- ارسالیها
- 2,702
- پسندها
- 20,804
- امتیازها
- 74,773
- مدالها
- 7
روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفت. مدتها بود می خواست برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر برود. در رستوران محل دنجی را انتخاب کرد، چون می خواست از این فرصت استفاده کند تا غذایی بخورد و برای آن سفر برنامه ریزی کند،فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش داد. در انتهای لیست نوشته شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه نوت بوکش را باز کرد که صدایی از پشت سر او را متوجه خود کرد:
- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟
- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.
- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم
- باشه برات می خرم
صندوق پست الکترونیکی اش پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بود. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که درگذشته سپری...
- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟
- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.
- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم
- باشه برات می خرم
صندوق پست الکترونیکی اش پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بود. صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که درگذشته سپری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.