• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
صورتی گرد، پوستی روشن، چشم و ابرو مشکی، لب و بینیِ نسبتاً بزرگ، موهای لخت مشکی‌رنگش که پیشانی‌اش را پوشانده بود و، دو خال کوچکی که در گونه‌ی سمت راستش داشت. پنج سال سن داشت و پسر بچه‌ی زیبا و تو دل برویی بود.
- نه، اومدم یه سر به شماها بزنم و برم.
ایثار متعجب گفت:
- ما که صبح همدیگه رو دیدیم!
دلارام: بله می‌دونم... .
با دیدن بنیامین که داشت از اتاقش خارج میشد، حرفش را دیگر ادامه نداد و خیره به او ایستاد.
- سلام.
بنیامین با لبخندی با دلارام سلام و احوالپرسی کرد و سپس رو به ایثار گفت:
- داداشی، میری تو اتاقت بازی کنی؟
ایثار نگاهش را بین دلارام و بنیامین چرخاند. از آن دو فاصله گرفت و گفت:
- چشم.
بنیامین: آفرین پسر خوب.
ایثار به سمت اسباب بازی‌هایش آمد و مشغول جمع کردنشان شد. آن‌ها را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
بنیامین توام با خشم ادامه داد:
- من فقط از ماشین پرتش کردم بیرون؛ که سرش خورد به جدول و درجا تموم کرد.
دلارام گریه‌اش گرفت. خب خودش کشته است دیگر؛ این حرف‌هایش چه معنیِ دیگری دارند؟ از بار گناهش که کم نمی‌کند.
دلارام درحالی‌که اشک می‌ریخت، ناباورانه گفت:
- چرا؟
بنیامین با صدایی گرفته گفت:
- وقتی باهام درگیر شد، می‌خواستم بدون این‌که بهش صدمه‌ای بزنم از خودم جداش کنم. سرعت ماشین پایین بود و تو اون لحظه این فکر به ذهنم رسید که از ماشین پرتش کنم بیرون.
دلارام با خشم و صدای بغضدارش گفت:
- کی می‌خوای دست از این کثافت کاریا برداری؟
بنیامین با اخمی بر پیشانی گفت:
- می‌دونی کار من چیه؟ هک ماشینای مدل بالا. بابت هر ماشینی که هک می‌کنم یکی، دو میلیارد گیرم میاد. من یه نابغه‌ام دلارام. یه نابغه که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
دلارام درحالی‌که گریه می‌کرد، خیره در چشمان به اشک نشسته‌ی بنیامین، با صدایی آرام گفت:
- نباید فرار می‌کردی.
بنیامین دستانش را به سمت لبان دخترک سوق داد تا مانع بشود اشک‌هایش راهشان را ادامه دهند.
- ترسیده بودم!
از دلارام فاصله گرفت، سر به زیر آورد و حرف‌هایی را که بر خلاف میل خودش و احساسش بود به زبان آورد.
- تو این چند ماهی که زندان بودم با خودم گفتم، من که دارم به فلاکت میرم، چرا یکی دیگه رو با خودم بدبخت کنم.
سرش را بالا گرفت و پس از مکثی کوتاه ادامه داد:
- برام سخت بود تصمیمی رو بگیرم که بر خلاف میلمِ.
دلارام بهت‌زده در چشمان بنیامین که در هاله‌ای از اشک احاطه شده بود، خیره گشت.
بنیامین: من نمی‌خوام تو درگیرم بشی. من کسی نیستم که بتونم آینده‌ات رو تضمین کنم. نمی‌تونم بهت قول بدم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
دقایقی بعد با شنیدن صدای خانم بخشی، شکیب نگاهش را معطوفش کرد که داشت با او سلام و احوالپرسی می‌کرد.
شکیب از جا برخاست و بی‌حال گفت:
- سلام خانم بخشی. خوبم ممنون. شما خوبید؟
خانم بخشی درحالی‌که از شکیب فاصله می‌گرفت گفت:
- خوبم، مرسی.
