- ارسالیها
- 368
- پسندها
- 5,412
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #161
پسرکی که ترک موتور نشسته بود، پایین آمد و به همراه دوستش به سمت دخترک روانه شدند. دخترک صدای توقف موتور و همچنین قدمهایی را شنید. قلبش بیامان به سینهاش کوفت و احساس کرد همین الآن است که از سینهاش به بیرون بجهد!
پسرک نگاهی به ابتدا و انتهای خیابان کرد. هنگامی که کسی را ندید رو به دخترک گفت:
- هِی دختره!
دخترک مطمئن بود با خودش است؛ چراکه اینجا دختر دیگری نبود.
- وایسا ببینم دختره!
دخترک بیتوجه به آن دو، قدمهایش را تند کرد تا به انتهای خیابان، یعنی به جاده برسد؛ اما بازویش توسط یکی از آن دو پسر کشیده شد. دخترک نگاهش به چهرهی پسری که بازویش را گرفته بود، افتاد. با ترسی که در صدایش موج میزد، رو به پسرک گفت:
- خواهش میکنم ولم کنید!
پسرک با لبخندی گفت:
- چه مؤدب! شهروز، این دختره از...
پسرک نگاهی به ابتدا و انتهای خیابان کرد. هنگامی که کسی را ندید رو به دخترک گفت:
- هِی دختره!
دخترک مطمئن بود با خودش است؛ چراکه اینجا دختر دیگری نبود.
- وایسا ببینم دختره!
دخترک بیتوجه به آن دو، قدمهایش را تند کرد تا به انتهای خیابان، یعنی به جاده برسد؛ اما بازویش توسط یکی از آن دو پسر کشیده شد. دخترک نگاهش به چهرهی پسری که بازویش را گرفته بود، افتاد. با ترسی که در صدایش موج میزد، رو به پسرک گفت:
- خواهش میکنم ولم کنید!
پسرک با لبخندی گفت:
- چه مؤدب! شهروز، این دختره از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش