• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۲. طاهر

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    11
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
420
پسندها
5,540
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #151
ماشین را جایی متوقف کرد. دخترک که گریه‌اش بند آمده بود، از شیشه‌ی دودیِ ماشین به بیرون نگاه کرد. بیرون را سیاه مطلق می‌دید. نتوانست تشخیص دهد کجا آمده است.
- اینجا کجاست؟
پسرک با ریموت در را گشود و، به داخل رفت. سپس ریموت را برای بستن مجدد در فشرد و ماشین را متوقف و خاموش کرد. رو به دخترک که ترسیده نگاهش می‌کرد گفت:
- بیمارستان شکیب! شما که اجازه ندادی ببرمت بیمارستان. دوست نداشتم با این سر و وضع بری خونه، مامان و بابات رو نگران کنی. کنار باغچه یه شلنگ هست، تا به دست و صورتت یه آب بزنی، منم برگشتم پیشت.
سپس از ماشین پیاده شد. دخترک بی‌تعلل کمربندش را باز کرد و خیره به رفتن پسرک از ماشین پیاده شد. کیفش را به شانه‌ی چپش گذاشت و نگاهی به اطرافش انداخت. دو طرف حیاط باغچه‌ای پر از گل‌های رز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
420
پسندها
5,540
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #152
شکیب به آرامی خندید و دخترک لب به دندان گزید. با نگاهی به پسرک گفت:
- درمانت رو ادامه میدی؟
شکیب روی زمین نشست و تکیه به تایر ماشین داد. خیره در چشمان دخترک جواب داد:
- چرا نمیای مطب که بدونی ادامه میدم یا نه؟
دخترک خسته از ایستادن به زمین نشست و گفت:
- این کار با روحیه من جور نیست. به اندازه‌ی کافی قوی نیستم که به سادگی از حالشون بگذرم.
- دلیلش فقط همینه یا اخراجت کردن؟
دخترک به خوبی حس کرد که شکیب عذاب وجدان گرفته است. اگر در موقعیت بهتری قرار داشت حتماً از ناراحتی پسرک خوشحال میشد! مریض نبود، اما از دست شکیب بابت رفتار پرخاشگرانه‌اش ناراحت بود.
- من خودم خواستم که برم.
شکیب با تردید گفت:
- یعنی مطمئن باشم که دلیلش این چیزیِ که تو میگی؟
دخترک با اطمینان گفت:
- بله مطمئن باش.
شکیب لبه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
420
پسندها
5,540
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #153
شکیب رو به دخترک گفت:
- تا خونه فاصله‌ای نداشتی که.
چراکه دخترک چند کوچه بالاتر از خانه‌شان دچار آن خفت‌گیری شده بود.
- فقط می‌خواستم کمی دیرتر برم خونه.
شکیب: جریان امشب رو به خانواده‌ات نگو. می‌دونی...خانواده‌ها بلد نیستن یه مشکلی رو حل کنن، بدتر اون مشکل رو بزرگ‌تر می‌کنن. اگه اتفاقات امشب رو بگی مطمئن هستم محدودت می‌کنن، کمکت نمی‌کنن که با ترست کنار بیای. تو رو یه دختر ترسو و جامعه گریز به بار میارن. به نفع خودت میگم.
در نظر دخترک آمد که حرف‌های پسرک کاملاً درست است. لزومی ندارد چیزی بگوید وقتی می‌داند بعدش مشکل بزرگتری در انتظارش است.
- بابت همه چیز ممنونم...شکیب.
نامش را زیر لب زمزمه کرد.
- خواهش می‌کنم. مراقب خودت باش خوشگله.
دخترک نگاهش کرد و گفت:
- تو هم همین‌طور.
از ماشین پیاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
420
پسندها
5,540
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #154
در مقابل سکوت شاهین، رو به کیاوش که خشمگین نگاهش می‌کرد، گفت:
- می‌دونی کیاوش...بابات بیشتر از هر زمان دیگه‌ای به مادرت فکر می‌کنه. زنی رو که عاشقانه دوسش داشت رو به سختی به دست اورد و به آسونی هم از دست داد. کشوی میزش... .
سری تکان داد و در ادامه گفت:
- حالا هر کدوم...فرقی نمی‌کنه، وقتی باز کنی قاب عکس مادرت رو می‌بینی. لحظه به لحظه از حال همسرش خبر داره. می‌دونه سرساعت هشت تا نه صبح باشگاه میره و مسیر رو به تنهایی بر می‌گرده خونه. حواسش هست که تو طول مسیر خطری از طرف کسی تهدیدش نکنه. می‌دونه که همسرش دست شوهرش رو می‌گیره، نه بازوش رو، چون می‌خواد حسش کنه. خنده‌های بلندش رو شنیده و با خودش گفته چرا وقتی با من بود این خنده رو ندیده بودم. تو فکر دوباره‌ی به دست اوردن همسرشه؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
420
پسندها
5,540
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #155
به شاهین نگاه کرد که خیره به فنجان روی میزش بود. دستش را به سمت فنجان برد و محکم به دیوار پرتش کرد. لکه‌های قهوه‌ای رنگ چای بر کاغذ دیواری به جا ماند و تکه‌های لیوان روی زمین پخش شد. آرامَش نکرد، که وسایل روی میزش را به زمین پرت کرد. شکیب در فکرش بود که چگونه آرامش کند، اما تلاشی نکرد. شاهین که پشت میزش نشست، شکیب قدم به سمتش نهاد.
- تعجب می‌کنم از اینکه... .
سری به طرفین تکان داد و در ادامه گفت:
- چقدر راحت تونست حالت رو این طوری آشفته کنه.
شاهین درحالی‌که نفسی عمیق می‌کشید تا آرام شود، نگاهش کرد و چیزی نگفت. شکیب روبه‌روی میز ایستاد و گفت:
- کار بنیامین بی‌جواب نمی‌مونه. بهت قول میدم.
***
وارد خیابان شد. چشمش به پدرش افتاد که روی سکوی کنار در نشسته بود و سرش را به چپ و راست برای چک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
420
پسندها
5,540
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #156
روشناییِ آسمان جای خود را به تاریکی شب سپرده بود. سیاوش همان‌طور نشسته، خیره به زیر پایش بود. شایان به همراه محمد به خانه‌ی روبه‌رویشان از درون اتاقک کامیون نگاه می‌کردند. اتاقکی که شیشه‌ای بود و اشخاص بیرون درون اتاقک را نمی‌دیدند. اما کسانی که پشت کامیون، درون اتاقک بودند، کاملاً بیرون را زیر نظر داشتند.
شکیب روی صندلی لم داده بود و نگاهش به روبه‌رو بود. جاوید هم پشت فرمان نشسته بود و خیابان را چک می‌کرد. سیاوش نگاهش را به خانه‌ای که قصد سرقت از آن را داشتند، دوخت. شایان به کنار سیاوش آمد و به شانه‌اش ضربه‌ای نشاند.
- وقتشه به این دو نفر نشون بدیم چی تو دست و بالمون داریم.
شکیب خودش را بالا کشید و گفت:
- سه نفر.
محمد نگاهش را به سیاوش و شایان دوخت و گفت:
- این که یه کار ساده‌ست. تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
420
پسندها
5,540
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #157
هر چهارنفرشان سر تا پا لباسِ مشکی رنگی پوشیده بودند. با احتیاط قدم بر می‌داشتند و مرتب سرشان در گردش بود. چپ، راست، بالا و پایین. حواسشان به پشت پنجره‌ی ساختمان‌ها هم بود که مبادا کسی آن‌ها را دید بزند. هر چهار نفر به خانه‌ی مورد نظر رسیدند. شکیب با صدایی که پشت آن نقاب بم و گرفته به نظر می‌رسید رو به شایان گفت:
- زود باش تا کسی نیومده بازش کن.
شایان با دستی لرزان کلیدها را از جیب شلوارش بیرون آورد. استرس داشت و این ترس ناشی از این بود که عملیاتشان با موفقیت به پایان نرسد. سه کلید بیش‌تر نبودند. قبل از شروع این سرقت، دو روز قبل، سیاوش و شایان سوارِ موتور، کیف همسر سرهنگ مقدم را به سرقت می‌برند؛ و از کلیدهای خانه نزد کلید ساز برای خودشان دسته کلیدی درست می‌کنند. حرکت عاقلانه این است که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
420
پسندها
5,540
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #158
و از او فاصله گرفت. شایان توام با عصبانیت نفسش را عمیق به بیرون دمید. سیاوش کنارش آمد، که شایان بی‌توجه به او نگاهی به کف زمین کرد تا دسته کلید را پیدا کند. خم شد و دسته کلید را که کنارش افتاده بود برداشت. خواست به همان سمتی که شکیب قدم گذاشته بود برود، که بازویش توسط سیاوش کشیده شد و متعاقب آن شایان ایستاد. سیاوش به آرامی گفت:
- چته امشب؟ دردت چیه؟ چرا مثل ناشیا رفتار می‌کنی؟
شایان به آرامی بازویش را از دست سیاوش بیرون آورد. اخمی به پیشانی نهاد و گفت:
- قبول کن همراه شدن با اینا ترسناکه...فقط یه کم هول شدم سیا.
محمد کنار شکیب قرار گرفت و زیر گوشش گفت:
- خیلی احمقانه رفتار می‌کنن. ازشون می‌ترسم.
از کنار باغچه‌ای که از گل‌های محمدی و علف هرز پر شده بود گذشتند و خود را به در خانه رساندند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
420
پسندها
5,540
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #159
چاقویش را از جیب شلوارش در آورد و در دست گرفت و تخت خواب را تکه و پاره کرد. سپس از تخت فاصله گرفت و کشوهای میز تحریر را در آورد و کاغذ و یک سری مداد و تراش و خودکار را به زمین انداخت. چیزی در اتاق پیدا نکردند؛ اما حسابی اتاق پسرک بیچاره را بهم ریختند. از اتاق خارج شدند تا به اتاق بعدی بروند. به محض خارج شدنشان، صدای محمد را شنیدند که روی میله‌های پله خم شده بود.
- بچه‌ها! بیاین بالا.
شکیب دستش را دراز کرد تا مانع رفتن شایان بشود.
- من میرم بالا، تو این دو تا اتاق رو چک کن.
شایان «باشه» گفت و شکیب از پله‌ها بالا آمد. روبه‌رویش سالن پذیرایی و سمت چپش راهرو قرار داشت. دست تکان دادن محمد را در یکی از اتاق‌های راهرو که دید به سمتش رفت. وارد اتاق شد و سیاوش و محمد را کنار گاوصندوقی دید که در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
420
پسندها
5,540
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #160
پس از باز کردن در، وارد شد. در را پشت سرش بست و به سمت باغچه‌ی مورد علاقه‌اش رفت. کنار گل‌های رز ایستاد و نفس عمیقی کشید تا این رایحه‌ی دوست داشتنی را وارد ریه‌هایش کند. رز، گل محبوبش بود. درجایی خوانده بود هر یک از گل‌های رز دارای نمادی هستند. رز قرمز نماد عشق و شور پایدار، رز سفید نماد فروتنی، بی‌گناهی و پاکی، رز صورتی نماد قدردانی کردن و تحسین، رز نارنجی نماد شور و اشتیاق، و رز بنفش نماد جادویی بودن و عشق در نگاه اول است. از باغچه گذشت و راه را طی کرد. از سه پله بالا آمد و پس از در آوردن کفش اسپرت مشکی رنگش، در را باز کرد که در همین حین رایلی زوزه‌کنان به سمتش آمد. شکیب دم در به دو زانو نشست و رایلی را با دو دستش نوازش کرد.
- چطوری خوشگل خانم؟
رایلی سعی داشت با لیس زدن به صورتش،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا