- ارسالیها
- 5,101
- پسندها
- 14,275
- امتیازها
- 54,473
- مدالها
- 24
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
به نام خداوند عالم حکیم
سوار برماشین درحال رفتن به سمت خیابون آرام بودیم که من بستهای رو که از گاوصندوق دادفر برداشته بودیم رو بررسی می کردم که دوباره به همان جعبه و حلقه یشم درونش رسیدم.با دیدن جعبه و بعد حلقه رو به محبی که پشت فرمون بود گفتم:
- سریع یه جا پارک کن و به دو ماشین دیگه هم بگو وایسن.
محبی که از دستور من جا خورده بود، میتونستم تعجب رو از چشمای عسلی و صورتش بخونم ولی سریع گفت:
- بله قربان.
راهنما زد و کنار ایستاد و دو ماشین دیگر نیز پشت سر ما پارک کردن، از ماشین پیاده شدم و کنار محبی ایستادم که سه نفر افراد دیگر نیز کنار ما اومدن که رو به محبی کردم و گفتم:
- محبی تو به همراه جاوید و اشکان برمیگردید به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش