- ارسالیها
- 382
- پسندها
- 5,184
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #31
بنیامین چیزی نگفت و جمشید رو به دوستانش گفت:
- دارم میرم بالا، نمیاید؟
محمد به تندی از جای برخاست و گفت:
- چرا، اتفاقاً نیاز دارم.
شکیب هم به همراهش از جای برخاست. محمد نگاهش به سمت عرشیا کشیده شد که خیره به پیست رقص بود.
- تو چی؟
عرشیا با قاطعیت رو به محمد گفت:
- نه.
بنیامین رو به دلارام کرد و گفت:
- عزیزم، من زود بر میگردم.
دلارام لبخندی زد و سرش را تکان داد. بیچاره نمیدانست نامزدش به همراه دوستانش میرود بالا، تا مواد مصرف کند.
عرشیا خیره به دوستانش گشت. همیشه از این یک بار امتحان کردنها شروع میشد. خب، با یک بار امتحان کردنش که معتادش نمیشد، اما انرژی کاذبی که بعد از کشیدنش به او دست میداد، باعث میشد دوباره به سراغش بازگردد؛ و عرشیا دوست نداشت خود را درگیر این کوفتی...
- دارم میرم بالا، نمیاید؟
محمد به تندی از جای برخاست و گفت:
- چرا، اتفاقاً نیاز دارم.
شکیب هم به همراهش از جای برخاست. محمد نگاهش به سمت عرشیا کشیده شد که خیره به پیست رقص بود.
- تو چی؟
عرشیا با قاطعیت رو به محمد گفت:
- نه.
بنیامین رو به دلارام کرد و گفت:
- عزیزم، من زود بر میگردم.
دلارام لبخندی زد و سرش را تکان داد. بیچاره نمیدانست نامزدش به همراه دوستانش میرود بالا، تا مواد مصرف کند.
عرشیا خیره به دوستانش گشت. همیشه از این یک بار امتحان کردنها شروع میشد. خب، با یک بار امتحان کردنش که معتادش نمیشد، اما انرژی کاذبی که بعد از کشیدنش به او دست میداد، باعث میشد دوباره به سراغش بازگردد؛ و عرشیا دوست نداشت خود را درگیر این کوفتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش