- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 388
- پسندها
- 5,466
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #71
رُها همانطور که گوشیاش را در کیفش میگذاشت، با بیتفاوتی گفت:
- میدونی که به حرفت گوش نمیدم و آخرش همون کاری رو میکنم که خودم میخوام.
کیوان خندید. آب میوهاش را کنار گذاشت، خودش را به رُها نزدیک کرد و با لبخندی گفت:
- همین کارات باعث میشن من بیشتر عاشقت بشم.
رُها از کیوان فاصله گرفت و خیره در چشمان مشکی رنگش گفت:
- پس از بیمحلی کردن خوشت میاد؟
کیوان مستأصل گفت:
- راستش نه! من دوست دارم شما خانم خوشگله فقط یه کمی باهام مهربون باشی.
رُها دست به سینه، روبهرویش را نگاه کرد و گفت:
- من هیچ وقت بهت علاقمند نمیشم. داری بیخودی خودتو خسته میکنی.
این جمله را کیوان بارها از زبان رُها میشنید. ناراحت میشد اما دست از علاقهاش بر نمیداشت. نمیدانست در گذشته چه اتفاقی برای رُها پیش آمده که...
- میدونی که به حرفت گوش نمیدم و آخرش همون کاری رو میکنم که خودم میخوام.
کیوان خندید. آب میوهاش را کنار گذاشت، خودش را به رُها نزدیک کرد و با لبخندی گفت:
- همین کارات باعث میشن من بیشتر عاشقت بشم.
رُها از کیوان فاصله گرفت و خیره در چشمان مشکی رنگش گفت:
- پس از بیمحلی کردن خوشت میاد؟
کیوان مستأصل گفت:
- راستش نه! من دوست دارم شما خانم خوشگله فقط یه کمی باهام مهربون باشی.
رُها دست به سینه، روبهرویش را نگاه کرد و گفت:
- من هیچ وقت بهت علاقمند نمیشم. داری بیخودی خودتو خسته میکنی.
این جمله را کیوان بارها از زبان رُها میشنید. ناراحت میشد اما دست از علاقهاش بر نمیداشت. نمیدانست در گذشته چه اتفاقی برای رُها پیش آمده که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش