنیدیم تغافل کردیم


دست پرورده ی ذوقیم و به فتوای بهار

گوش را وقف نواخوانی بلبل کردیم


حاجت طعنه زدن نیست که ما خود خجلیم

زین همه بار که بر دوش توکل کردیم


کم نشد حیرت و سرگشتگی ما افزود

هرچه در کار جهان بیش تامل کردیم


گذر عمر نه زانگونه که حافظ فرمود

بود سیلی که تماشا ز سر پل کردیم


ای خزان دست نگه دار که در آخر عمر

نوبهار دگری آمد و ما گل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #6
شعر هفتم:


شب از آغوش گل بالین و بستر می کند شبنم

سحرگاهان سفر با دیده ی تر می کند شبنم


نگاه گرم جانان بال پرواز است عاشق را

به سوی آسمان پرواز بی پر می کند شبنم


اگر چون قطره اشکی شب ز چشم آسمان افتد

سحر از چشمه ی خورشید سر بر می کند شبنم


مرا از این دل ناکام شرم آید چو می بینم

شبی تا صبح در آغوش گل سر می کند شبنم


جدایی سخت باشد آشنایان را ز یکدیگر

وداع بوستان با دیده ی تر می کند شبنم


نمی کاهد اگر از عمر عاشق وصل گلرویان


چرا از خنده ی گل عمر کمتر می کند شبنم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hilary

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • #7
ز عجز تکیه به دیوار آه خود کردیم
شکسته حالی خود را پناه خود کردیم

به روی هر چه گشودیم چشم ، غیر از دوست
به جان او که ستم بر نگاه خود کردیم

ز نور عاریت ماه چشم پوشیدیم
نگاهبانی شام سیاه خود کردیم


ز دوستان موافق سفر شود کوتاه
رفیق راه دل سر به راه خود کردیم

دوباره بر سر پیمان شدیم ای ساقی!
تو را به توبه شکستن گواه خود کردیم


اگر به خاک فشاندیم خون مینا را
دو چشم م**س.ت تو را عذرخواه خود کردیم


ز صبح پرده در افتاد بخیه بر رخ کار
نهان به پرده ی شب گر گناه خود کردیم


ز کار عشق مکش دست و پند گیر از ما
که عمر در سر این اشتباه خود کردیم
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SAN.SNI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا