• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    10
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #271
دخترک حرف برای گفتن زیاد داشت، چراکه نزد آدم مورد علاقه‌اش نشسته بود. فقط دوست نداشت وراجی کند و حوصله‌ی او را سر ببرد. نگاهش را به شکیب دوخت و گفت:
- می‌تونم یه سؤال خیلی شخصی از شما بپرسم؟
شکیب نگاهش کرد و گفت:
- بله.
- چطور این بیماری رو گرفتی؟
- سیگار می‌کشیدم.
دخترک کنجکاوانه گفت:
- تفریحی و یا... .
با خیره نگاه کردن به شکیب از او خواست که ادامه دهد؛ که شکیب ساکت به او خیره ماند. دخترک ادامه داد:
- بابت چیزی ناراحت بودی که به خاطرش سیگار می‌کشیدی؟
- اوایل تفریحی بود. درواقع از سر کنجکاوی بود. اما بعدها برای آروم کردن خودم، به سیگار کشیدن پناه بردم.
دخترک با صراحت در کلامش گفت:
- اصلاً نمی‌تونم درک کنم که چطور آدما برای آروم شدنشون به چیزی پناه می‌برن که بهشون آسیب می‌زنه.
شکیب یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #272
خیره به ظاهرش گشت. کلاه مشکی‌رنگی لبه‌دار بر سر گذاشته، و لباسی سر تا پا مشکی پوشیده بود. همیشه شکیب را در مطب با لباس مشکی می‌دید. به همین خاطر متوجه نشد که شاید عزادار کسی باشد. همان‌طور که خیره به نیم‌رخ شکیب برای خودش رویاپردازی می‌کرد، شکیب نگاهش کرد، که دِلین خجالت‌زده سر به زیر آورد. آب دهانش را بلعید و به فنجانش خیره گشت. واقعاً دیگر حرفی برای گفتن نداشت. دیگر نمی‌دانست درمورد چه چیزی از او، کنجکاوی کند. دوست داشت نگاهش کند فقط. بی‌آنکه حرفی ردوبدل بشود؛ البته اگر شکیب به دِلین این اجازه را بدهد و گه‌گاهی نگاهش نکند.
***
دخترک توام با ترس و هیجان نفسش را عمیق به بیرون دمید و سپس ضربه‌ای به در زد.
- میشه بیام داخل عادل؟
عادل با صدایی گرفته گفت:
- نه.
و دخترک که می‌دانست، خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #273
مادر دخترک و همین‌طور عماد که تا دقیقه‌ای پیش مشغول تماشا کردن برنامه‌ای از تلویزیون بودند، خودشان را به پله رسانده، و با نگرانی به جروبحث‌شان گوش سپردند. و عادل خیلی برایش مهم نبود که بیرون از اتاقش چه دارد می‌گذرد.
- وقتی سوار ماشینت میشم و به عمد چند تار موی بلوند و رنگ شده می‌بینم که بهم بفهمونن مرد من متعهد نیست، وقتی که ساعت یازده میشه و کلاً از دسترس خارج میشی، و من می‌فهمم که... نامزدم الآن داره چیکار می‌کنه.
نفس کم آورد که باعث شد دیگر حرف‌هایش را ادامه ندهد. اگرچه احساس کرد با هر کلمه‌ای که بر زبان می‌آورد حالش بدتر می‌شود و قلبش از حقیقت چیزهایی که می‌گوید درد می‌گیرد. اصلان با صورتی رنگ پریده، بهت‌زده گفت:
- من فقط با دوست‌هام وقت گذروندم. من دست از پا خطا نکردم.
مائده توام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #274
محمد با عصبانیت گفت:
- برای چی رایلی رو می‌زنی وحشی؟
شکیب با لحنی مغموم و ناراحت گفت:
- نزدم، به جونت قسم، رایلی رو نزدم. بعدش این‌قدر بوسیدمش تا از دلش در بیارم.
محمد با چشمان گشاده شده از وحشی بودن دوستش گفت:
- عجب! کارت از آدم آزاری رسیده به حیوون آزاری؟
منظورش الناز بود. محمد این برداشت را پیش خودش داشت که شکیب به عمد الناز را اذیت می‌کرده.
شکیب مستأصل نگاه از محمد گرفت و گفت:
- ای بابا.
محمد خیره در چشمان شکیب خطاب به رایلی گفت:
- بیا بالا رایلی.
رایلی برای کسب اجازه به شکیب نگاه کرد که شکیب برخلاف میلش گفت:
- برو بالا رایلی. الآن محمد کرمش گرفته، و تا کرمش نخوابه دست از سر من بر نمی‌داره.
شکیب وسواس شدیدی دارد. نگه داشتن حیوان خانگی برای او کاملاً اشتباه بود. این‌که‌ خانه از تمیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #275
محمد با چهره‌ای گیج و منگ خیره به شکیب گشت. نمی‌دانست چه به او بگوید تا آرامش کند. برای محمد موضوع مورد بحث بی‌اهمیت بود. با ابروان بالا پریده گفت:
- بابت یه موضوع بی‌اهمیت داری خودت رو اذیت می‌کنی. اگر فکر می‌کنی قضیه‌ای پشت این ماجراست، شاید بهتر باشه با یه نفر راجع بهش... .
شکیب به میان حرفش آمد و ترسیده گفت:
- راجع به این موضوع با کسی حرف نزنی‌ها!
محمد متعجب گفت:
- چرا؟!
- نه، چیزی نگو. باشه؟ شاید تو درست میگی، یه موضوع بی‌اهمیتی باشه.
محمد "باشه" گفت و نگاه متعجبش را به تلویزیون دوخت.
***
طاهر درحال شستن ظرف‌های شامش، غرق در خاطراتش با مونیکا بود. گاهی اخم می‌کرد، گاهی لبخند بر لبش نقش می‌بست، گاهی اشک در چشمانش حلقه میزد و گاهی از شدت خشم، غم و ناراحتی دلش می‌خواست ظرف‌های در سینک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #276
عرشیا سرش را تکان داد و پک آیس‌پک‌ها را از روی عسلی روبه‌رویش برداشت و در دست گرفت.
کیاوش درحال بستن پنجره‌ی اتاقش گفت:
- عاشق این پنجره و نمای بیرونشم.
عرشیا همان‌طور که در چارچوب در ایستاده بود گفت:
- چرا می‌بندیش؟
کیاوش به دنبال پیدا کردن کنترل کولر، نگاهش را به میز تحریرش دوخت و گفت:
- می‌خوام کولر روشن کنم. از بیرون اومدی، گرمته.
عرشیا: نیازی نیست، بازش کن. من با این هوا راحتم.
کیاوش کنترل را سرجایش گذاشت و با لبخندی بر لب رو به عرشیا گفت:
- به خاطر من میگی؟
عرشیا لبخندی زد و گفت:
- آره.
کیاوش: کفش‌هات رو در بیار، بیا داخل.
عرشیا سرش را تکان داد و پس از در آوردن کفش‌هایش، به داخل اتاق آمد. سپس پک آیس‌پک‌ها را رو به او گرفت و گفت:
- مورد علاقه‌ات رو گرفتم.
کیاوش درحال باز کردن پنجره،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #277
کیاوش درحالی‌که از پشت میزش بلند میشد، آیس‌پک نصفه خورده‌اش را روی میز رها کرد و عکس‌ها را برداشت.
- شاید بهتر باشه از شکیب بپرسی.
روبه‌روی عرشیا، به حالت چهار زانو بر روی تخت نشست و خیره در چشمانش گشت. عرشیا که انتظار شنیدن چنین جوابی از او بود ناامیدانه گفت:
- خب پس، هیچی.
یعنی محال است شکیب راجع به این موضوع، به او، و کنجکاوی‌اش جوابی پس دهد.
کیاوش: این عکس برادر خونده‌ی من، آرمانِ.
عکس را برداشت و جلوی عرشیا گذاشت.
- ازت می‌خوام باهاش دوست بشی.
عرشیا آیس‌پک را کناری گذاشت، عکس را در دستش گرفت و نگاهی به آن انداخت.
کیاوش: ببین چجور پسریِ. حواست به رابطه‌اش با پدرش هم باشه. اینکه چقدر باهم رفیق و صمیمی هستن.
عرشیا با تکان دادن سرش گفت:
- باشه.
سپس نگاهش کرد و گفت:
- فقط همین؟
کیاوش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #278
کیاوش خیره به نیم‌رخ عرشیا گفت:
- خواهر برادر داری؟
عرشیا: یه خواهر دارم که از من چند سال بزرگتره.
کیاوش سرش را تکانی داد و گفت:
- هوم...چطور با شکیب آشنا شدی؟
عرشیا به مانند کیاوش بر تخت خواب دراز کشید و خیره به سقف گفت:
- سال ۹۷ بود که با وضعیت مالی افتضاحی که داشتم به فکر دزدی افتادم. البته من یه شغل پاره وقت داشتم. مادرم کار می‌کرد، خواهرم کار می‌کرد. همه چیز خوب بود. اجاره خونه نمی‌دادیم، خونه مال خودمون بود. در سلامت کامل به سر می‌بردیم و حقوقمون برای دوا و درمون خرج نمیشد. غذای خوبی می‌خوردیم، خوب لباس می‌پوشیدیم، تفریحمون رو داشتیم. و، با مقدار پولی که داشتیم می‌تونستیم آرزوهای کوچیکمون رو برآورده کنیم. البته که وضعیت مالی افتضاحی نداشتیم، اما من جنون به وجودم رخنه کرده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #279
کیاوش متعجب لبخندی بر لب نشاند و گفت:
- خب چرا؟!
عرشیا خیره در چشمان کیاوش گفت:
- آدما وقتی نتونن از چیزی سر در بیارن، یا خردش می‌کنن یا بالأخره طرز کار باهاش رو یاد می‌گیرن. آدم‌هایی که به من نزدیک میشدن بلد نبودن با من چطور رفتار کنن. سعی نکردن منو بفهمن. من براشون فریک (عجیب و غریب) بودم. به همین خاطر ترکم کردن.
- من تنهایی رو دوست ندارم. خفه کننده‌ست؛ و تنهایی چیزی نیست که بتونم به مرور زمان بهش عادت کنم.
عرشیا نگاهش را به سقف دوخت که کیاوش گفت:
- می‌تونم یه سؤال شخصی ازت بپرسم؟
عرشیا که می‌دانست می‌خواهد درمورد چه چیزی از او سؤال بپرسد، گفت:
- نه ندارم. چیزی نیست که اشتیاقش رو داشته باشم.
کیاوش در جایش نیم‌خیز شد و متعجب گفت:
- پسر! احساس می‌کنم افسرده‌ای چیزی هستی.
عرشیا خندید، که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
9/6/20
ارسالی‌ها
387
پسندها
5,465
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #280
زیبا درحالی‌که گریه می‌کرد نگاهش را به او دوخت. شایان خیره در چشمانش گفت:
- بذار بهت این‌طور بگم که، نیاز داشتم با یهویی پیدا شدن یه آدم منو به زندگی وصل کنه. آشنا شدن با تو...همون چیزی بود که بهش نیاز داشتم. من امیدوار شدم؛ امیدوار شدم به درست شدن همه چیز. وقتی از آرزوهات برام گفتی، از اینکه دوست داری کانادا زندگی کنی، دوست داری بری ژاپن برای دیدن فصل شکوفه‌های گیلاسش، دوست داری شفق قطبی تو نروژ و غروب آفتاب تو ساحل‌های بالی و مزارع لاله تو هلند رو ببینی، من از نگاهت فهمیدم که دوست نداری بدون خط خوردن آرزوهات، دفتر زندگیت رو ببندی. من متوجه شدم که، هر چقدر خودم رو، تنم رو خسته کنم نمی‌تونم برات آرزوهات رو برآورده کنم.
زیبا بهت‌زده با صدای بغضدارش گفت:
- من منظورم این نبود که... .
شایان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا