- ارسالیها
- 382
- پسندها
- 5,183
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #181
نگاهی به دخترک انداخت که چهرهاش غرق در اشک و ترسیده به دو پسر خیره بود. دلش به حالش سوخت.
- شما کنار وایسا لطفاً!
سپس قدم به سمت رشید برداشت و توام با خشم گفت:
- مگه خودت ناموس نداری کثافت؟
صدای هقهق دخترک برای لحظهای قطع نمیشد. پسرک دوباره نگاهی به دخترک کرد. میدید که چگونه بر خود میلرزید و نگاهش خیرهی او بود تا کمکش کند. نگاهش را از دخترک گرفت و به رشید چشم دوخت.
شهروز به حرف آمد و با اخمی بر پیشانی به آرامی گفت:
- به تو چه مربوطه شکیب؟ راهت رو بکش برو!
رشید خندید و خطاب به شکیب گفت:
- هِی، نکنه اشتباهی دوست دخترت رو خفت کردیم؟
شکیب خشمگین گفت:
- رشید گم شو! یه امشب رو بیخیال این دختر شو.
رشید عصبانی از شنیدن این حرف گفت:
- اینجا منطقهی ماست. این دختره بیست میلیون طلا به خودش...
- شما کنار وایسا لطفاً!
سپس قدم به سمت رشید برداشت و توام با خشم گفت:
- مگه خودت ناموس نداری کثافت؟
صدای هقهق دخترک برای لحظهای قطع نمیشد. پسرک دوباره نگاهی به دخترک کرد. میدید که چگونه بر خود میلرزید و نگاهش خیرهی او بود تا کمکش کند. نگاهش را از دخترک گرفت و به رشید چشم دوخت.
شهروز به حرف آمد و با اخمی بر پیشانی به آرامی گفت:
- به تو چه مربوطه شکیب؟ راهت رو بکش برو!
رشید خندید و خطاب به شکیب گفت:
- هِی، نکنه اشتباهی دوست دخترت رو خفت کردیم؟
شکیب خشمگین گفت:
- رشید گم شو! یه امشب رو بیخیال این دختر شو.
رشید عصبانی از شنیدن این حرف گفت:
- اینجا منطقهی ماست. این دختره بیست میلیون طلا به خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش