- تاریخ ثبتنام
- 9/6/20
- ارسالیها
- 368
- پسندها
- 5,413
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #251
کشوی اول را باز کرد و پس از وارد کردن رمز شش رقمی، در شیشهای مشکی رنگ که به واسطهی رنگش، محتویات داخل کشو را نشان نمیداد، کنار رفت. اسلحهاش را از روی میز برداشت و درون کشو پنهان کرد.
درحال پوشیدن پیرهنش و بستن دکمههایش پا به حیاط گذاشت. قبل از آنکه در را باز کند، چند نفس عمیق کشید تا به خودش مسلط شود؛ که خیلی هم نتوانست از استرسی که به جانش رخنه کرده بود بکاهد. واقعاً دوست داشت در این ساعت از روز در را برای برادرش باز میکرد و اعصابش از دیدن او بهم میریخت نه شعیبی. در را باز کرد و سلام کرد.
بهادر کارت شناساییاش را به سمت شکیب گرفت و گفت:
- سلام. سرگرد شعیبی هستم. میتونم بیام داخل؟
شکیب نیم نگاهی به کارت انداخت و بی هیچ مخالفتی کنار رفت.
- بله، بفرمائید.
بهادر وارد شد، که نگاهش به...
درحال پوشیدن پیرهنش و بستن دکمههایش پا به حیاط گذاشت. قبل از آنکه در را باز کند، چند نفس عمیق کشید تا به خودش مسلط شود؛ که خیلی هم نتوانست از استرسی که به جانش رخنه کرده بود بکاهد. واقعاً دوست داشت در این ساعت از روز در را برای برادرش باز میکرد و اعصابش از دیدن او بهم میریخت نه شعیبی. در را باز کرد و سلام کرد.
بهادر کارت شناساییاش را به سمت شکیب گرفت و گفت:
- سلام. سرگرد شعیبی هستم. میتونم بیام داخل؟
شکیب نیم نگاهی به کارت انداخت و بی هیچ مخالفتی کنار رفت.
- بله، بفرمائید.
بهادر وارد شد، که نگاهش به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش