- ارسالیها
- 368
- پسندها
- 5,412
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #171
هر چهارنفرشان سر تا پا لباسِ مشکی رنگی پوشیده بودند. همانند نیروهای پلیس رفتار میکردند، فقط با این تفاوت که در دستشان اسلحهای نبود. با احتیاط قدم بر میداشتند و مرتب سرشان در گردش بود. چپ، راست، بالا و پایین. حواسشان به پشت پنجرهی ساختمانها هم بود که مبادا کسی آنها را دید بزند. هر چهار نفر به خانهی مورد نظر رسیدند. شکیب با صدایی که پشت آن نقاب بم و گرفته به نظر میرسید رو به شایان گفت:
- زود باش تا کسی نیومده بازش کن.
شایان با دستی لرزان کلیدها را از جیب شلوار جینش بیرون آورد. استرس داشت و این ترس ناشی از این بود که عملیاتشان با موفقیت به پایان نرسد. سه کلید بیشتر نبودند. قبل از شروع این سرقت، دو روز قبل، نقشهی کل خانه و همینطور کلید تمامی درهای آن خانه را در اختیار داشتند. به...
- زود باش تا کسی نیومده بازش کن.
شایان با دستی لرزان کلیدها را از جیب شلوار جینش بیرون آورد. استرس داشت و این ترس ناشی از این بود که عملیاتشان با موفقیت به پایان نرسد. سه کلید بیشتر نبودند. قبل از شروع این سرقت، دو روز قبل، نقشهی کل خانه و همینطور کلید تمامی درهای آن خانه را در اختیار داشتند. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش