• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
بنیامین نگاه شاهین و دوستانش را که با تعجب و عصبانیت نگاهش می‌کردند، تاب نیاورد و سر به زیر آورد.
شاهین رو به اروند کرد و گفت:
- چیزه دیگه‌ای هست که بخوای بگی؟
اروند به آرامی جواب داد:
- نه.
بنیامین نفسی از سر آسودگی کشید.
شاهین: ممنون اروند، مرتب بهم گزارش بده.
اروند: بیام اینجا؟
- نه، تماس بگیر و یا ایمیل بزن. خودم بهت میگم چه موقع بیای.
اروند به سمت در آمد و قبل از آنکه خارج شود، رو به شاهین گفت:
- خونه‌ی عموش تحت نظره. حداقل تا چند ماه این وضع ادامه داره. چون سرگرد شعیبی مطمئنِ که نامزد بنیامین ممکنه باهاش دیدار داشته باشه.
شاهین سر تکان داد و گفت:
- ممنون.
اروند چیزی نگفت و سر به زیر گرفته خواست از اتاق خارج شود، که در همین حین شکیب وارد اتاق شد. اروند با اخمی بر پیشانی نگاهش کرد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
سجاد موبایل را گرفت و از چهره‌ی مأموران با موبایلش عکس گرفت. سپس آن را به سمت رُها گرفت.
شاهین رو به بنیامین کرد و گفت:
- هک ماشینایِ مدل بالا رو بذار تو برنامه‌ات. در حدی که بتونی پولی به جیب بزنی و از اینجا فرار کنی.
بنیامین به نشانه‌ی تفهیم، سری تکان داد و گفت:
- با دانیال و عرشیا میرم. اما ایندفعه ازتون می‌خوام هر اتفاقی که افتاد از اسلحه‌تون استفاده کنید.
دانیال با خونسردی گفت:
- این‌قدر تند نرو بنیامین.
بنیامین رو به دانیال که به دیوار تکیه داده بود، کرد و خشمگین گفت:
- تو کم کاری کردی، تو می‌تونستی منو از اعدام نجات بدی.
دانیال با عصبانیت گفت:
- من کلی قاتل و دزد و کثافت از اعدام و حبس ابد نجات دادم. سابقه‌ی کاری منو زیر سؤال نبر!
عرشیا با ناراحتی گفت:
- تقصیر من بود بنیامین. من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
دانیال که تحت تأثیر حرف‌های بنیامین و شکیب قرار گرفته بود، با لحنی نادم و غم‌زده رو به بنیامین گفت:
- خیلی خب، متأسفم بابت حرفام. من جای تو نیستم، اما مثل تو یه نفر تو زندگیم هست که به خاطرش جونم رو هم میدم.
اما بنیامین نتوانست با شنیدن این حرف آرام بگیرد. تلافی، تلافی، تلافی! تلافی کردن آرامش می‌کرد. خیره در چشمان شاهین گفت:
- من به‌خاطر شماها زندان افتادم، من فکر می‌کردم بیشتر از این‌ها برات ارزش داشته باشم شاهین؛ که کمکم کنی آزاد بشم، نه اینکه منو تو یه مخمصه‌ی دیگه بندازی.
شاهین از پررویی بنیامین خشمگین گشت.
به سمتش آمد، روبه‌رویش ایستاد و گفت:
- خوب گوش کن بنیامین، تو، تو همون طویله‌ای که بودی داخل مخمصه بودی. من بهت خیلی لطف کردم که اجازه دادم برام کار کنی. و اما، بهت چند ماه مهلت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
شکیب ایستاد و با لبخندی گفت:
- ادای منو در نیار.
یوسف به کلاهش اشاره کرد و گفت:
- خوشتیپ کردی شکیب.
سپس با ناراحتی ادامه داد:
- خیلی هم لاغر شدی. به خاطر بیماریتِ؟
شکیب سر تکان داد. سهیلا لبخند به لب گفت:
- خوب میشی شکیب جان، نگرانش نباش. فامیل ما هم این‌طور شد. بعد از تموم کردن دوره‌ی درمانش شنیدیم ازدواج کرده و، دو تا بچه هم به دنیا اُورده. می‌گذره ولی خب، سخت می‌گذره.
این‌ها را گفت تا دوستش را از آن حال و هوای گرفته و بد دور کند و خیالش را آرام کند. به او اطمینان داد که بعد از گذراندن این دوره به زندگی عادی باز می‌گردد.
یوسف: بگو ببینم از بچه مَچه خبری نیست؟
- شما زن می‌بینی کنار من که الآن ازم بچه می‌خوای؟
یوسف: خودت رو نمیگم، سگت رو میگم.
شکیب به راهش ادامه داد و گفت:
- آها. نه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
سپس رو به جاوید کرد و گفت:
- من از یه ترسو بدم میاد جاوید.
جاوید سر به زیر آورد و آب دهانش را بی‌صدا فرو برد.
شاهین: ترس تو کار ما معنی نداره. اگه بخوای این طوری پیش بری یه گروه رو به گند می‌کشونی.
جاوید: فقط یه کم زمان می‌بره تا بهش عادت کنم.
جمشید: اگه نمی‌تونی مثل رادوین، برادرت رفتار کنی، شاید بهتر باشه که از اینجا بری.
جاوید رو به جمشید گفت:
- نمی‌خوام دوباره پاش باز بشه به اینجا.
شاهین: پس دست از رفتارت بردار!
سپس به در اشاره کرد که دیگر برود.
با چهره‌ای گرفته در عقب ماشین را باز کرد و نشست. محمد به راه افتاد و خطاب به جاوید گفت:
- چی می‌گفت شاهی؟
جاوید بی‌حوصله گفت:
- چیز مهمی نبود.
شکیب اخمی بر پیشانی نهاد و گفت:
- اصلاً از کاری که با ابراهیم کردین خوشم نیومد. بچه شدین؟
محمد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
سپس دانیال خطاب به ابراهیم گفت:
- مخ ردی حالا!
از لابه‌لای ماشین‌ها عبور کرد و به سرعت خودش را به ماشین مورد نظر رساند. چراغ به سبز تغییر رنگ داد و ماشین‌ها شروع به حرکت کردند. جلوی ماشین مورد نظر موتورش را متوقف کرد که مرد جوان با دیدنش به سرعت پا بر پدال ترمز گذاشت تا مبادا شخص موتور سوار را بر کف آسفالت پهن کند. در لحظه‌ی ایستادن ماشین، سپر ماشین به پای عرشیا به آرامی برخورد کرد. عرشیا در حینی که پایش را به عقب می‌کشید اسلحه‌اش را از پیرهنش درآورد و به سمت مرد جوان که داشت ترسیده، و هاج و واج نگاهش می‌کرد نشانه گرفت. مردمی که سوار بر ماشین بودند با دیدن همچین صحنه‌ای وحشت‌زده، به سرعت از کنارشان گریختند، چراکه با دیدن آن اسلحه جرأت نمی‌کردند از ماشین پیاده شوند و کمکی کنند.
بنیامین و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
مرد جوان چیزی نگفت که دانیال دستش را به دور گردن مرد حلقه کرد، اسلحه‌اش را بر شقیقه‌اش گذاشت و گفت:
- الآن دهنت رو باز کن! الآن وقتشه که حرف بزنی. ماشین ردیاب داره؟
مرد جوان همان‌طور که سعی داشت سرش را از اسلحه فاصله دهد وحشت‌زده گفت:
- نه نداره...ماشین هیچی نداره.
دانیال رهایش کرد و مرد جوان افسوس خورد که چرا زودتر به فکر این کار نیفتاد. اگرچه کاری هم برایش نمی‌کرد.
از پل سوم، شهید دقایقی عبور کردند که بنیامین عرشیا را پشت سرش دید. وارد منطقه‌ای خالی از سکنه شدند. بنیامین ماشین را متوقف کرد و به همراه دانیال پیاده شد؛ که دانیال در سمت شاگرد را باز کرد. مرد جوان خودش را از دانیال فاصله داد. دانیال بازویش را چنگ زد و از ماشین پیاده‌اش کرد که مرد جوان با صدایی بلند گفت:
- ولم کن، ولم کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
دانیال خندید و گفت:
- پس ببین چطور داره دنبال ماشین میاد.
بنیامین از آینه جلو به مرد جوان نگاه کرد و لبش به لبخندی کش آمد. سپس پشت هندزفری خطاب به ابراهیم گفت:
- مخ‌ ردی؟ مخ ردی جواب بده.
جوابی از جانب دوستش نشنید، که خطاب به دانیال گفت:
- فکر کنم هندزفریم مشکل داره، چیزی نمی‌شنوم. تو امتحان کن.
دانیال: هندزفریت مشکلی نداره، مخ ردی ارتباطش رو با ما قطع کرد.
بنیامین با عصبانیت گفت:
- یعنی چی؟
دانیال سرش را به طرف چپ هدایت کرد و رو به بنیامین گفت:
- چند دقیقه‌ای میشه که ارتباطش رو با ما به کل قطع کرده.
بنیامین با اخمی بر پیشانی گفت:
- این کارش رو به شاهی گزارش میدم.
دانیال: با این کارت موافقم. اگه اتفاقی برای ما می‌افتاد کسی متوجه نمیشد. بدون اینکه چیزی به ما بگه ارتباط رو قطع کرد.
بنیامین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
مرد جوان با اطمینان گفت:
- نه، آقا بود، دوستش لادن صداش زد، که البته فکر کنم وکیل باشه!
بهادر مشتاقانه و البته هیجان‌زده پرسید:
- وکیل؟! چرا این حرف رو می‌زنید؟
- وقتی تو ماشین صداش زد آقای وکیل، به دوستش اشاره کرد ادامه نده.
مرد جوان سرنخ خوبی به بهادر داده بود. با توجه به صحبت‌های مرد جوان و نحوه‌ی به سرقت رفتن ماشین، بهادر با خود اندیشید که آیا ممکن است کار بنیامین زوارکش بوده باشد؟ چراکه خبری از هک نبود. دزدی تمیز انجام شده بود. اولین بار بود این سه لقب به گوشش می‌خورد. از طرفی بنیامین چند روزی میشد که آزاد شده بود. حتم داشت به کار سابقش بازگشته باشد. اما این شیوه‌ی دزدی کمی گیجش کرده بود و سابقه نداشت شخصی که مالش به سرقت رفته بیاید و بگوید چهار نفر بودند و با این القاب یکدیگر را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
شکیب با صدایی آرام گفت:
- عصبی، بی‌حوصله، مریض، بددهن...آره.
الناز با زیرکی گفت:
- شاید منتظر کسی هستی.
شکیب بی‌تفاوت گفت:
- نه، منتظر کسی نیستم.
الناز: مطمئنم که هستی!...اون دختری که می‌گفتی یه زمانی عاشقش بودی، محیاست؟...آره؟ خواهر محمد؟
شکیب با خیالی آسوده الناز را نگاه کرد و گفت:
- تو از کجا فهمیدی توله سگ؟
الناز سر به زیر گرفته، با لحنی مغموم گفت:
- وقتی داشتی باهاش صحبت می‌کردی فهمیدم.
سپس سرش را بالا گرفت و گفت:
- محمد می‌دونه؟
- نمی‌دونم...یعنی فکر کنم بدونه. آخه می‌دونی، یادمه یه سال پیش برای محیا خواستگار اومد که محیا قبول نکرد. محمد روز بعدش اومد پیشم و از خواستگار محیا و جواب ردی که خواهرش بهش داده گفت... .
سپس خندید و گفت:
- می‌دونی پدرسگ چی بهم گفت؟
الناز کنجکاوانه پرسید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا