- ارسالیها
- 5,114
- پسندها
- 14,318
- امتیازها
- 54,473
- مدالها
- 24
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #31
به طرف آشپزخونه که در سمت چپ راه پله بود رفتم و دیدم که آیهان داره از قهوه ساز دوتا فنجون قهوه پر میکنه، فکر کنم حضورم رو فهمید که گفت:
- بشین.
روی اولین صندلی پشت میز که وسط آشپزخونه بود نشستم که اونم روی به روی من نشست و یکی از فنجونها رو جلوم گذاشت و دیگری رو جلوی خودش و همون طور که فنجون رو به سمت دهنش میبرد گفت:
- چی شده که بعد از چند روز به اینجا اومدی، اونم با این مرد؟
- آیهان ببخشید که تو رو هم درگیر کردم، ولی زنده موندن این مرد به حل پرونده فولاد سخت کمک میکنه.
دیدم که پلک چپ آیهان پرید و گفت:
- فولاد سخت؟
- آره فولاد سخت، جدیداً علاوه بر 3 جسد قبلی یکی دیگه هم اضافه شد و هر دفعه هم رئیسشون برام سرنخ گذاشته و منو به بازی دعوت کرده، از طریق همین مرد تونستم با رئیسشون قرار...
- بشین.
روی اولین صندلی پشت میز که وسط آشپزخونه بود نشستم که اونم روی به روی من نشست و یکی از فنجونها رو جلوم گذاشت و دیگری رو جلوی خودش و همون طور که فنجون رو به سمت دهنش میبرد گفت:
- چی شده که بعد از چند روز به اینجا اومدی، اونم با این مرد؟
- آیهان ببخشید که تو رو هم درگیر کردم، ولی زنده موندن این مرد به حل پرونده فولاد سخت کمک میکنه.
دیدم که پلک چپ آیهان پرید و گفت:
- فولاد سخت؟
- آره فولاد سخت، جدیداً علاوه بر 3 جسد قبلی یکی دیگه هم اضافه شد و هر دفعه هم رئیسشون برام سرنخ گذاشته و منو به بازی دعوت کرده، از طریق همین مرد تونستم با رئیسشون قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.