- ارسالیها
- 381
- پسندها
- 5,173
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #221
زن به میان کلامش آمد و خیره در چشمانش توام با بیحالی گفت:
- دیشب شما...تو حال خودت نبودی و...نشستی پشت فرمون.
طاهر شرمگین نگاه از سر شکستهی زن گرفت و سرش را پایین انداخت.
- تأسف شما از دردهای من کم نمیکنه. راستش اگه شکایت نکردم، به این خاطر بود که...احساس کردم مرد خوبی هستید. خواهرم بهم گفت دیشب رو اینجا بودین که مطمئن بشید حالم خوبه.
علامت سؤال بزرگی در ذهن طاهر نقش بست! نمیدانست چه چیزی باعث شده بود از این پول هنگفت که حقش بود بگذرد.
حس زن به او دروغ نگفته بود. او با یک آدم نادرست اما درستکاری آشنا شده بود. کسی که در کنار کارهای وحشتناکش، کار خیر بسیار میکرد.
طاهر با شنیدن صدای زن سرش را بالا گرفت.
- من داشتم از شوهرم فرار میکردم.
نگاهی به دست شکستهاش کرد و به سختی آب دهانش را...
- دیشب شما...تو حال خودت نبودی و...نشستی پشت فرمون.
طاهر شرمگین نگاه از سر شکستهی زن گرفت و سرش را پایین انداخت.
- تأسف شما از دردهای من کم نمیکنه. راستش اگه شکایت نکردم، به این خاطر بود که...احساس کردم مرد خوبی هستید. خواهرم بهم گفت دیشب رو اینجا بودین که مطمئن بشید حالم خوبه.
علامت سؤال بزرگی در ذهن طاهر نقش بست! نمیدانست چه چیزی باعث شده بود از این پول هنگفت که حقش بود بگذرد.
حس زن به او دروغ نگفته بود. او با یک آدم نادرست اما درستکاری آشنا شده بود. کسی که در کنار کارهای وحشتناکش، کار خیر بسیار میکرد.
طاهر با شنیدن صدای زن سرش را بالا گرفت.
- من داشتم از شوهرم فرار میکردم.
نگاهی به دست شکستهاش کرد و به سختی آب دهانش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش