- تاریخ ثبتنام
- 10/6/19
- ارسالیها
- 721
- پسندها
- 13,994
- امتیازها
- 31,973
- مدالها
- 20
سطح
19
- نویسنده موضوع
- #11
بخش چهارم
سال ۲۰۹۶ میلادی، چهارم می.
"مگان"
صدای میگل و پدر را پشت سرم شنیدم که داشتند خداحافظی میکردند. بدون اینکه نگاهشان کنم، همانطور که به سمت در رنگارنگ مزین به جملات مثبت میرفتم، سرم را تکان دادم.
قبل از اینکه کامل وارد مدرسه شوم، آنالیزگر که مانیتوری با صفحهای سیاه رنگ مربعی، با ضلع 40 سانت بود و به بالای در مدرسه وصل بود، روی صورتم قرار گرفت.
روی صفحهی مشکیاش، جمجمهی صورتم به رنگ آبی شکل گرفت و پس از تایید اینکه دانش آموز این مدرسه هستم، با صدای بلندی که از بلندگوی کنارش میآمد، گفت:
- امروز بدشانسی میاری مگان!
با حرص خندیدم و همانطور که از آن تکنولوژی مسخره دور میشدم گفتم:
- هر روز همین رو میگی!
از حیاط طویل مدرسه گذشتم، بزرگی بیش از حدش، حسِ بودن در بیابانهای...
سال ۲۰۹۶ میلادی، چهارم می.
"مگان"
صدای میگل و پدر را پشت سرم شنیدم که داشتند خداحافظی میکردند. بدون اینکه نگاهشان کنم، همانطور که به سمت در رنگارنگ مزین به جملات مثبت میرفتم، سرم را تکان دادم.
قبل از اینکه کامل وارد مدرسه شوم، آنالیزگر که مانیتوری با صفحهای سیاه رنگ مربعی، با ضلع 40 سانت بود و به بالای در مدرسه وصل بود، روی صورتم قرار گرفت.
روی صفحهی مشکیاش، جمجمهی صورتم به رنگ آبی شکل گرفت و پس از تایید اینکه دانش آموز این مدرسه هستم، با صدای بلندی که از بلندگوی کنارش میآمد، گفت:
- امروز بدشانسی میاری مگان!
با حرص خندیدم و همانطور که از آن تکنولوژی مسخره دور میشدم گفتم:
- هر روز همین رو میگی!
از حیاط طویل مدرسه گذشتم، بزرگی بیش از حدش، حسِ بودن در بیابانهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش