- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 387
- پسندها
- 5,465
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #51
بنیامین نگاه شاهین و دوستانش را که با تعجب و عصبانیت نگاهش میکردند، تاب نیاورد و سر به زیر آورد.
شاهین رو به اروند کرد و گفت:
- چیزه دیگهای هست که بخوای بگی؟
اروند به آرامی جواب داد:
- نه.
بنیامین نفسی از سر آسودگی کشید.
شاهین: ممنون اروند، مرتب بهم گزارش بده.
اروند: بیام اینجا؟
- نه، تماس بگیر و یا ایمیل بزن. خودم بهت میگم چه موقع بیای.
اروند به سمت در آمد و قبل از آنکه خارج شود، رو به شاهین گفت:
- خونهی عموش تحت نظره. حداقل تا چند ماه این وضع ادامه داره. چون سرگرد شعیبی مطمئنِ که نامزد بنیامین ممکنه باهاش دیدار داشته باشه.
شاهین سر تکان داد و گفت:
- ممنون.
اروند چیزی نگفت و سر به زیر گرفته خواست از اتاق خارج شود، که در همین حین شکیب وارد اتاق شد. اروند با اخمی بر پیشانی نگاهش کرد که...
شاهین رو به اروند کرد و گفت:
- چیزه دیگهای هست که بخوای بگی؟
اروند به آرامی جواب داد:
- نه.
بنیامین نفسی از سر آسودگی کشید.
شاهین: ممنون اروند، مرتب بهم گزارش بده.
اروند: بیام اینجا؟
- نه، تماس بگیر و یا ایمیل بزن. خودم بهت میگم چه موقع بیای.
اروند به سمت در آمد و قبل از آنکه خارج شود، رو به شاهین گفت:
- خونهی عموش تحت نظره. حداقل تا چند ماه این وضع ادامه داره. چون سرگرد شعیبی مطمئنِ که نامزد بنیامین ممکنه باهاش دیدار داشته باشه.
شاهین سر تکان داد و گفت:
- ممنون.
اروند چیزی نگفت و سر به زیر گرفته خواست از اتاق خارج شود، که در همین حین شکیب وارد اتاق شد. اروند با اخمی بر پیشانی نگاهش کرد که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش