- ارسالیها
- 381
- پسندها
- 5,170
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #71
دخترک سرش را بالا گرفت و به پسرک چشم دوخت. سر به زیر گرفته داشت صحبت میکرد. دخترک با خود فکر کرد که آخر پسر هم آنقدر باحیا؟ آنقدر کم حرف و کم رو؟! بیشک اگر شکیب ذهن دخترک را میخواند، خندهاش میگرفت! چون نه باحیا بود و نه کم حرف و کم رو.
***
نه و نیم شب شده بود و جاوید به همراه ابراهیم و محمد از پارکینگ به سمت خانهی شاهی میآمدند. جاوید مظلومانه رو به ابراهیم گفت:
- یعنی منم سی سالم بشه مثل تو خوشگل و جذاب میشم؟ دخترا میان سمتم؟
ابراهیم با لبخندی گفت:
- به ژن بستگی داره جاوید جان. میدونی، فکر نکنم تو ژن شماها خوشگلی باشه.
وارد خانه شدند. محمد به آرامی خندید که جاوید با صورتی کش آمده گفت:
- ضد حال نزن دیگه.
از پلهها که بالا میآمدند ابراهیم دستش را به دور گردن جاوید انداخت و با...
***
نه و نیم شب شده بود و جاوید به همراه ابراهیم و محمد از پارکینگ به سمت خانهی شاهی میآمدند. جاوید مظلومانه رو به ابراهیم گفت:
- یعنی منم سی سالم بشه مثل تو خوشگل و جذاب میشم؟ دخترا میان سمتم؟
ابراهیم با لبخندی گفت:
- به ژن بستگی داره جاوید جان. میدونی، فکر نکنم تو ژن شماها خوشگلی باشه.
وارد خانه شدند. محمد به آرامی خندید که جاوید با صورتی کش آمده گفت:
- ضد حال نزن دیگه.
از پلهها که بالا میآمدند ابراهیم دستش را به دور گردن جاوید انداخت و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش