- ارسالیها
- 368
- پسندها
- 5,412
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #151
تکیه بر نردههای بالکن، اسلحهاش را بر شقیقهاش گذاشت. شکیب که در ماشین خیره به دانیال بود، پشت خط فریاد زد:
- نه این کارو نکن!
آرزو وحشتزده درحالی که خیره به دانیال بود، از ماشین پیاده شد. به سمت ساختمان دوید که مأموران سد راهش شدند. آرزو جیغ زد.
- دانیال!
بیآنکه توجهی به آرزو داشته باشد، چشمانش را بست و ماشه را بیامان کشید. صدای مهیبی فضای خانه را در هم شکافت و جمعیتی که ماجرا را تماشا میکردند جیغی از سر ترس و تعجب کشیدند.
چشمان به خون نشستهاش نگاهش را به آسمان آفتابی دوخت و اسلحه از دستش رها شد و جسم بیجانش چهار طبقه را به پایین سقوط کرد. بهادر و اروند به تندی خودشان را به سمت بالکن رساندند. با برخورد دانیال بر پارکینگ ساختمان صدای شکسته شدن استخوانهایش به هوا برخاست. آرزو خودش...
- نه این کارو نکن!
آرزو وحشتزده درحالی که خیره به دانیال بود، از ماشین پیاده شد. به سمت ساختمان دوید که مأموران سد راهش شدند. آرزو جیغ زد.
- دانیال!
بیآنکه توجهی به آرزو داشته باشد، چشمانش را بست و ماشه را بیامان کشید. صدای مهیبی فضای خانه را در هم شکافت و جمعیتی که ماجرا را تماشا میکردند جیغی از سر ترس و تعجب کشیدند.
چشمان به خون نشستهاش نگاهش را به آسمان آفتابی دوخت و اسلحه از دستش رها شد و جسم بیجانش چهار طبقه را به پایین سقوط کرد. بهادر و اروند به تندی خودشان را به سمت بالکن رساندند. با برخورد دانیال بر پارکینگ ساختمان صدای شکسته شدن استخوانهایش به هوا برخاست. آرزو خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش