- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 349
- پسندها
- 4,696
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #161
ماشین را متوقف کرد. شیشه را پایین آورد و پسرک را مورد خطاب قرار داد.
- آقا پسر!
پسرک در جایش ایستاد و نگاهش را به سمت صاحب صدا برگرداند.
- ساعت سه ظهر نمیترسی تنهایی بیرون اومدی؟
پسرک از همان فاصله گفت:
- دارم میرم با دوستام بازی کنم.
دانیال خودش را کمی خم کرد تا چهرهی پسرک را واضحتر ببیند.
- نمیشنوم چی میگی، بیا جلوتر.
پسرک کنار ماشین سمت شاگرد قرار گرفت و گفت:
- دارم میرم با دوستام فوتبال بازی کنم.
دانیال خیره در چشمان مشکی رنگ پسرک با خوشرویی گفت:
- خیلی خب، بیا سوار شو من برسونمت.
پسرک توام با خجالت سر به زیر آورد.
- نه، من خودم میرم.
از رفتارش مشخص بود پسر بچهای کم روست. از همانهایی که رام هستند و با یک آبنبات زود گول میخورند.
- با ماشین زودتر به دوستات میرسی. تو که نمیخوای...
- آقا پسر!
پسرک در جایش ایستاد و نگاهش را به سمت صاحب صدا برگرداند.
- ساعت سه ظهر نمیترسی تنهایی بیرون اومدی؟
پسرک از همان فاصله گفت:
- دارم میرم با دوستام بازی کنم.
دانیال خودش را کمی خم کرد تا چهرهی پسرک را واضحتر ببیند.
- نمیشنوم چی میگی، بیا جلوتر.
پسرک کنار ماشین سمت شاگرد قرار گرفت و گفت:
- دارم میرم با دوستام فوتبال بازی کنم.
دانیال خیره در چشمان مشکی رنگ پسرک با خوشرویی گفت:
- خیلی خب، بیا سوار شو من برسونمت.
پسرک توام با خجالت سر به زیر آورد.
- نه، من خودم میرم.
از رفتارش مشخص بود پسر بچهای کم روست. از همانهایی که رام هستند و با یک آبنبات زود گول میخورند.
- با ماشین زودتر به دوستات میرسی. تو که نمیخوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش