فن فیکشن فن فیکشن مأمور کیم سوجین | .f.sh کاربر انجمن یک رمان

.f.sh · 28/1/20

کد فن فیکشن: 2
ناظر: B Tara_Shv
به نام خدا
نام داستان: مأمور کیم سوجین
نویسنده:.f.sh
ژانر: #طنز #تریلر
فن فیکشن اکسو

خلاصه ی داستان:
سوجین یه دختر ۲۲ ساله هست که از دانشکده‌ی افسری چند ساله فارق‌التحصیل شده و با برادرش سوهو زندگی می‌کنه. اون یه مامور مخفی هست و هیچ‌کس جز دوست صمیمیش تائو از این موضوع خبردار نیست. موضوع از اینجا شروع میشه که اون به دستور رئیسش مجبور میشه به یه ماموریت بره. ماموریتی که اون رو دو سال از زندگیِ عادیش دور می‌کنه...

.f.sh · 1/2/20

به سر تا پام نگاه کردم. حتی توی این موقعیت هم غذا خوردن برام اولویت داشت. وارد اولین مغازه‌ای که دیدم شدم و یه هودوک سفارش دادم. فروشنده به قیافم نگاه کرد و سرش رو تکون داد. رفتم روی یکی از میزهایی که نزدیک پنجره بود نشستم. هودوک رو برام اورد منم با سرعت نور کلش رو خوردم. با قیافهوی پوکر بهم گفت:
- نوشیدنی؟
و منم با لبخند جوابش رو دادم:
- یه بابل‌تی لطفا!
یه چند دقیقه‌ای گذشت تا آماده بشه. فروشنده که نزدیک میزم رسید یهو جیغ زد و کل بابل‌تی رو خالی کرد رو من. منم مثل دیوونه‌ها پریدم بالا و جیغ زدم. عصبانی شده بودم برگشتم تا سرش داد بزنم که دیدم داره می‌خنده. سرش رو که بالا اورد دیدم که تائو‌عه. از رو هم نمی‌رفت هی داشت می‌خندید. صبر کردم تا خودش رو کنترل کنه. حالا نوبت من بود: ‌‌‌‌
-...

.f.sh · 2/2/20

- موضوع از این قراره که بازم مثل همیشه با یه باند سروکار داریم؛ اما حتی هنوز نمی‌تونیم بگیم خلافکارن یا نه! چون هیچ مدرکی نداریم. اما انگار زیاد زیرک نیستن و با یه سری از کارهاشون توجه ما رو جلب کردن؛ پس کار زیاد سختی نیست!
- چه کاری؟
- نفوذ به باندشون دیگه!
- آره...‌ خب.‌.. صبر کن ببینم... چی؟!
- باور کن سخت نیست نهایتا شاید دو سال طول بکشه!
- یا! اگه مشکل خانوادگی داری بگو ها! چرا همش من رو باید بفرستی ماموریت؟! فکر کنم حوصلت سر میره میگی بزار سوجین رو یه ماموریت بفرستم! اهع! نمیشه که! اصن کس دیگه‌ای توی این سازمان نیست؟! مثلا همین جونگین!
- اولا که تو کلا تا حالا دوتا ماموریت دو روزه رفتی! دوما اینکه تو وقتی اومدی به سازمان قبول کردی که به ماموریت‌ها هم بری! سوما دستور از بالا هست و...

.f.sh · 3/2/20

- اوع!
- ...
- سلام داداش مهربونم!
- سلام.
از جلوی در کنار رفت. منم رفتم توی خونه نگاهش خیلی ترسناک بود ازم پرسید:
- می‌تونم بپرسم تا حالا کجا بودی و چرا گوشی عزیزتر از جانت رو جواب نمیدی؟
با بغضی کاملا ساختگی گفتم:
- من رفته بودم خونه دوستم که مریض شده بود چون خودت گفتی باید برم عیادتش الان داری سرم داد می‌زنی؟!
- من کی داد زدم!؟
- باشه باشه شاید من خیلی حساسم!
هم خودش می‌دونست و هم من می دونستم که دارم دروغ می‌گم؛ اما به روی هم نمی‌اوردیم!
اومد جلو و دستش رو گذاشت روی شونم:
- ببخشید... بهتره با این سر و وضعت اول بری دوش بگیری و لباسات رو عوض کنی، بعدش با هم صحبت می‌کنیم.
- باشه.
و رفتم سمت اتاقم. کیفم رو انداختم روی تخت و رفتم یه دوش گرفتم. بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم رفتم و...

.f.sh · 23/2/20

دوتامون به سمت ماشین رفتیم. سوهو جدیدا این ماشین رو به عنوان هدیه از شرکتشون گرفته بود. خیلی هم دوستش داشت. خیلی آروم در رو باز کرد، نشست و دوباره خیلی آروم در رو بست. منم که از رفتارش خندم گرفته بود، کارای اون رو تکرار کردم.
- خب، نمی‌خوای به من بگی قرار کجا بریم؟!
- نمی‌خوای اول کمربندت رو ببندی؟!
ماشین رو روشن کرد و به سرعت از کوچه خارج شدیم.
- می گم... سوهو...
- بله!
- اهم... خب..‌.
- خب؟!
- خب یه سوال داشتم ازت...
- اوهوم.
- خب...
- سوجین میشه درست حرفت رو بگی؟!
- باشه، تو نمی‌خوای ازدواج کنی؟
- هن؟!
و سریع زد روی ترمز. جوری که هر دوتامون به جلو پرتاب شدیم. شانس آوردیم کمربندهامون بسته بود!
- سوجین ... چی... گفتی؟!
- می‌گم، نمی‌خوای ازدواج کنی؟!!
- سوجین خونه‌ی دوستت رفته بودی چی...

.f.sh · 23/2/20

هر دوتاشون به سمتم اومدن‌‌. منم از جام بلند شدم. پسره به من سلام کرد منم جواب سلامش رو دادم و با قیافه‌ی گیج به سوهو نگاه کردم. سوهو گفت: « خب سوجین ایشون آقای لوهان هستن، مدیر اینجا. » آقای لوهان؟! به کجای این پسربچه میومد که مدیر باشه؟! به کجای این می‌خورد آقا باشه؟! من خودم یه پا نونا می‌شدم برایش! آقای لوهان گفت: « از دیدنتون خوشبختم امروز که سوهو گفت می‌خوان بیان اینجا، گفتم حتما مهمونشون خیلی آدم مهمی هستن. منم سعی کردم بهترین تدارک‌ها رو براتون ببینیم؛ خیلی خوش اومدین! » احساس مهم بودن بهم دست داد! سه نفره به سمت آسانسور رفتیم و آقای لوهان یکی از طبقه‌ها رو زد. آقای لوهان گفت: « آقای کیم شما به من نگفته بودین که در شرف ازدواج هستین! »
- ها؟!
- سوهو تو در شرف ازدواجی؟!
- کی در شرف...

.f.sh · 1/3/20

ده دقیقه‌ای بود که داشتم با منو ور می‌رفتم که آقای لوهان با میز غذا اومد. تا حالا آنقدر از رسیدن غذا خوشحال نشده بودم. آقای مینسوک گفت: « یا لوهان! یه بیست دقیقه دیگه هم صبر می‌کردی! »
- ببخشید غذا رو برا سه نفر تدارک دیده بودیم!
- الان یعنی من اضافی‌ام؟!
- الان یعنی زیادی غر نزنین لابد دلیل داشته!
- ...
سوهو گفت: « خب بیاین غذا رو شروع کنیم! » مینسوک گفت: « ینی چی بخورم؟! »
- یا من اینهمه برات سخنرانی کردم که بگم زیاد نخوری. فکر کردم ناراحت شدی!
- اتفاقا خیلی‌ هم ناراحت شدم. من که مثل شما نیستم ناراحت میشم غصه بخورم، ناراحت که میشم غذا می‌خورم .
- من نمی‌دونم تو چطوری اینطوری‌ای؟!
- به سختی.
- آقای شکمو حالا بیا غذات رو بخور از دهن افتاد.
منم عین فرغون بهشون زل زده بودم. آخه چرا یه...

فن فیکشن فن فیکشن مأمور کیم سوجین | .f.sh کاربر انجمن یک رمان

گزینه‌های بیشتر

.f.sh

امضا : .f.sh

.f.sh

امضا : .f.sh

.f.sh

امضا : .f.sh

.f.sh

امضا : .f.sh

.f.sh

امضا : .f.sh

.f.sh

امضا : .f.sh

.f.sh

امضا : .f.sh

موضوعات مشابه