نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان فولاد سخت | ف.زینلی کاربر انجمن یك رمان

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
14,275
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
- برام جالب شد به نظرتون به من انگشتر شیر میاد؟
نگاهشو توی صورتم زوم کرد منم نامردی نکردم توی چشماش زل زدم که انگار کمی حس گرفته بودن دستی که انگشتر بهش بود رو به دستم رسوند و دستم رو گرفت و با نگاهی که از چشمام برنداشته بود گفت:
- نه شیر برازنده تو نیست تو نیاز به ببر داری چون توی عمق چشمای تو یه ببر کمین کرده و منتظره تا حریفش رو تکه‌تکه کنه و زهر چشم بگیره.
با جداکردن دستش از دستم تازه تونستم نفس بکشم انگار سحر شده بودم و نفسم رو حبس کرده بودم.
به خوردم که اومدم دیدم تینا میز رو چیده و در حال آوردم غذاست وقتی غذا رو جلوم گذاشت یه لحظه جا خوردم، شاید توقع یه غذای ایرانی داشتم ولی اینی که جلوم بود مثل پیراشکی بود ولی یه جور دیگه بود، رو به تینا گفتم:
- ببخشید ولی این چه نوع غذاییه؟
نقره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
14,275
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
با تموم کردن غذا که بیشتر فکر کنم محک من بود تا ببینه چطور آدمیم به اتاقم برگشتم، وقتی داشت برام توضیح می داد توی چشماش حرصش منعکس می‌شد و عین آینه می‌شدن.
تأکید عجیبی روی دیده نشدن صورتش داشت که موقع غذا هم ماسکش رو حفظ می‌کرد، حس می کردم قسمتی از صورتش چیزی شده که نمی‌خواد نمایان بشه.
ظرافت و غروری توی کارهاش بود که من رو یاد خانواده‌های اشراف زاده می‌انداخت، وقتی از دستمال استفاده کرد و حتما اون رو روی رانش انداخت و چاقو و چنگالی که انگار مادرزادی بلد بود چجوری بگیره و باهاش غذا بخوره، من هرکاری کردم نتونستم مثل اون باشم.
توی فکر بودم که یادم اومد وقتی پرسیدم غذای کدوم کشوره با غرور گفت روسیه انگار از خود کشور روسیه اومده، شاید واقعاً هم از کشور روسیه اومده یا یه ربطی به روسیه داره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
14,275
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
***​
زیبا:
با صدای در زدن چشمام باز کردم و گفتم:
- بیا تو.
در باز شد دیدم که تینا اومد تو و گفت:
- سلام خانم آقا گفتن برای صبحانه بیدارتون کنم.
نشستم و گفتم:
- باشه الان میام.
نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت هشت نفس عمیقی کشیدم و به طرف دستشویی توی اتاق رفتم و با شستن دست و صورتم بیرون اومدم و لباسام رو با تیشرت و شلوار یشمی که توی کمد بود عوض کردم. یهو یادم اومد که من اصلا این رنگی لباس نخریدم ولی دوباره با خودم گفتم شاید خریدم یادم نیست. موهام رو شونه کردم و به طرف چپ بافتم که روی سینه‌ام افتاد.
کمی آرایش کردم و با پوشیدن صندل‌های سبزم بیرون رفتم و وارد سالن غذاخوری شدم که دیدم نقره با همون ماسک نیمه‌صورت دیشبی پشت میز نشسته و با دستایی که روی سینه چلیپا کرده به من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

عقب
بالا