- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 387
- پسندها
- 5,465
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #21
صورتی گرد، پوستی روشن، چشم و ابرو مشکی، لب و بینیِ نسبتاً بزرگ، موهای لخت مشکیرنگش که پیشانیاش را پوشانده بود و، دو خال کوچکی که در گونهی سمت راستش داشت. پنج سال سن داشت و پسر بچهی زیبا و تو دل برویی بود.
- نه، اومدم یه سر به شماها بزنم و برم.
ایثار متعجب گفت:
- ما که صبح همدیگه رو دیدیم!
دلارام: بله میدونم... .
با دیدن بنیامین که داشت از اتاقش خارج میشد، حرفش را دیگر ادامه نداد و خیره به او ایستاد.
- سلام.
بنیامین با لبخندی با دلارام سلام و احوالپرسی کرد و سپس رو به ایثار گفت:
- داداشی، میری تو اتاقت بازی کنی؟
ایثار نگاهش را بین دلارام و بنیامین چرخاند. از آن دو فاصله گرفت و گفت:
- چشم.
بنیامین: آفرین پسر خوب.
ایثار به سمت اسباب بازیهایش آمد و مشغول جمع کردنشان شد. آنها را در...
- نه، اومدم یه سر به شماها بزنم و برم.
ایثار متعجب گفت:
- ما که صبح همدیگه رو دیدیم!
دلارام: بله میدونم... .
با دیدن بنیامین که داشت از اتاقش خارج میشد، حرفش را دیگر ادامه نداد و خیره به او ایستاد.
- سلام.
بنیامین با لبخندی با دلارام سلام و احوالپرسی کرد و سپس رو به ایثار گفت:
- داداشی، میری تو اتاقت بازی کنی؟
ایثار نگاهش را بین دلارام و بنیامین چرخاند. از آن دو فاصله گرفت و گفت:
- چشم.
بنیامین: آفرین پسر خوب.
ایثار به سمت اسباب بازیهایش آمد و مشغول جمع کردنشان شد. آنها را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر