تو را به جای همه کسانی که نشناختهام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب میشود دوست میدارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشتهام دوست میدارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست میدارم
تو را به خاطر خاطرهها دوست میدارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست میدارم
تو را برای دوست داشتن دوست میدارم
تو را به خاطر بوی لالههای وحشی
به خاطر گونهی زرین آفتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست میدارم
تو را به جای همه کسانی که ندیدهام دوست میدارم
تو را برای لبخند تلخ لحظهها
پرواز شیرین خاطرهها دوست میدارم
تو را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سبزه زهرآگین ولی زیبا بُوَد در پاییز
گاوها حین چرا در آنجا
نرم نرمک سَم به جسم خویشتن اندرکنند
گل حسرت آبی و یاسی رنگ
گل دهد در آنجا، چشمهای تو به رنگ آن گل
نیلگون همچو کبودی شان اند و به مانندهی این پاییزاند
ذره ذره میشود مسموم بهر چشمهایت عمر من
کودکان مدرسه سر میرسند با غوغا
تنشان در کرباس لبشان نغمهی ساز
میکنند آن طفلان گل حسرتها را که شبیهاند به مادرهایی
دُختِ دخترهاشان و به رنگ پشت پلکان تُو اند
که به هم میکوبند مثل گلها که به هنگامهی تکتازی باد تن به هم میکوبند
پاسبان گله آنک زیرلب میخواند
سبزهی گستردهی بد کِشتهی پاییز را
تا ابد جمله رها میسازند کاهل و نعره زنان آن گاوان...
آسمان بر فراز بام
چقدر آبی، چقدر آرام است!
درختی بر فراز بام
شاخه اش را میجنباند.
ناقوس در آسمان پیش چشم
آرام، آرام طنین میاندازد
پرنده ای بر درخت پیش چشم
آواز حزن انگیز خود را سر میدهد.
خدای من، خدای من! زندگی اینجاست
بی آلایش و آرام
این هیاهوی آرام بخش از جانب شهر میآید.
هان با تو هستم ! تو که همواره گریانی!
تو را میگویم هان!
چه کردی با جوانی خویش؟
گورت را گم کن،
گورت را گم کن ای رنگین کمانِ من
رنگهای افسونگر گم شوید
این تبعید برایت لازم است
همچون دخترِ کوچکِ پادشاه با شالهای متغیر
و رنگین کمان تبعید شده است
چون هر که را رنگین کمانی باشد تبعید میکنیم
اما پرچمی به پرواز در آمده است
جایگاهات را در بادِ شمال پیدا کن...
ای خزان ناخوش و دلپسند
آنگاه که تندباد بر گلستانها بوزد
و برف بر باغستانها ببارد
هان بیچاره خزان
تو جان خواهی سپرد
در سپیدی و سرشاری برف و میوههای رسیده بمیر
در اوج آسمان قرقیها بال میگسترند
بر فراز سر ناز پریزادان سبز گیسو
و نو باوههایی که هرگز دل نسپردهاند
در کوره راههای دوردست
گوزنها نعره زدند
و چه مایه دوست می دارم ای فصل
چه مایه دوست می دارم هیاهوی تو را
میوههای پادرختی بی آنکه دستی بچیندشان
باد و بیشهای که میگریند
اشکهایشان جملگی در پاییز برگ به برگ
برگهایی که لگدکوب میشوند
قطاری که در گذر است
زندگی جاریست