به داخل اتاقی که محل نگهداری سرم‌ها بود، قدم نهاد. شکیب بر صندلی نشست و نگاهش را معطوف خانم بخشی کرد. چشم و ابرو قهوه‌ای روشن، بینی و لب کوچک و صورتی گرد داشت. سی و چهار سال سن داشت و مجرد بود. قدش کوتاه بود و کمی وزن داشت.
دخترکی از کنار شکیب عبور کرد و، وارد اتاق شد. خانم بخشی رو به دخترک گفت:
- خانم خوشگله، این سرم رو ببر برای آقا پسرمون.
و به شکیب اشاره کرد. دخترک با لبخندی گفت:
- بله چشم.
شکیب از جا برخاست و به سمت یک تخت خالی قدم نهاد.
دخترک سرم را از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
شکیب سری تکان داد و، دخترک با خود اندیشید که چقدر کم حرف و کم روست! دوست داشت برای بار دیگر چشمانش را ببیند. چهره‌ی پسرک، عجیب به دلش نشسته بود.
***
دستی بر کراواتش کشید و گره‌اش را کمی شل کرد. صدای آهنگ حتی از پشت درهای بسته هم، به گوش می‌رسید. همان‌طور که به سمت در ورودی قدم می‌نهاد، نگاهش را به اطراف دوخت. دو طرفش، چپ و راست، از ماشین‌های لوکس و گران قیمت پر شده بود. جا برای پارک کردن به سختی پیدا میشد، آن‌قدر که جمعیت زیادی برای حضور در مهمانی آمده بودند.
سری برای کیوان تکان داد که کنار در ورودی با لباسی رسمی ایستاده بود و به مهمانان خوشامد می‌گفت. کیوان لبخندی بر لب نشاند و به مانند شکیب به نشانه‌ی سلام، سری تکان داد.
محمد همان‌طور که بر کاناپه نشسته بود، پایش را هماهنگ با ریتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
پس از اتمام آهنگ، بنیامین و دخترک دست از رقصیدن برداشتند. جمعیت برایشان دست زدند و هورا کشیدند و آن دو را به خاطر رقص قشنگشان تحسین کردند. بنیامین و دخترک هم در جواب از آنان تشکر کردند.
شکیب از جا برخاست، که به دنبالش محمد، عرشیا و دانیال روانه شدند.
بنیامین که مشغول حرف زدن با مردی بود، متوجه آمدن دوستانش نشد.
شکیب: چطوری رقاص؟
محمد: چطوری نخبه؟
عرشیا: آقای خودم چطوره؟
دانیال: چطوری متهم بنیامین. ز؟ (زوارکش)
بنیامین با شنیدن صدای دوستانش لبش به لبخندی باز شد. رویش را به طرف دوستانش برگرداند و خوشحال از دیدنشان خندید. با دلتنگی شکیب را در آغوش گرفت و گفت:
- چطوری شکیب بلوف؟
شکیب با لبخندی بر لب گفت:
- منو ول کن، من خوبم. تو از خودت بگو. خوبی، روبه‌راهی؟
نه، دروغ می‌گفت! از بی‌حالی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
نگاه از شکیب گرفت، رو به بنیامین کرد و گفت:
- حالا اینا به کنار، تو رو به خاطر سرقت چند تا ماشین میلیاردی دستگیر کردن. پرونده‌ات حسابی سنگین شده بود. سرگرد شعیبی پنج سال دنبالت بود. می‌فهمی؟ یعنی قبل از اینکه وارد گروه ما بشی.
انگشت اشاره‌اش را به سمت بنیامین نشانه گرفت و گفت:
- تو به خودت مغرور شدی! با خودم شرط می‌بندم که هیچ وقت پیش خودت فکر نمی‌کردی یه روزی گیر بیافتی. دلت به این خوش بود که اتفاقی هم بیافته امیر و شاهین رو داری و حواسشون بهت هست. فقط فکر شعیبی رو نکرده بودی.
محمد دوست داشت از جایش بلند شود و بر دانیال بوسه‌ای بنشاند؛ چراکه حرف‌هایش باب میلش بود.
دانیال نگاهی به شکیب کرد که با اخمی بر پیشانی به میز خیره شده بود. بر کاناپه تکیه داد و سیگار را مابین لبش گذاشت.
دانیال سی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
با صدایی لرزان و نگران جواب اردشیر را داد.
امیرحسین به بسته‌ی در دست جاوید اشاره کرد و گفت:
- فکر کنم بیشتر از من بهش نیاز داشته باشی.
جاوید خیره به مواد در دستش به این فکر کرد که چه فایده‌ای داشت وقتی موقتی او را از حال بدش دور می‌کرد.
طاهر خطاب به امیرحسین گفت:
- با این مواد تو جیبت تو اداره می‌چرخی؟
امیرحسین خندید و گفت:
- نه بابا؛ الآن از بچه‌ها گرفتم. نیاز دارم پاک باشم، مصرف نمی‌کنم.
وارد دستشویی شد. ظاهرش را در آینه چک کرد. در نظرش آمد که رژ لبش کمی کم رنگ شده است. کیفش را باز کرد. رژ قرمز رنگ را برداشت و بر لب بزرگش کشید. دستی به ابروهای پرپشت قهوه‌ای تیره رنگش کشید و مرتبشان کرد. به تازگی رنگشان کرده بود. بینیِ نسبتاً بزرگش را پیرسینگ زده بود. چشمان قهوه‌ای روشنش را هم پشت یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
عرشیا خیره به دوستانش گشت. همیشه از این یک بار امتحان کردن‌ها شروع میشد. خب، با یک بار امتحان کردنش که معتادش نمیشد، اما انرژی کاذبی که بعد از کشیدنش به او دست می‌داد، باعث میشد دوباره به سراغش بازگردد؛ و عرشیا هم دوست داشت و هم دوست نداشت خود را درگیر این کوفتی کند.
نگاهش به سمت کیاوش کشیده شد؛ که در آغوش دوست دخترش داشت می‌رقصید. او نمی‌توانست به مانند کیاوش بی قید و بند باشد و آزادانه رفتار کند. آن هم درحالی‌که پدرش شاهین از همه‌ی کارهایش خبر داشت و به روی خود نمی‌آورد.
خواهرش احلام این اواخر به کارهایش مشکوک شده بود. دیگر نمی‌خواست بیش از آن خواهرش را درگیر رفتارش بر اثر کشیدن مواد کند.
در این مدت کمی که وارد گروه شده بود، با کیاوش صمیمی شده بود. او از کیاوش هفده ساله، یک سال کوچکتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
هذول العذبونی؛
این‌ها عذابم دادن
هذول المرمرونی
این‌ها زجرم دادن
علی جسر المسیب، سیبونی.
روی پل مسیب آواره‌ام کردند.
عده‌ای که بلد بودند با آهنگ همخوانی می‌کردند و عده‌ای دیگر با ریتم آهنگ خودشان را تکان می‌دادند. محمد نوشیدنیِ مُجازی را که در دستش گرفته بود، به تندی تکان داد و بر سر و روی شکیب ریخت. شکیب خندید. حال سرخوشش را مدیون آن مواد لعنتی دوست داشتنی‌اش و همین‌طور دوستانش می‌دید.
ساعت از دو گذشته بود که با شنیدن صدای ماشینش، کمی از اضطرابش کاسته شد. تا نمی‌دیدش که سالم است خیالش آرام نمی‌گرفت. رایلی نگاهش را از برنامه‌ای که از تلویزیون پخش میشد گرفت و خودش را به در رساند.
از در پذیرایی گرفته تا جایی که اتاق شکیب و پنجره بود، به جای دیوار کاملاً شیشه قرار داشت، که با پرده‌ای سفید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا