- ارسالیها
- 382
- پسندها
- 5,183
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #221
دخترک آستین روپوشش را رها کرد و گفت:
- نه...اما متوجه شدم که یه دزد چقدر میتونه کثیف و بد ذات باشه. نمیتونی تصور کنی وقتی دیدم به یه دختر بچهی چند ساله بمب وصل کرده بودن، چه حالی داشتم. آخه چطور دلش اومد اون کارو انجام بده؟
خب دلش آمده بود دیگر! شغلش این است که احساساتش را موقع انجام کار نادیده بگیرد.
شکیب با تأسفی ساختگی گفت:
- واقعاً ذات بعضیا مایهی شرمساریِ.
بحث پیش آمده را شکیب دوست نداشت، اما از قضا دخترک انگار موضوع مورد علاقهاش بود و برایش جالب بود که اهواز شاهد چنین سرقتی قرار گرفته است. شکیب فقط حرفهای دخترک را با «بله» گفتن تأیید میکرد و نظری در قبال حرفهای دخترک نمیداد.
***
از مهمانی پنجشنبه شب شاهین به خانه باز میگشت. ساعت یک و بیست و دو دقیقهی شب بود. جادهی خلوتی...
- نه...اما متوجه شدم که یه دزد چقدر میتونه کثیف و بد ذات باشه. نمیتونی تصور کنی وقتی دیدم به یه دختر بچهی چند ساله بمب وصل کرده بودن، چه حالی داشتم. آخه چطور دلش اومد اون کارو انجام بده؟
خب دلش آمده بود دیگر! شغلش این است که احساساتش را موقع انجام کار نادیده بگیرد.
شکیب با تأسفی ساختگی گفت:
- واقعاً ذات بعضیا مایهی شرمساریِ.
بحث پیش آمده را شکیب دوست نداشت، اما از قضا دخترک انگار موضوع مورد علاقهاش بود و برایش جالب بود که اهواز شاهد چنین سرقتی قرار گرفته است. شکیب فقط حرفهای دخترک را با «بله» گفتن تأیید میکرد و نظری در قبال حرفهای دخترک نمیداد.
***
از مهمانی پنجشنبه شب شاهین به خانه باز میگشت. ساعت یک و بیست و دو دقیقهی شب بود. جادهی خلوتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.