• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان فولاد سخت | ف.زینلی کاربر انجمن یك رمان

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,045
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
به طرف آشپزخونه که در سمت چپ راه پله بود رفتم و دیدم که آیهان داره از قهوه ساز دوتا فنجون قهوه پر می‌کنه، فکر کنم حضورم رو فهمید که گفت:
- بشین.
روی اولین صندلی پشت میز که وسط آشپزخونه بود نشستم که اونم روی به روی من نشست و یکی از فنجون‌ها رو جلوم گذاشت و دیگری رو جلوی خودش و همون طور که فنجون رو به سمت دهنش می‌برد گفت:
- چی شده که بعد از چند روز به این‌جا اومدی، اونم با این مرد؟
- آیهان ببخشید که تو رو هم درگیر کردم، ولی زنده موندن این مرد به حل پرونده فولاد سخت کمک می‌کنه.
دیدم که پلک چپ آیهان پرید و گفت:
- فولاد سخت؟
- آره فولاد سخت، جدیداً علاوه بر 3 جسد قبلی یکی دیگه هم اضافه شد و هر دفعه هم رئیسشون برام سرنخ گذاشته و منو به بازی دعوت کرده، از طریق همین مرد تونستم با رئیسشون قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : پرینز نوچی

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,045
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
***​
شب از راه رسید و من توی راه خونه آیهان بودم، می‌دونستم الان آیهان، شایان دادفر رو به چهار میخ کشیده و نذاشته حتی از اتاقی که براش در نظر گرفته خارج بشه.
با فکر آیهان لبخندی روی لبم اومد و با رسیدن به خونه‌اش از آژرانس پیاده شدم و بعد از حساب کردن، به طرف در رفتم و زنگ رو فشار دادم که در بدون هیچ حرفی باز شد.
از بوی خوب گل‌ها لذت بردم و با بالا رفتن از ایوان وارد خونه شدم که دیدم آیهان جلوم با دست‌هایی که روی سینه توی هم گره زده ایستاده و اخماش هم تو هم فرو رفته.
نگاهی به سر تا پاش انداختم و گفتم:
- سلام
با حرص گفت:
- علیک.
با تعجب گفتم:
- چی شده آیهان؟
- این کیه دیگه دست من سپردی؟
- هان؟
آیهان یهو زد زیر خنده و همین خنده‌اش گیجم کرد که گفتم:
- آیهان درست بگو چی شده،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,045
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
***​
بالاخره روزی که منتظرش بودیم از راه رسید، ساعت 3 بود که به دنبال شایان دادفر به خونه آیهان رفتم، وقتی وارد شدم دیدم آیهان شایان دادفر رو به سالن اورده و به دست‌هاش دست بند زده، شایان رو به سحر که همراهمون اومده بود سپردم تا اونو به ماشین ببره.
آیهان کنارم ایستاد و گفت:
- قولی که دادی یادت نمیره؟
لبخند زدم و گفتم:
- من همیشه سر قولم هستم.
دست راستش رو که مشت کرده بود باز کرد و از داخلش یک گردنبند شکل دانه برف آویزان شد که با نگین‌های سفید و قرمز تزیین شده بود، جلو اومد و اونو به گردنم بست و گفت:
- دوست دارم همراهت باشه تا یه محافظ زمستونی داشته باشی.
لبخند زدم و گفتم:
- به محض تموم شدن ماموریت میان پیشت تا باهم جشن بگیریم.
با اطمینان چشماش رو بست و باز کرد و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,045
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
نگاهی به شیشه‌های ماشین کردم و دیدم کاملا دودی شدن و هیچ دیدی به بیرون ندارن،سپهر دستش رو روی پام گذاشت نگاهش کردم که دیدم پرده‌ای بین ما و دو مرد جلویی کشیده شده، فهمیدم گروهشون کاملا محتاط هستن و همه جوانب احتیاط رو رعایت می‌کنن،سپهر دستش رو از روی پام برداشت.
از داخل کیف گوشیم رو بیرون آوردم و توی قسمت یاداشتش نوشتم:
- شیشه‌های دودی و پرده تزئینی.
ذخیره‌اش کردم و گوشی رو داخل جیبم گذاشتم، دیدم بیکار بشینم سردرد میگیرم برای همین گفتم:
- ببخشید آهنگ ندارین؟
بازم سکوت بود تا اینکه بعد از چند لحظه صدای پیانو توی ماشین پخش شد، تا زمانی که رسیدیم فقط صدای پیانو بود و همه سکوت کردیم تا اینکه با ایستادن ماشین به خودمان اومدیم، بعد از چند لحظه در سمت من باز شد و من آرام پیاده شدم و با دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,045
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
وقتی روبه‌روی ما اومد چشم‌های رنگ گرگش رو دیدم که هیچ حسی به من القا نمی‌کرد، قد بلندش و چشمای روشنش به من حس شکافتن درونم رو میده.
وقتی کنار من اومد حس بدی تموم وجودمو گرفت، رو به ما گفت:
- بنشینید.
همگی رو مبل‌ها نشستیم رو به مردی که لباس دودی پوشیده بود گفت:
- فولاد سیاه میتونی بری.
مرد دست روی سینه گذاشت و گفت:
- بله.
و فوراً به ما پشت کرد و از ویلا خارج شد.
رویش را به سمت دادفر کرد و گفت:
- با من کار داشتی؟
دادفر کمی خودش رو جمع و جور کرد و با کمی من من گفت:
- می‌خواستم با ایشون آشنا بشید.
- و ایشون کی باشن؟
فوری به خودم اومدم و لبخندی روی لب نشوندم و گفتم:
- زیبا انوری هستم خواهر کیارش انوری ملقب به تیرآهن، برادرم کم اسمی نیست.
با بی تفاوتی نگاهش رو به چشم‌های من داد و گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,045
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
با تعجب گفتم:
- سِتِنا؟ این دیگه چه اسمیه؟
نگاهش رو از جام میون دستاش برنداشت و گفت:
- ستنا به روسی یعنی شیطان، وقتی من سِتِنا بشم رحم در من مرده و دنیا رو برای اونی که باهام دشمنه یا بهم خ**یا*نت کرده جهنم می‌کنم.
با شوک نگاهش کردم که یک نفس کل جام رو خورد و جام رو به تینا داد و رو به من گفت:
- اون جوونی که کنارت نشسته کیه؟
خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:
- بادیگاردم،اسمش سپهره
سپهر کمی در جایش جابه‌جا شد ولی نگاهش رو از چشمان نقره نگرفت.
- باشه، سپهر می تونه در اتاقی کنار اتاق تو باشه، دادفر تو باش، تینا اتاق خانم رو بهشون نشون بده و اگه کاری داشتن انجام بده.
تینا رو به من گفت:
- بفرمایید.
من و سپهر از جا بلند شدیم و به دنبال تینا از پله ها بالا رفتیم در لحظه آخر دیدم که نقره بلند شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,045
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
وارد اتاق معلق شدم، شیفته این اسمش بودم چون وقتی کسی رو به اینجا می اومد یا زنده‌ی ناقص از اینجا بیرون می‌رفت یا جنازه‌اش.
از روی میز کنار دیوار دست‌کش‌های چرم مشکیم رو برداشتم و پوشیدم و به دادفر که وسط اتاق به طنابی که از سقف آویزون بود نگاه کردم، دهنش با چسب بسته شده بود ولی از توی چشماش می‌تونستم ترس رو بخونم،ترس از مرگ ولی من دقیق خود مرگ بودم البته با موهای سفید.
به میز تکیه دادم و رو بهش گفتم:
- اینجا رو برای کسایی مثل تو ساختم.
نقاب نقره‌ای رو از روی صورتم برداشتم و روی میز گذاشتم و ادامه دادم:
- جایی که مرگ رو جلوتون می‌ببینین.
از روی میز قیچی رو برداشتم و به طرفش رفتم و پیراهنی که به تن داشت رو پاره کردم و به گوشه ای پرت کردم و گفتم:
- دیگه احتیاجی به این نداری.
قیچی روی میز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,045
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #38
با چاقو زخمی عمیق روی سینه‌اش ایجاد کردم که خون روی صورتم پاشید و صورت و قسمتی از موهام رو قرمز کرد، دادفر فریاد زد:
- تو یه دیونه‌ای.
لبخندی تحویلش دادم و گفتم:
- عزیزم تو دیونه‌ای که بدون فکر دست به دست این پلیس کوچولو دادی تا منو گیر بیاری.
رنگش از رنگ پوست من هم سفیدتر شد و آب دهان قورت داد که ادامه دادم:
- فکر کردی من اینقدر احمقم که هرکی باهام همکاری کرد رو به حال خودم بذارمش تا اگه خواست به من خنجر بزنه؟ یه نفر تمام اعمال شما رو زیر نظر داشت و تمامی کارهای شما به من گزارش می‌شد همون روزی که پلیس تو رو گرفت افرادم به من خبر دادن و حدس زدن اینکه تو طعمه پلیسی خیلی سخت نبود برای همین من از تو و اون پلیس کوچولو برای ضربه زدن به پلیس استفاده می کنم.
از روی میز خنجری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,045
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #39
***​
زیبا:
دوباره با همون ماشین ما رو به شهر بردن و جلوی یه پاساژ خیلی شیک نگه داشت و فولاد سیاه رو به من گفت:
- بفرمایین خانم.
پیاده شدم و با فولاد سیاه و سپهر و راننده که خیلی گولاخ بود وارد پاساژ شدیم که از دیدن شیکی داخل پاساژ خیلی جلوی خودم رو گرفتم که دهنم وا نمونه.
توی لابی یه فواره بزرگ بود که طبقه های پاساژ به صورت حلقه ای دور محوطه لابی بودن، پشت فواره یه کافی‌شاپ بود و از روی تابلو ها فهمیدم طبقه دوم یه شهر بازی هست.
هرکسی که اونجا بود معلوم بود خیلی پولدارن چون لباسای مارکشون داد میزد، با صدای فولاد سیاه به خودم اومدم:
- خانم چی می خواین بخرین؟
کمی مکث کردم و گفتم:
- لباس راحتی و لباس مجلسی.
- پس بریم طبقه سوم.
به طرف آسانسور رفتیم و با آسانسور رفتیم طبقه سوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,590
پسندها
14,045
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #40
وقتی برگشتیم وسایل رو تا اتاقم اوردن و رفتن، داشتم وسایلا رو توی کمد می ذاشتم که بین یکی از لباسا یه کارت پیدا کردم که روی اون یه ایمیل و یه رمز که ترکیبی از اعداد و حروف انگلیسی بود پیدا کردم و فهمیدم هرچی هست تونستن اینو به من برسونن برای همین فوری به طرف کتابخونه‌ای که توی اتاق بود رفتم و گوشه یکی از رمان های داخل کتابخونه به خطی ریز ایمیل و رمز رو نوشتم و اون کارت رو هم داخل چاه توالت انداختم.
لباسام رو با تیشرت شلوارکی به رنگ لیمویی که خریده بودم عوض کردم و از پنجره به بیرون نگاه کردم و بامهتاب رو به رو شدم که نور نقره‌ایش همه جا رو روشن کرده بود و با نور ماه دو تا سگ بزرگ رو دیدم که غلاده اش به دست مرد هیکل درشتی بود که داشتن کشیک می‌دادن.
نمی دونم چقدر بود که از پنجره بیرون رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا