- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 387
- پسندها
- 5,465
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #271
دخترک حرف برای گفتن زیاد داشت، چراکه نزد آدم مورد علاقهاش نشسته بود. فقط دوست نداشت وراجی کند و حوصلهی او را سر ببرد. نگاهش را به شکیب دوخت و گفت:
- میتونم یه سؤال خیلی شخصی از شما بپرسم؟
شکیب نگاهش کرد و گفت:
- بله.
- چطور این بیماری رو گرفتی؟
- سیگار میکشیدم.
دخترک کنجکاوانه گفت:
- تفریحی و یا... .
با خیره نگاه کردن به شکیب از او خواست که ادامه دهد؛ که شکیب ساکت به او خیره ماند. دخترک ادامه داد:
- بابت چیزی ناراحت بودی که به خاطرش سیگار میکشیدی؟
- اوایل تفریحی بود. درواقع از سر کنجکاوی بود. اما بعدها برای آروم کردن خودم، به سیگار کشیدن پناه بردم.
دخترک با صراحت در کلامش گفت:
- اصلاً نمیتونم درک کنم که چطور آدما برای آروم شدنشون به چیزی پناه میبرن که بهشون آسیب میزنه.
شکیب یک...
- میتونم یه سؤال خیلی شخصی از شما بپرسم؟
شکیب نگاهش کرد و گفت:
- بله.
- چطور این بیماری رو گرفتی؟
- سیگار میکشیدم.
دخترک کنجکاوانه گفت:
- تفریحی و یا... .
با خیره نگاه کردن به شکیب از او خواست که ادامه دهد؛ که شکیب ساکت به او خیره ماند. دخترک ادامه داد:
- بابت چیزی ناراحت بودی که به خاطرش سیگار میکشیدی؟
- اوایل تفریحی بود. درواقع از سر کنجکاوی بود. اما بعدها برای آروم کردن خودم، به سیگار کشیدن پناه بردم.
دخترک با صراحت در کلامش گفت:
- اصلاً نمیتونم درک کنم که چطور آدما برای آروم شدنشون به چیزی پناه میبرن که بهشون آسیب میزنه.
شکیب یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش