- ارسالیها
- 381
- پسندها
- 5,170
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #161
دانیال او را در آغوش گرفت و غرق در بوسه کرد.
- قول بده بعد از من عاشق بشی... .
آرزو لبش را به دندان گزید. دوست نداشت زندگیاش را بدون دانیال تصور کند.
- بعدش بچه دار بشی... .
آرزو او را سخت در آغوش گرفت.
- یه مادر نمونه برای بچههات باشی... .
آرزو اشک ریخت.
- و همسر خوبی برای شوهرت باشی... .
آرزو سرش را از سینهی دانیال برداشت و خیره در چشمانش گفت:
- ادامه نده.
دانیال محزون گفت:
- قشنگ نیست؟
آرزو سری به طرفین تکان داد و گفت:
- من تو رو میخوام، بچههای خودمون رو میخوام، عشق تو رو میخوام.
دانیال بوسهای بر موهای شکلاتیاش نشاند و گفت:
- زندگیت رو با یه آدم خوب بساز، نه منی که گذشتهی بدی رو داشتم و نمیتونم آیندهات رو تضمین کنم.
آرزو همانطور که اشک میریخت گفت:
- بهم بگو چی شده...
- قول بده بعد از من عاشق بشی... .
آرزو لبش را به دندان گزید. دوست نداشت زندگیاش را بدون دانیال تصور کند.
- بعدش بچه دار بشی... .
آرزو او را سخت در آغوش گرفت.
- یه مادر نمونه برای بچههات باشی... .
آرزو اشک ریخت.
- و همسر خوبی برای شوهرت باشی... .
آرزو سرش را از سینهی دانیال برداشت و خیره در چشمانش گفت:
- ادامه نده.
دانیال محزون گفت:
- قشنگ نیست؟
آرزو سری به طرفین تکان داد و گفت:
- من تو رو میخوام، بچههای خودمون رو میخوام، عشق تو رو میخوام.
دانیال بوسهای بر موهای شکلاتیاش نشاند و گفت:
- زندگیت رو با یه آدم خوب بساز، نه منی که گذشتهی بدی رو داشتم و نمیتونم آیندهات رو تضمین کنم.
آرزو همانطور که اشک میریخت گفت:
- بهم بگو چی شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش