- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 388
- پسندها
- 5,466
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #61
با چشمانی گریان، از تخت برخاست، از اتاق خارج شد و راه پله را در پیش گرفت. شکیب پشیمان از حرف زشتش به دنبالش از اتاق خارج شد و با صدایی بلند گفت:
- ببخشید اِلیِ نازم. ببخشید...معذرت میخوام.
الناز بیآنکه برگردد نگاهش کند، به سرعت از پلهها بالا رفت. وارد اتاقش شد و در را به آرامی بست. از در فاصله گرفت و به سمت پنجره قدم نهاد. همیشه همینطور است. آخر بحثهایشان با بددهنی شکیب تمام میشود. دستی به چشمان گریانش کشید و سپس بر سرامیک سرد نشست.
با شنیدن سروصدایی از پایین، چشمانش را به سختی از هم باز کرد. هنگامی که صدایی دیگر به گوشش نخورد با خیالی آسوده چشمانش را بست، اما زوزهی رایلی را که شنید با نگرانی پتویش را کنار زد و از تخت برخاست. از اتاق خارج شد و پلهها را...
- ببخشید اِلیِ نازم. ببخشید...معذرت میخوام.
الناز بیآنکه برگردد نگاهش کند، به سرعت از پلهها بالا رفت. وارد اتاقش شد و در را به آرامی بست. از در فاصله گرفت و به سمت پنجره قدم نهاد. همیشه همینطور است. آخر بحثهایشان با بددهنی شکیب تمام میشود. دستی به چشمان گریانش کشید و سپس بر سرامیک سرد نشست.
با شنیدن سروصدایی از پایین، چشمانش را به سختی از هم باز کرد. هنگامی که صدایی دیگر به گوشش نخورد با خیالی آسوده چشمانش را بست، اما زوزهی رایلی را که شنید با نگرانی پتویش را کنار زد و از تخت برخاست. از اتاق خارج شد و پلهها را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش