- ارسالیها
- 382
- پسندها
- 5,184
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #261
شکیب درحالی که در ماشینش را میبست با عصبانیت گفت:
- شهرزاد اگه بخوای بحث گذشته رو پیش بکشی و یا مغز منو از اتفاقاتی که امروز افتاد، بخوری، در کمال بیاحترامی تو رو از خونهام پرت میکنم بیرون! به اندازهی کافی برای از دست دادن اون دختره... .
سرش را تکانی داد و با بستن و سپس باز کردن چشمانش گفت:
- اون زنه، و دوستم شایان ناراحتم. الآن هم وحشتناک خستم و نیاز به آرامش دارم.
و با دستش به خروجیِ خانه اشاره کرد، که شهرزاد گفت:
- فقط یه کم میمونم.
شکیب دستش را پایین گرفت و بیحال راهش را به سمت خانه در پیش گرفت. به داخل که رفت رایلی خانم به استقبالش آمد. وسایل در دستش را روی اُپن گذاشت و سپس خم شد، رایلی را بوسید و نوازشش کرد. شهرزاد در را پشت سرش بست و با دیدن شکیب که به سمت دستشویی میرفت،...
- شهرزاد اگه بخوای بحث گذشته رو پیش بکشی و یا مغز منو از اتفاقاتی که امروز افتاد، بخوری، در کمال بیاحترامی تو رو از خونهام پرت میکنم بیرون! به اندازهی کافی برای از دست دادن اون دختره... .
سرش را تکانی داد و با بستن و سپس باز کردن چشمانش گفت:
- اون زنه، و دوستم شایان ناراحتم. الآن هم وحشتناک خستم و نیاز به آرامش دارم.
و با دستش به خروجیِ خانه اشاره کرد، که شهرزاد گفت:
- فقط یه کم میمونم.
شکیب دستش را پایین گرفت و بیحال راهش را به سمت خانه در پیش گرفت. به داخل که رفت رایلی خانم به استقبالش آمد. وسایل در دستش را روی اُپن گذاشت و سپس خم شد، رایلی را بوسید و نوازشش کرد. شهرزاد در را پشت سرش بست و با دیدن شکیب که به سمت دستشویی میرفت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.