- ارسالیها
- 381
- پسندها
- 5,170
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #201
تغییر لحن گفتارش و این عصبانیت یکهوییاش باعث شد شهرزاد بهتزده نگاهش کند.
- شکیب...منم برادرت شهرزاد! تو مخم نمیره که...منو فراموش کرده باشی.
جلو آمد و خواست گونهاش را لمس کند که شکیب بر قفسهی سینهاش کوفت و هولش داد. شهرزاد که انتظار این رفتار پرخاشگرانه را از جانب برادرش نداشت به عقب پرت شد و بر زمین افتاد.
- به من دست نزن!
لحنش خشمگین به گوش شهرزاد رسید. متعجب شد از آن که این دیگر چه برخوردی ست دارد نشان میدهد!
شکیب با انگشت اشارهاش به در حیاط نشانه گرفت و درحالی که سعی داشت بغضش نترکد، با صدایی آرام گفت:
- از خونهی من برو بیرون! نمیخوام ببینمت.
شهرزاد از جا برخاست و مغموم نگاهش کرد. شکیب بیتوجه به او، راه خانه را در پیش گرفت که شهرزاد به دنبالش روانه شد.
- شکیب!...چرا این...
- شکیب...منم برادرت شهرزاد! تو مخم نمیره که...منو فراموش کرده باشی.
جلو آمد و خواست گونهاش را لمس کند که شکیب بر قفسهی سینهاش کوفت و هولش داد. شهرزاد که انتظار این رفتار پرخاشگرانه را از جانب برادرش نداشت به عقب پرت شد و بر زمین افتاد.
- به من دست نزن!
لحنش خشمگین به گوش شهرزاد رسید. متعجب شد از آن که این دیگر چه برخوردی ست دارد نشان میدهد!
شکیب با انگشت اشارهاش به در حیاط نشانه گرفت و درحالی که سعی داشت بغضش نترکد، با صدایی آرام گفت:
- از خونهی من برو بیرون! نمیخوام ببینمت.
شهرزاد از جا برخاست و مغموم نگاهش کرد. شکیب بیتوجه به او، راه خانه را در پیش گرفت که شهرزاد به دنبالش روانه شد.
- شکیب!...چرا این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش