- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 387
- پسندها
- 5,465
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #261
شکیب همانطور که سرش را پایین گرفته بود، درحالیکه گریه میکرد گفت:
- میخواستم یه کاری کنم که...نمیدونم. من فقط میخواستم نشون بدم برادرم برام مهم نیست. میخواستم شاهین بفهمه اگه دارم به برادرم شلیک میکنم برام مهم نیست. میخواستم به خوده احمقم ثابت کنم که خانوادهام برام مهم نیستن، اما وقتی بهش شلیک کردم پشیمون شدم...پشیمون شدم که آخه چرا باید پنهانش کنم.
محمد به میان کلامش آمد و گفت:
- شاهین همین الآن هم فهمیده که شهرزاد برادرته.
شکیب با نگرانی نگاهش کرد که محمد گفت:
- برادرت چند بار به خونهات اومده. شباهت بین تو و برادرت همه چیز رو لو میده. شاهین نفهمه، امیر که همکارشه میفهمه، چون ممکنه شهرزاد اینقدر باهاش صمیمی بشه که از برادر گمشدهاش براش بگه. منم اشتباه کردم. منم مقصرم. نباید...
- میخواستم یه کاری کنم که...نمیدونم. من فقط میخواستم نشون بدم برادرم برام مهم نیست. میخواستم شاهین بفهمه اگه دارم به برادرم شلیک میکنم برام مهم نیست. میخواستم به خوده احمقم ثابت کنم که خانوادهام برام مهم نیستن، اما وقتی بهش شلیک کردم پشیمون شدم...پشیمون شدم که آخه چرا باید پنهانش کنم.
محمد به میان کلامش آمد و گفت:
- شاهین همین الآن هم فهمیده که شهرزاد برادرته.
شکیب با نگرانی نگاهش کرد که محمد گفت:
- برادرت چند بار به خونهات اومده. شباهت بین تو و برادرت همه چیز رو لو میده. شاهین نفهمه، امیر که همکارشه میفهمه، چون ممکنه شهرزاد اینقدر باهاش صمیمی بشه که از برادر گمشدهاش براش بگه. منم اشتباه کردم. منم مقصرم. نباید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش