- ارسالیها
- 368
- پسندها
- 5,411
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #211
خیره در چشمان بنیامین ادامه داد:
- تو رو میبینم. احساس میکنم یکی مثل خودت میشه. دقیقاً قراره جا پای تو بذاره. هرچند که الآن معصومِ، اما وقتی بزرگ بشه، با همین شرایطی که داخلش داره بزرگ میشه، یکی مثل خودت میشه.
نگاه بنیامین به انگشتان دلارام افتاد. حلقهاش هنوز دستش بود؛ درست مثل خودش. نگاهش کرد و گفت:
- مثل من نمیشه. تو رو داره.
دلارام با ناراحتی گفت:
- قرار نیست تا همیشه پیش من باشه تا تربیت منو بگیره.
آرایش صورتش را خیلی دوست داشت. لبش را رژلبی کالباسی، گونههایش را صورتی و دور چشمانش را سرمه کشیده بود. موهای اتو کشیدهاش را باز گذاشته و پیرهن بنفش رنگ قشنگی به تن کرده بود.
در نظرش آمد که دلارام امشب کمی متفاوتتر از شبهای گذشته به نظر میرسد. به سختی دست از نگاه کردن به اجزای صورتش...
- تو رو میبینم. احساس میکنم یکی مثل خودت میشه. دقیقاً قراره جا پای تو بذاره. هرچند که الآن معصومِ، اما وقتی بزرگ بشه، با همین شرایطی که داخلش داره بزرگ میشه، یکی مثل خودت میشه.
نگاه بنیامین به انگشتان دلارام افتاد. حلقهاش هنوز دستش بود؛ درست مثل خودش. نگاهش کرد و گفت:
- مثل من نمیشه. تو رو داره.
دلارام با ناراحتی گفت:
- قرار نیست تا همیشه پیش من باشه تا تربیت منو بگیره.
آرایش صورتش را خیلی دوست داشت. لبش را رژلبی کالباسی، گونههایش را صورتی و دور چشمانش را سرمه کشیده بود. موهای اتو کشیدهاش را باز گذاشته و پیرهن بنفش رنگ قشنگی به تن کرده بود.
در نظرش آمد که دلارام امشب کمی متفاوتتر از شبهای گذشته به نظر میرسد. به سختی دست از نگاه کردن به اجزای صورتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر