• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,462
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
نگاهش به سمت پنجره‌ی بزرگی کشیده شد که پرده‌ی حریر سفید رنگی آن را پوشانده بود. آن پنجره به ماشین‌های شکیب دید داشت. لوستر بزرگی وسط پذیرایی آویزان بود و جای هر چراغ لوستر کوچکی گذاشته شده بود. اتاقی دیگر سمت چپ قرار داشت که اتاق شکیب بود. هیچ وسایل تزئینی به چشم نمی‌خورد و خانه در سادگی مطلق فرو رفته بود.
الناز به همراه رایلی به آشپزخانه آمد. پشت میز ناهارخوری دایره‌ای شکل کوچکِ چهار نفره‌ای جای گرفت و رایلی وسط آشپزخانه دراز کشید و خیره به صاحبش گشت.
شکیب مشغول پذیرایی از مهمانش بود. الناز متوجه حالِ بدش شد. بنابراین خجالت‌زده گفت:
- من چیزی نمی‌خوام شکیب، بیا بشین لطفاً.
شکیب همان‌طور که ظرف را از میوه پر می‌کرد گفت:
- الآن میام خوشگله. دارم میوه‌ی مورد علاقه‌ات رو می‌ذارم.
الناز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,462
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
در چشمان دخترک خیره شد و با صدایی گرفته گفت:
- علاقه‌ای که به من داری از سر عادتِ؛ مطمئنم که یه دوست داشتنه ساده‌ست.
الناز، مطمئن گفت:
- احساسی که بهت دارم ماله یه روز و دو روز نیست.
- دوازده سال اختلاف سنیمون هستش. سنمون که بالاتر بره از همدیگه خسته می‌شیم. درک کن الناز! به خاطر خودت دارم میگم.
الناز امیدوارانه گفت:
- پس دوسم داری؟
- دوست دارم، خیلی هم دوست دارم، اما نوع دوست داشتنم با تو فرق می‌کنه.
الناز خیره در چشمان شکیب، مغموم گفت:
- خیلی سنگدلی شکیب...خیلی! اصلاً عشق منو نمی‌بینی.
شکیب از الناز دلخور گشت. دخترک پاک عقلش را از دست داده بود. فقط علاقه‌اش را می‌دید و بس! خسته از ایستادن، وارد آشپزخانه شد و بر صندلی نشست.
- حالت رو درک می‌کنم الناز. واقعاً متأسفم.
الناز کنار شکیب، پشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,462
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
مونیکا سری تکان داد و گفت:
- ولی عذرخواهی کرد.
طاهر خشمگین گفت:
- بهم توهین و بی‌احترامی کرد و هرچی هم از دهنش در اومد بهم گفت. وقتی از من عذرخواهی کرد که متوجه شد خودش مقصر تصادف بوده.
سپس حوله‌ی در دستش را بر زمین پرت کرد. مونیکا به همسرش چشم دوخت. قد بلند و کمی عضلانی بود. چهل و سه سال سن داشت و مردی جذاب بود.
طاهر شلواری از کشو درآورد و مونیکا گفت:
- تو هم مثل خودش رفتار کردی.
طاهر رو به مونیکا با اخمی بر پیشانی گفت:
- من دعوایی‌ام آخه؟
مونیکا به آرامی خندید و گفت:
- از صورتت کاملاً مشخصِ!
طاهر نفسش را به بیرون دمید و شلوارش را پوشید. به سمت مونیکا آمد و سرش را بر پایش گذاشت. خودش را کمی جمع کرد و چشمانش را بست. مونیکا موهای کوتاه و مشکی رنگ طاهر را نوازش کرد و گفت:
- حسش می کنی؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,462
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
مونیکا نگاهش را به طاهر دوخت. سرش را نزدیک به گوش طاهر برد و زیر لب زمزمه کرد:
- دوست دارم.
طاهر گرمایی را کنار لاله‌ی گوشش احساس کرد. چند دقیقه‌ای گذشت و پس از آنکه صدایی از جانب همسرش نشنید، سرش را بالا گرفت.
همسرش را کنارش ندید. رفته بود. همان‌طور که یهویی می‌آمد، یهویی هم می‌رفت. تمام مدت طاهر، سرش بر بالشت بود. بر تخت خواب نشست. بالشت را در آغوشش گرفت و بویید. بغض به گلویش چنگ زد.
رایحه‌ی عطر مونیکا بر بالشت بود. عطری مشابه رایحه‌ی خیار. مونیکا بسیار به این رایحه علاقه داشت. بالشت را محکم‌تر به خود فشرد. صدای هق‌هق بلندش فضای مسکوت اتاق را در بر گرفت. کار هر شبش بود. گریه کردن برای همسر سی و پنج ساله‌اش. فقط پنج سال زندگی مشترک داشتند؛ که یکسال از عمرش را مونیکا در کما بود. در واقع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,462
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
شکیب با صدای گرفته‌ای گفت:
- پس چه دلیل دیگه‌ای داره که مزاحمش میشی؟ جواب منفی هم که بهت داده.
فرشید: دوسش دارم.
شکیب با شنیدن این جمله، دستش را مشت کرد و بر دهان فرشید کوفت، که بر زمین افتاد. قدمی به سمت فرشید برداشت که محمد خشمگین گفت:
- شکیب!
ایستاد و نیم نگاهی به محمد انداخت و سپس به فرشید چشم دوخت.
فرشید: بهت نمیاد غیرتی باشی.
دستی به لبش که از درد می‌سوخت کشید و خون را لمس کرد. اصلاً به این لاغر مردنی نمی‌خورد که چنان ضرب دستِ سنگینی هم داشته باشد. شکیب به سمتش قدم نهاد. یقه‌اش را گرفت و از جا بلندش کرد. او را به سپر ماشینش کوفت و خیره در چشمانش، توام با صلابت و جدیت گفت:
- الناز تو رو نمی‌خواد فرشید...منم خوش ندارم مزاحمش بشی؛ و اگر بفهمم دوباره سر و کله‌ات پیدا شده... .
یقه‌اش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,462
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
الناز کنجکاوانهپرسید:
- تا حالا با کسی رابطه داشتی؟
شکیب متعجب نگاه از غذایش گرفت و به الناز چشم دوخت.
- چه وقته پرسیدن این سؤالِ؟!
الناز: خب، دوست دارم بدونم. تا حالا دوست دختر داشتی؟
شکیب به بشقاب غذایش خیره شد و گفت:
- نه.
الناز، متعجب، لبخندی زد و گفت:
- جدی میگی؟!
- بله، جدی میگم.
الناز: اصلاً باورم نمیشه.
شکیب سرش را بالا گرفت و خیره در چشمان دخترک گفت:
- چرا باورت نمیشه؟
الناز خیره به شکیب گفت:
- نمی‌دونم، شاید چون پسری، انتظار داشتم چیز دیگه‌ای ازت بشنوم.
- بی‌بند و باری رو دوست ندارم.
الناز لبخندی بر لبش نقش بست. می‌دانست شکیب خلافکار است. انتظار داشت اخلاق و رفتارش چیزی شبیه به آنچه که در فیلم‌های جنایی می‌دید باشد، که اینچنین نشده بود. الناز باید شکیب را خارج از چارچوب خانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,462
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
محمد به همراه کیوان در یک ماشین، و در ماشین دیگر، کیاوش و جاوید بودند.
آمده بودند دوست‌شان را فراری دهند. در دو ماشین سرقتیِ چهارصد و پنج بژ رنگی، سوار شده بودند.
کیوان پکی به سیگارش زد و دود را به بیرون دمید. سپس سیگار را مابین لبش گذاشت تا خشاب اسلحه‌‌اش را پر کند. محمد پشت فرمان نشسته، و خیره به در بود. کیاوش زیرلب متن آهنگی که از ضبط پخش میشد را، زمزمه می‌کرد و جاوید خیره به در و البته مردمی که در رفت‌وآمد بودند، بود.
پس از چند‌ دقیقه، ونِ مشکی‌رنگی مقابل در زندان متوقف و، سربازی از سمت راننده، و دو سروان که لباس شخصی به تن داشتند، از عقب ون پیاده شدند و به سمت زندان رفتند. محمد پشت هندزفری در گوشش، خطاب به دوستانش گفت:
- کیاوش، جاوید، آماده باشید.
کیاوش ماشین را روشن کرد. پس از صرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,462
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
کیوان از ون خارج شد و به مانند جاوید شروع به شلیک به سمت نیروهای پلیسی که از زندان خارج می‌شدند، کرد.
محمد پشت هندزفری در گوشش، خطاب به جاوید و کیوان گفت:
- بچه‌ها وقت نیست، سوار شید!
جاوید و کیوان همان‌طور که شلیک می‌کردند، به عقب قدم بر‌داشتند. جاوید بمب صوتی را از درون جلیقه‌اش درآورد و به سمت نیروهای پلیس پرتاب کرد.
نیروهای پلیس دستان‌شان را بر گوش‌شان گذاشتند. صدای مهیبش دلشان را به لرزه انداخت و به پرده‌ی گوش‌شان آسیب رساند؛ به طوری که وحشت‌زده بر زمین افتادند. انگار که شخصی در فاصله‌ای کم در گوش‌شان بی‌وقفه جیغ بکشد، این‌چنین گوش‌شان سوت می‌کشید. لحظه‌ای صدایی که درون گوش‌شان می‌پیچید، قطع نمیشد. دست‌شان را که بر گوش‌شان گذاشته بودند، نمناک شد. خون از گوش‌شان چکید و لباس سبز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,462
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
جاوید با صدایی بلند، متعجب گفت:
- فقط یکیمون؟! اردشیر نیست، شاهین نیست، عرشیا نیست... .
محمد به میان کلامش آمد و گفت:
- منظورش شکیبِ.
جاوید: آها.
بنیامین رو به محمد پرسید:
- شکیب کجاست؟
محمد: خونه‌ست. درمانش رو شروع کرده.
بنیامین مغموم از شنیدن حرف محمد گفت:
- ای بابا.
محمد با صدایی بلند که به گوش دانیال برسد، گفت:
- قابل توجه بعضیا که زیاد سیگار می‌کشن!
سپس به دانیال چشم دوخت، که در همین حین هم داشت پکی به سیگارش میزد.
دانیال دود را از دهانش به بیرون دمید، رو به محمد ابروانش را به بالا سوق داد و گفت:
- با من بودی؟
محمد سری تکان داد. دانیال، بی‌خیال، نگاه از محمد گرفت و به سیگارش پکی زد.
بنیامین خواست قدمی بردارد که دانیال پرسید:
- کجا متهم فراری؟
بنیامین ایستاد، که دانیال گفت:
- حواست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,462
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
دلارام با نگرانی گفت:
- فرار؟
بنیامین از ایثار فاصله گرفت و چند بار بر گونه‌اش بوسه نشاند، که ایثار خندید.
بنیامین خیره در چشمان مشکی‌رنگش گفت:
- خوبی داداشی؟
ایثار سری تکان داد و با لبخندی گفت:
- اهوم...دلم خیلی برات تنگ شده بود.
بنیامین دوباره ایثار را سخت در آغوش گرفت.
- منم همین‌طور داداشی.
ایثار توام با دلتنگی بوسه‌ای بر گونه‌ی برادرش نشاند. تمام خستگی بنیامین از تنش رخت بست و از بوسه‌ی برادر پنج ساله‌اش جان گرفت.
ایثار: برام سوغاتی آوردی داداش؟
دلارام به ایثار گفته بود که برادرش به سفر رفته است. نگفته بود تا کی قرار است برادرش را نبیند؛ چراکه فکر می‌کرد بنیامینی دیگر وجود نخواهد داشت! آن هم به خاطر حکمی که برایش در نظر گرفته بودند.
بنیامین با لبخندی رو به ایثار گفت:
- آره عزیزم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا