- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 357
- پسندها
- 4,736
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #31
بنیامین دستش را بر شانهی جمشید گذاشت و لبخند به لب گفت:
- از این به بعد برای تأمین معاش، باید به رقصیدنم رو بیارم.
جمشید سری تکان داد و گفت:
- البته!
سپس رو به دوستانش گفت:
- دارم میرم بالا، نمیاید؟
محمد به تندی از جای برخاست و گفت:
- چرا، اتفاقاً نیاز دارم.
شکیب هم به همراهش از جای برخاست. محمد نگاهش به سمت عرشیا کشیده شد که خیره به پیست رقص نشسته بود.
- تو چی؟
عرشیا با قاطعیت رو به محمد کرد و گفت:
- نه!
محمد مصرانه گفت:
- یه شب که به جایی بر نمیخوره!
عرشیا سری به طرفین تکان داد و گفت:
- نه، ممنون!
بنیامین خندید و، رو به محمد گفت:
- ولش کن این بچه ننه رو!...بیا بریم.
سپس رو به دلارام کرد و گفت:
- عزیزم، زود بر میگردم. شما همینجا بشین.
دلارام لبخندی زد و سرش را تکان داد. بیچاره...
- از این به بعد برای تأمین معاش، باید به رقصیدنم رو بیارم.
جمشید سری تکان داد و گفت:
- البته!
سپس رو به دوستانش گفت:
- دارم میرم بالا، نمیاید؟
محمد به تندی از جای برخاست و گفت:
- چرا، اتفاقاً نیاز دارم.
شکیب هم به همراهش از جای برخاست. محمد نگاهش به سمت عرشیا کشیده شد که خیره به پیست رقص نشسته بود.
- تو چی؟
عرشیا با قاطعیت رو به محمد کرد و گفت:
- نه!
محمد مصرانه گفت:
- یه شب که به جایی بر نمیخوره!
عرشیا سری به طرفین تکان داد و گفت:
- نه، ممنون!
بنیامین خندید و، رو به محمد گفت:
- ولش کن این بچه ننه رو!...بیا بریم.
سپس رو به دلارام کرد و گفت:
- عزیزم، زود بر میگردم. شما همینجا بشین.
دلارام لبخندی زد و سرش را تکان داد. بیچاره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش