• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان فولاد سخت | ف.زینلی کاربر انجمن یك رمان

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
- برام جالب شد به نظرتون به من انگشتر شیر میاد؟
نگاهشو توی صورتم زوم کرد منم نامردی نکردم توی چشماش زل زدم که انگار کمی حس گرفته بودن دستی که انگشتر بهش بود رو به دستم رسوند و دستم رو گرفت و با نگاهی که از چشمام برنداشته بود گفت:
- نه شیر برازنده تو نیست تو نیاز به ببر داری چون توی عمق چشمای تو یه ببر کمین کرده و منتظره تا حریفش رو تکه‌تکه کنه و زهر چشم بگیره.
با جداکردن دستش از دستم تازه تونستم نفس بکشم انگار سحر شده بودم و نفسم رو حبس کرده بودم.
به خوردم که اومدم دیدم تینا میز رو چیده و در حال آوردم غذاست وقتی غذا رو جلوم گذاشت یه لحظه جا خوردم، شاید توقع یه غذای ایرانی داشتم ولی اینی که جلوم بود مثل پیراشکی بود ولی یه جور دیگه بود، رو به تینا گفتم:
- ببخشید ولی این چه نوع غذاییه؟
نقره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
با تموم کردن غذا که بیشتر فکر کنم محک من بود تا ببینه چطور آدمیم به اتاقم برگشتم، وقتی داشت برام توضیح می داد توی چشماش حرصش منعکس می‌شد و عین آینه می‌شدن.
تأکید عجیبی روی دیده نشدن صورتش داشت که موقع غذا هم ماسکش رو حفظ می‌کرد، حس می کردم قسمتی از صورتش چیزی شده که نمی‌خواد نمایان بشه.
ظرافت و غروری توی کارهاش بود که من رو یاد خانواده‌های اشراف زاده می‌انداخت، وقتی از دستمال استفاده کرد و حتما اون رو روی رانش انداخت و چاقو و چنگالی که انگار مادرزادی بلد بود چجوری بگیره و باهاش غذا بخوره، من هرکاری کردم نتونستم مثل اون باشم.
توی فکر بودم که یادم اومد وقتی پرسیدم غذای کدوم کشوره با غرور گفت روسیه انگار از خود کشور روسیه اومده، شاید واقعاً هم از کشور روسیه اومده یا یه ربطی به روسیه داره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
***​
زیبا:
با صدای در زدن چشمام باز کردم و گفتم:
- بیا تو.
در باز شد دیدم که تینا اومد تو و گفت:
- سلام خانم آقا گفتن برای صبحانه بیدارتون کنم.
نشستم و گفتم:
- باشه الان میام.
نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت هشت نفس عمیقی کشیدم و به طرف دستشویی توی اتاق رفتم و با شستن دست و صورتم بیرون اومدم و لباسام رو با تیشرت و شلوار یشمی که توی کمد بود عوض کردم. یهو یادم اومد که من اصلا این رنگی لباس نخریدم ولی دوباره با خودم گفتم شاید خریدم یادم نیست. موهام رو شونه کردم و به طرف چپ بافتم که روی سینه‌ام افتاد.
کمی آرایش کردم و با پوشیدن صندل‌های سبزم بیرون رفتم و وارد سالن غذاخوری شدم که دیدم نقره با همون ماسک نیمه‌صورت دیشبی پشت میز نشسته و با دستایی که روی سینه چلیپا کرده به من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #44
***​
آخه لامصب این چی بود جلوی من گذاشتی توی دلم داشتم انواع و اقسام فحش‌ها رو نثار نقره می‌کردم ولی می‌دونستم از این ورطه گریزی نیست،چرا یهو فلسفی شدم؟
اول اون حمله رو شروع کرد و با مشت می خواست به صورتم بکوبه که جاخالی دادم و مشتی توی شکمش کوبیدم و از زیر دستش در رفتم که برگشت و بازم با مشت بهم حمله کرد، جاخالی دادم و با پا به شکمش کوبیدم که پام رو توی دستش گرفت منم دیدم چاره ای ندارم با اون یکی پام کوبیدم و ملق زدم و روی پاهام فرود اومدم مرده خواست بلند شه و دوباره حمله کنه که نقره گفت:
- دستاتچنه*.
اون مرد کنار رفت و دیدم که خودش جلو اومد تا اون زمان به لباساش نگاه نکرده بودم حالا که دقت کردم دیدم یه ربدوشامبر سفید تنش بود که فقط با یه گرده دور کمرش محکم شده بود همون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,329
پسندها
14,445
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
30
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #45
جلوم وایساد و گارد گرفت دست راستش جلو بود و دست چپش عقب گارد پاها هم دقیقا به همین ترتیب بود، نگاهش رو توی چشمام قفل کرد و با لبخندی شیطانی گفت:
- تو یا من؟
فهمیدم میگه من حمله کنم یاتو، برای همین با لبخند گفتم:
- تو.
که ای کاش نگفته بودم، اومد جلو دستش رو که به دستم زد به معنا شروع مبارزه در همون لحظه اول دستم رو گرفت و با پاش منو بلند کرد و زمین زد، من هنوز هنگ حرکتش و زمین‌ خوردن خودم بودم که گفت:
- ادامه می‌دیم، پاشو زیبا.
بهش نگاه کردم و فقط یه صورت سخت شده دیدم، فهمیدم این تازه یک چشمه از قدرت و هوش مبارزه‌اش بود باید بهتر عمل کنم و زودتر واکنش نشون بدم، از جام بلند شدم و دوباره جلوش ایستادم که گفت:
- من یا تو؟
گفتم:
- من.
فقط پوزخند زد و گفت:
- سرعت بالا و هوش بالا پیروزه.
گارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا