- ارسالیها
- 380
- پسندها
- 5,181
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #251
البته نه در اتاق عمل بیمارستان! سبحان یکی از سه اتاق خانهاش را به مانند اتاق عمل مجهز به تجهیزات پزشکی کرده بود.
شکیب، محمد، جاوید و سیاوش در حیاطِ خانهی سبحان در انتظار به سر میبردند. سبحان، دوستانش را به داخل خانه دعوت کرده بود، اما همسرش خیلی صریح رو به شوهرش و دوستان نکبتش، با صدایی که از شدت خشم کلفت شده بود، گفته بود که:
- اگه این بیوجودا پا تو خونهی من بزارن، تو رو هم میفرستم ور دل اونیکه روی تخت خوابیده!
شکیب با چهرهای درهم، بیحال بر صندلی نشسته بود و با خرده نانهای روی میز ور میرفت. جاوید با گرفتن قیافهای مادر مرده به خود تکیه بر دیوار داده و، محمد با فکر به شایان، عرض حیاط را طی میکرد و سیاوش کنار شکیب بر صندلی نشسته بود و حیاط را تماشا میکرد. حیاط نسبتاً بزرگیست...
شکیب، محمد، جاوید و سیاوش در حیاطِ خانهی سبحان در انتظار به سر میبردند. سبحان، دوستانش را به داخل خانه دعوت کرده بود، اما همسرش خیلی صریح رو به شوهرش و دوستان نکبتش، با صدایی که از شدت خشم کلفت شده بود، گفته بود که:
- اگه این بیوجودا پا تو خونهی من بزارن، تو رو هم میفرستم ور دل اونیکه روی تخت خوابیده!
شکیب با چهرهای درهم، بیحال بر صندلی نشسته بود و با خرده نانهای روی میز ور میرفت. جاوید با گرفتن قیافهای مادر مرده به خود تکیه بر دیوار داده و، محمد با فکر به شایان، عرض حیاط را طی میکرد و سیاوش کنار شکیب بر صندلی نشسته بود و حیاط را تماشا میکرد. حیاط نسبتاً بزرگیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش