- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 387
- پسندها
- 5,462
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #11
نگاهش به سمت پنجرهی بزرگی کشیده شد که پردهی حریر سفید رنگی آن را پوشانده بود. آن پنجره به ماشینهای شکیب دید داشت. لوستر بزرگی وسط پذیرایی آویزان بود و جای هر چراغ لوستر کوچکی گذاشته شده بود. اتاقی دیگر سمت چپ قرار داشت که اتاق شکیب بود. هیچ وسایل تزئینی به چشم نمیخورد و خانه در سادگی مطلق فرو رفته بود.
الناز به همراه رایلی به آشپزخانه آمد. پشت میز ناهارخوری دایرهای شکل کوچکِ چهار نفرهای جای گرفت و رایلی وسط آشپزخانه دراز کشید و خیره به صاحبش گشت.
شکیب مشغول پذیرایی از مهمانش بود. الناز متوجه حالِ بدش شد. بنابراین خجالتزده گفت:
- من چیزی نمیخوام شکیب، بیا بشین لطفاً.
شکیب همانطور که ظرف را از میوه پر میکرد گفت:
- الآن میام خوشگله. دارم میوهی مورد علاقهات رو میذارم.
الناز...
الناز به همراه رایلی به آشپزخانه آمد. پشت میز ناهارخوری دایرهای شکل کوچکِ چهار نفرهای جای گرفت و رایلی وسط آشپزخانه دراز کشید و خیره به صاحبش گشت.
شکیب مشغول پذیرایی از مهمانش بود. الناز متوجه حالِ بدش شد. بنابراین خجالتزده گفت:
- من چیزی نمیخوام شکیب، بیا بشین لطفاً.
شکیب همانطور که ظرف را از میوه پر میکرد گفت:
- الآن میام خوشگله. دارم میوهی مورد علاقهات رو میذارم.
الناز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش