متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,378
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #701
بایزيد بسطامي را پرسيدند :

اگر در روز رستاخيز خداوند بگويد چه آورده اي؛

چه خواهي گفت؟
بايزيد فرمود :
وقتي فقيري بر کريمي وارد ميشود، به او نميگويند چه آورده اي، بلکه ميگويند چه ميخواهي.
زندگى يک پاداش است، نه يک مکافات.
فرصتى است کوتاه تا ببالى، بيابى، بدانى، بينديشى، بفهمى، و زيبا بنگرى، ودر نهايت در خاطره ها بمانی...

हई ईह
 
امضا : Maede Shams
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ༆ALN

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,378
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #702
سارقی بزی دزدیده بود.
کسی او را نصیحت می کرد و او را از عواقب دزدی برحذر می داشت که: «در روز قیامت باید حساب و کتاب پس بدهی. در آن روز بز حاضر می شود و به زبان می آید و علیه تو شهادت می دهد.»

دزد گفت: «من هم فوری همان جا شاخ بز را می گیرم و تحویل صاحبش می دهم؛
دزد حاضر بز حاضر!»
از آن به بعد اگر کسی برای کار اشتباهی که مرتکب می شود،دلیل تراشی کند و اصرار بر انجام آن داشته باشد این مثل حکایت حال او می شود.

हई ईह
 
امضا : Maede Shams
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ༆ALN

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,378
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #703
پیر شدن ربطی به شناسنامه ندارد

-همین که دیگر میل خرید
یک جوراب سپید را نداشته باشی
-همین که صدای زنگ تلفن و
یا شنیدن یک ترانه دلت را نلرزاند
-همین که فکر سفر برایت کابوس باشد
-همین که مهمانی دادن و
مهمانی رفتن برایت عذاب اور باشد
-همین که در دیروز زندگی کنی و
از آینده بترسی و زمان حال را نبینی

بی آرزو باشی ؛ بی رویا باشی
بی هدف باشی ؛ عاشق نباشی

برای رسیدن به عشقت خطر نکنی ...
برای آرزوهایت نجنگی
شک نکن حتی اگر جوان باشی
تو پیری ...

हई ईह
 
امضا : Maede Shams
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ༆ALN

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • #704
IMG_20200316_200924_482.jpg

به ساعت نگاه نکن، به جاش کاری رو بکن که ساعت میکنه:
به حرکت ادامه بده.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ༆ALN

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • #705
یك شب شاه عباس با لباس مبدل در كوچه های شهر ميگشت كه به سه دزد برخورد كردكه قصد دزدی داشتند
شاه عباس وانمود كردكه اوهم دزداست و ازانان خواست كه او راوارددارودسته خودكنند
دزدان گفتندماسه نفرهريك خصلتی داريم كه به وقت ضرورت به كارميآيد
شاه عباس پرسيدچه خصلتی ؟
يكی گفت من ازبوی ديوارخانه ميفهمم كه درآن خانه طلاوجواهرهست يانه و به همين علت به كاهدان نميزنيم . ديگری گفت من هم هر كس را يك بار ببينم بعداً در هرلباسی او را ميشناسم
ديگری گفت من هم از هرديواری ميتوانم بالا بروم
از شاه عباس پرسيدند تو چه خصوصيتی داری كه بتواند به حال ما مفيد باشد ؟
شاه فكری كرد و گفت من اگر ريشم را بجنبانم كسی كه زندانی باشدآزاد ميشود
دزدها او را به جمع خودپذيرفتندوپس از سرقت طلاها را در محلی مخفی كردند .
فردای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ༆ALN

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • #706
مردی خسیس تمام دارایی‌اش را فروخت و طلا خرید. او طلاها را در گودالی در حیاط خانه‌اش پنهان کرد و هرروز به طلاها سر میزد و آن‌ها را زیر و رو می‌کرد. تکرار هرروزه‌ی این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد.
همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را دید و آن‌ها را برداشت.
روز بعد، مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت و شروع به شیون و زاری کرد، رهگذری او را دید و پرسید: «چه اتفاقی افتاده است؟»
مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت: «این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست، تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد!؟»

ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده‌ی درست از آن است.
اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ༆ALN

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • #707
حکیم بزرگ ژاپنی روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود...
مردی به او نزدیک شد و گفت: مرا به شاگردی بپذیر!
حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: کوتاهش کن!
مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا!
یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: کوتاهش کن!
مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.
حکیم نپذیرفت و گفت: برو یک سال بعد بیا!
سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند. مرد این بار گفت: نمی دانم!
و از حکیم خواهش کرد تا پاسخ را بگوید.
حکیم، خطی بلند کنار آن خط کشید و گفت: حالا کوتاه شد!
این حکایت، یکی از رموز فرهنگ ژاپنی ها را در مسیر پیشرفت نشان می دهد: نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست. با رشد و پیشرفت تو، دیگران خود به خود شکست می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

༆ALN

کاربر فعال
سطح
2
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
6,206
امتیازها
24,673
مدال‌ها
1
  • #708
یک روزمردی از کار به خانه برگشت و از همسرش پرسید نمازت را خوانده ای؟
همسرش گفت: نه,شوهر اش پرسید: چرا؟
همسرگفت: خیلی خسته ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم.
شوهر گفت: درست است خسته ای امانمازت رابخوان قبل از اینکه بخوابی!
فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد، همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهر اش تماس گرفت تا احوال اش را جویا شود اما شوهر به تماس اش پاسخ نداد، چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت، همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ میزد پاسخ دریافت نمیکرد نگرانی اش افزون تر میشد، اندیشه ها و خیالات طولانی در ذهن اش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد، چون شوهر اش به هر سفر که میرفت همزمان با فرود آمدن اش به مقصد تماس میگرفت اما حالا چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ༆ALN

༆ALN

کاربر فعال
سطح
2
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
6,206
امتیازها
24,673
مدال‌ها
1
  • #709
روزی یک معلم در کلاس ریاضی شروع به نوشتن بر روی تخته‌سیاه کرد:

9 × 1 = 7
9 × 2 = 18
9 × 3 = 27
9 × 4 = 36
9 × 5 = 45
9 × 6 = 54

وقتی کارش تمام شد به دانش‌آموزان نگاه کرد، آن‌ها دیگر نتوانستند جلوی خود را بگیرند و شروع به خنده کردند.

وقتی او پرسید چرا می‌خندید،
یکی از دانش‌آموزان اشاره کرد که معادله اولی اشتباه است.

معلم پاسخ داد: "من معادله اول را عمدا اشتباه نوشتم، تا درسی بسیار مهم به شما دهم... دنیا با شما همین‌گونه رفتار خواهد کرد."

همان‌طور که می‌بینید من 5 معادله را درست نوشتم، اما شما به آن‌ها هیچ اهمیتی ندادید!

همه‌ی شما فقط به خاطر آن یک اشتباه به من خندیدید و من را قضاوت کردید.

دنیا همیشه به خاطر موفقیت‌ها و کارهای خوب‌تان از شما قدردانی نمی‌کند،
اما در مقابل یک اشتباه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ༆ALN

༆ALN

کاربر فعال
سطح
2
 
ارسالی‌ها
1,286
پسندها
6,206
امتیازها
24,673
مدال‌ها
1
  • #710
مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید.

یقین داشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ༆ALN

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا