• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
رُها همان‌طور که گوشی‌اش را در کیفش می‌گذاشت، با بی‌تفاوتی گفت:
- می‌دونی که به حرفت گوش نمیدم و آخرش همون کاری رو می‌کنم که خودم می‌خوام.
کیوان خندید. آب میوه‌اش را کنار گذاشت، خودش را به رُها نزدیک‌ کرد و با لبخندی گفت:
- همین کارات باعث میشن من بیشتر عاشقت بشم.
رُها از کیوان فاصله گرفت و خیره در چشمان مشکی رنگش گفت:
- پس از بی‌محلی کردن خوشت میاد؟
کیوان مستأصل گفت:
- راستش نه! من دوست دارم شما خانم خوشگله فقط یه کمی باهام مهربون باشی.
رُها دست به سینه، روبه‌رویش را نگاه کرد و گفت:
- من هیچ وقت بهت علاقمند نمیشم. داری بی‌خودی خودتو خسته می‌کنی.
این جمله را کیوان بارها از زبان رُها می‌شنید. ناراحت میشد اما دست از علاقه‌اش بر نمی‌داشت. نمی‌دانست در گذشته چه اتفاقی برای رُها پیش آمده که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
کیوان ذوق‌زده رو به رُها گفت:
- خب من شرط رو بردم.
رُها برای خلاصی از این بحث شرط بندی، خودش را کنجکاو نشان داد و خیره در چشمان کیوان گفت:
- یه چیزی ازت می‌پرسم راستش رو بگو. وجدانی بگو چطور فهمیدی؟ واقعاً تشخیص چندتا مأمور بین این همه آدم متفاوت سخته.
کیوان با شنیدن این جمله از زبان رُها که فکر می‌کرد موضوع برایش جالب شده است، پرده از رازش برداشت.
- من چهار ساله که دارم مواد پخش می‌کنم. تعریف از خود نباشه‌ها، اما تو این کار خبره شدم. از طرز لباس پوشیدن و نگاهشون می‌فهمم که عادی رفتار نمی‌کنن.
به دو مأمور جوانی که یکی از آنان به موتور تکیه داده بود و دیگری اطراف را نگاه می‌کرد، چشم دوخت و گفت:
- این دوتا مأمور با این شلوار شیش جیب و کلاه لبه دار تیپ درستی ندارن. از طرز لباس پوشیدنشون و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
پیمان خیره به روبه‌رویش گفت:
- ببخشید، مادرم گیر داد اول صبحی دارم کجا میرم. تا گفتم مثل همیشه میرم کتابخونه درس بخونم راضی شد برم.
پیمانِ سیزده ساله پسرک زرنگی بود. مادرش لحظه‌ای شک نمی‌کرد که پسرکش دروغ می‌گوید و در این ساعت از روز برای چه کاری به بیرون می‌رود؛ به این خاطر که پیمان با درس خواندن، گرفتن نمرات عالی و نشان دادن اخلاق خوب خیال مادرش را آرام می‌کرد و بهانه‌ای به دستش نمی‌داد.
کیوان: بریم سمت پارکینگ.
به جایی که کیوان اشاره کرد، رفتند. هر سه کنار ماشین ایستادند. رُها در جوار پیمان و کیوان ایستاد و نگاهش را دور تا دور پارک چرخاند، تا کیوان جنسش را به او تحویل دهد. پیمان بسته‌ی کوچک جنس را از دست کیوان گرفت و به داخل کیفش، در لابه‌لای کتابش پنهان کرد.
رُها: تموم شد؟
کیوان پسرک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
عرشیا با نگرانی گفت:
- خیلی خب باشه.
و تماس را قطع کرد.
رُها کنجکاوانه پرسید:
- چی شده؟
کیوان همان‌طور که شماره‌ی سجاد را می‌گرفت گفت:
- عرشیا بود...گیر افتاده.
رُها: خب چیکار کنیم؟ بریم کمکش؟
کیوان موبایل را به گوشش نزدیک کرد و با زیر لب گفتن «یه لحظه» خطاب به رُها، با شنیدن صدای سجاد گفت:
- الو سجاد؟
سجاد تکیه به موتور، خیره به چشمان قهوه‌ای تیره رنگ مرد که مشکی به نظر می‌رسیدند، به کیوان جواب داد:
- بله کیوان؟
کیوان: سلام. همه چی روبه‌راهه؟
سجاد نگاه از چشمان شرور مرد گرفت و نگاهی به اطرافش انداخت.
- سلام. آره، چطور؟
کیوان: عرشیا یه مشکلی براش پیش اومده.
- برم سمتش؟
کیوان: نه، نیازی نیست. من و رُها می‌ریم. فقط خواستم در جریان باشی.
- خیلی خب باشه. هر اتفاقی افتاد منو در جریان بذار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
اروند توام با خشم گفت:
- میرم یه شهر دیگه یا یه کشور دیگه، که خطری برای شما محسوب نشم.
محمد دود را از دهانش به بیرون دمید، به میان حرفش آمد و گفت:
- کنار خودمون باشی بهتره. حواسمون بهت هست. دوری و دوستی خوب نیست.
اروند خشمگین با صدای بلندی گفت:
- لعنت به همتون!
اردشیر تکیه از دیوار گرفت و قدمی به سمت میز برداشت.
- تو خودت، خودت رو درگیر این ماجرا کردی؛ پس به کرده‌ی خودت لعنت بفرست.
امیرحسین به اردشیر چشمکی زد؛ و اردشیر از حالت جدی بودنش در آمد و سری برایش تکان داد.
اروند حرفی به میان نیاورد و سر به زیر گرفت. حرف اردشیر کلاً اروند را از ادامه دادن بحث پشیمان کرد، چراکه حرفش حق بود.
بنیامین از جا برخاست و گفت:
- کاری با من نداری شاهی؟
شاهین: کار بعدیت رو کی شروع می‌کنی؟
بنیامین نگاهش را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
محمد با تکان دادن سرش به طرف بالا گفت:
- موضوع این نیست. اگه پلیس دنبالمون کنه دو نفری سخت میشه از دستشون در بریم، وقتی که نه امیر و نه شاهی از موضوع خبر ندارن.
کیاوش خسته از اصرار، نگاهش را به ورودیِ خانه چرخاند و با بی‌تفاوتی گفت:
- خیلی خب، باشه. فکر می‌کردم برای گرفتن این مقدار پول مشتاق باشی...اما خب هستن کسایی که کمکم کنن.
بنیامین را دید که کنار دوستانش نشسته، و خیره به پیست رقص بود. فکری در ذهنش نقش بست. نگاهش را به محمد دوخت و خیره در چشمانش گفت:
- بنیامین...حتماً بهم کمک می‌کنه. برم بهش برسم تا نرفته.
- وایسا!
کیاوش قدمی به عقب برداشت و روبه‌رویش قرار گرفت. محمد با اخمی بر پیشانی خیره در چشمان کیاوش گفت:
- نقشه چیه؟
لبخندی از سر شوق بر لب کیاوش نقش بست.
بنیامین که ده دقیقه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
هر حرفی که از دهان دلارام خارج میشد مرتضی را بیشتر عصبی و ناراحت می‌کرد. مغموم گفت:
- آقا سعید حق نداشت این کارو کنه. آخه مگه من بازیچه‌ام؟
دلارام صورتش از خجالت سرخ شد. کف دستانش عرق کرده و به شدت گرمش شده بود. دلش برای پسرک سوخت. مرتضی دیگر حرفی برای گفتن و همین‌طور رغبتی برای شنیدن حرف‌های دلارام نداشت. از جا برخاست و اتاق را ترک کرد. نگاه‌ها به سمتش برگشت. لبخندی از سر اجبار زد. آمد و کنار مادرش نشست. مونا خانم در گوش پسرش لبخند به لب گفت:
- باهم حرف زدین؟
دلارام همان‌طور که خیره به مرتضی بود در دلش دعا کرد که مرتضی از صحبت‌هایی که بینشان ردوبدل شده بود چیزی نگوید.
مرتضی خیره به دلارام با صدایی آرام گفت:
- بعداً میگم.
سپس نگاهش را به سعید دوخت. دلارام به تندی از جا برخاست و موبایل به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #78
محمد همان‌طور که خانه را کنکاش می‌کرد مات و مبهوت گفت:
- کلبه‌ی درویشی قشنگی داری.
کیاوش ذوق‌زده رو به او گفت:
- خیلی ممنون.
دو لیوان از کابینت درآورد و سپس رو به محمد گفت:
- دلستر، قهوه، چای؟
محمد نگاهی به کیاوش کرد و گفت:
- چای لطفاً.
کیاوش سری تکان داد و زیر کتری را روشن کرد. محمد نگاهش را دوباره به خانه دوخت. کلبه‌ی درویشیِ کیاوش، یک خانه‌ی هفتاد و پنج متری واقع در طبقه‌ی دوم یک ساختمان چهار طبقه در منطقه‌ی زیتون کارمندی بود. آشپزخانه‌ای کوچک در سمت راست و در سمت چپ پذیرایی بزرگی قرار داشت. در راهروی سمت چپ دو در و سمت راست کنار آشپزخانه یک در بود. نور زرد رنگ فضای خانه را روشن کرده بود. کاناپه‌ها و اکثر رنگ‌هایی که برای وسایل خانه به کار رفته بود به رنگ قهوه‌ای کم رنگ، یعنی رنگ مورد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #79
کیاوش پس از درست کردن چای برای خودش، به سمت محمد آمد. بر اُپن ضربه‌ای زد و گفت:
- خب، بریم سر کارمون.
خودش را بالا کشید و بر اُپن به حالت چهار زانو نشست. کاغذی را از جیب پیرهنش درآورد، روبه‌روی محمد گذاشت و گفت:
- این کروکی مسیر. چند روز روش کار کردم.
محمد نگاهش کرد و گفت:
- از مسیرا مطمئنی؟
کیاوش سر تکان داد. محمد بینی‌اش را خاراند و درحالی‌که به نقشه نگاه می‌کرد گفت:
- کروکی که کشیدی... .
با دقت بیشتری به نقشه خیره شد.
- از نظر من مشکلی نداره.
کمی از چای نیمه سردش را نوشید و سپس گفت:
- از کجا این‌قدر مطمئن بودی من باهات میام؟
کیاوش: اگه نمی‌اومدی من می‌رفتم سراغ شکیب و بنیامین. همون‌طور که قبلاً بهت گفتم هستن کسایی که کمکم کنن.
سپس لبخندی زد و محمد بی‌حرف نگاهش کرد. با صدای موبایلش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
388
پسندها
5,466
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #80
خیره به مسیرها در ذهنش حلاجی و مضمون شکافی کرد. برای خودش نقشه‌ی دوم و سوم و چهارم، به جز نقشه‌ای که کیاوش برایش طرح کرده بود، کشید. کم کم چشمانش گرم خواب شدند و نقشه همان‌طور بر شکمش رها شد.
با شنیدن صدای آلارم موبایلش از خواب برخاست. آلارم را متوقف کرد و با خستگی خودش را به آشپزخانه رساند. زیر کتری را روشن کرد و سپس به دستشویی قدم نهاد. بیرون که آمد کش و قوسی به بدنش داد. به آشپزخانه آمد و برای خودش قهوه درست کرد. با شنیدن صدای موبایلش، به اتاقش قدم نهاد. لیوان قهوه‌اش را بر میز گذاشت و موبایلش را از روی تخت برداشت. با دیدن نام کیاوش با خواب‌آلودگی جواب داد:
- سلام کیا.
کیاوش: بیداری؟
- آره.
کیاوش: بیا سمت خونه؛ خونه‌ی خودم.
محمد خمیازه‌ای کشید و گفت:
- باشه.
کیاوش با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا