- ارسالیها
- 381
- پسندها
- 5,175
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #11
الناز با دلتنگی، قدم به سمت شکیب نهاد و در آغوشش گرفت. شکیب کمر دخترک را نوازش کرد که الناز مغموم گفت:
- خوبم.
از یکدیگر فاصله گرفتند. الناز چهرهی شکیب را از نظر گذراند. بسیار تکیده و لاغر شده بود. رنگ پریده و خسته به نظر میرسید. چشمان طوسی رنگش که الناز با هر بار خیره شدن بهشان، تپش قلب میگرفت، برق میزدند. بسیار دلتنگ این چهرهی دوستداشتنی شده بود.
به داخل تعارفش کرد که الناز وارد حیاط شد و شکیب به دنبالش آمد. دخترک به فضای حیاط چشم دوخت که بسیار بزرگ بود. در چپ و راست حیاط باغچهی بزرگی از گلهای رنگارنگ رز قرار داشت. راه خانه با کاشی مشخص شده بود. یک میز ناهارخوری شش نفره و همینطور یک تاب دو نفره سمت راست حیاط قرار داشت. پایههای چراغ نورشان زرد رنگ بود و فضا را نسبتاً روشن...
- خوبم.
از یکدیگر فاصله گرفتند. الناز چهرهی شکیب را از نظر گذراند. بسیار تکیده و لاغر شده بود. رنگ پریده و خسته به نظر میرسید. چشمان طوسی رنگش که الناز با هر بار خیره شدن بهشان، تپش قلب میگرفت، برق میزدند. بسیار دلتنگ این چهرهی دوستداشتنی شده بود.
به داخل تعارفش کرد که الناز وارد حیاط شد و شکیب به دنبالش آمد. دخترک به فضای حیاط چشم دوخت که بسیار بزرگ بود. در چپ و راست حیاط باغچهی بزرگی از گلهای رنگارنگ رز قرار داشت. راه خانه با کاشی مشخص شده بود. یک میز ناهارخوری شش نفره و همینطور یک تاب دو نفره سمت راست حیاط قرار داشت. پایههای چراغ نورشان زرد رنگ بود و فضا را نسبتاً روشن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش