- ارسالیها
- 368
- پسندها
- 5,412
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #221
وارد خانه که شد رایلی خانم به استقبالش آمد. از دیدن این سگ هاسکی زیبا و دوست داشتنی لبخندی بر لبش نقش بست. رایلی دورش چرخید و بو کشید؛ سپس از شهرزاد فاصله گرفت و روبهروی تلویزیون نشست تا به ادامهی کارتونش برسد.
بیآنکه در را ببندد نگاهش را دور تا دور خانه چرخاند که نور کمی فضا را روشن کرده بود. خانه بسیار گرم بود و با خودش فکر کرد که شاید کولر خراب شده باشد. حالا که بیشتر به فضای خانه دقت کرده بود، متوجه شد که شکیب خانهی قشنگ و البته سلیقهی قشنگی هم دارد.
- سلام.
شکیب پس از مکثی طولانی زیر لب، بیحال گفت:
- سلام.
از شنیدن صدایش بسیار ذوق کرد. هرچند که بیمیل به او جواب داده بود. مطمئن بود که برادرش او را دعوت به نشستن نمیکند. به همین خاطر به سمت کاناپه آمد و روبهرویش جای گرفت.
-...
بیآنکه در را ببندد نگاهش را دور تا دور خانه چرخاند که نور کمی فضا را روشن کرده بود. خانه بسیار گرم بود و با خودش فکر کرد که شاید کولر خراب شده باشد. حالا که بیشتر به فضای خانه دقت کرده بود، متوجه شد که شکیب خانهی قشنگ و البته سلیقهی قشنگی هم دارد.
- سلام.
شکیب پس از مکثی طولانی زیر لب، بیحال گفت:
- سلام.
از شنیدن صدایش بسیار ذوق کرد. هرچند که بیمیل به او جواب داده بود. مطمئن بود که برادرش او را دعوت به نشستن نمیکند. به همین خاطر به سمت کاناپه آمد و روبهرویش جای گرفت.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش