متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اتُمیک | مائده.خلف کاربر انجمن یک رمان

راجع به زندگی شخصیِ کدام یک از اعضای گروه اتُمیک کنجکاو هستید که نویسنده بیشتر بنویسه؟

  • ا. جاوید

    رای 0 0.0%
  • ۲. طاهر

    رای 0 0.0%
  • ۳. شکیب

    رای 0 0.0%
  • ۶. جمشید

    رای 0 0.0%
  • ۸. کیوان

    رای 0 0.0%
  • ۹. امیرحسین

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    6
  • این نظر سنجی بسته خواهد شده .

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,184
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #281
سلام. ای کسانی که می‌خونید. امیدوارم خوب باشید:)
سر یه حساب چند انگشتی تصمیم گرفتم رنگ چشمای شاهین رو مشکی کنم به جای آبی. بله... امیدوارم از خوندن رمان لذت ببرید عزیزان:)



شاهین توام با خشم، مشتش را به میز کارش کوبید و فریاد زد:
- چه مرگت شده بود؟
کیاوش قدمی جلو آمد و مغموم گفت:
- من به خاطر تو این کار رو کردم! این کارو کردم که از تو فکرش بیای بیرون و به یه نفر دیگه فکر کنی.
شاهین از میزش فاصله گرفت و به سمت کیاوش آمد. از یقه‌اش گرفت و به دیوار کوبیدش.
- تو به خاطر من کاری نکردی! همه‌اش از سر کینه بود. می‌خوام بدونم چطور جرأت کردی بهش نزدیک بشی؟
کیاوش صورتش را خلاف جهت برگرداند، چراکه آب دهان شاهین مستقیم به چشم‌ها، بینی و لب‌هایش اصابت می‌کرد. فقط کم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,184
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #282
سیاوش متعجب و هراسناک گفت:
- من از کجا باید می‌دونستم؟ من فقط طبق چیزی که ازم خواستین عمل کردم.
شهرزاد توام با خشم صدایش را بالا برد و گفت:
- من از تو خواستم هرکاری رو انجام بدی؟ من چنین چیزی از تو خواستم؟ که یه پلیس رو بکشی؟
سیاوش اخمی بر پیشانی نشاند و با صدایی لرزان و مرتعش گفت:
- این موضوع به من ربطی نداره شهرزاد. من فقط کاری رو کردم که دو طرف ازم خواستن انجام بدم. نکنه انتظار داشتی همون وسط کار گوشیم رو دستم بگیرم و به تو زنگ بزنم؟
شهرزاد توام با خشم دست مشت شده‌اش را بر میز کوبید و فریاد زد.
- آره!
حاجتی و جلالی به سمتش آمدند و سعی کردند که آرامش کنند. شهرزاد بی‌توجه به آنان از جا برخاست و دستی به صورتش کشید. امیرحسین روبه‌روی لپ‌تاپ قرار گرفت و گفت:
- با جسدش چیکار کردین؟
- من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,184
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #283
سیاوش در همان حالتی که بود فقط نگاهش کرد. شایان نگاهی به جعبه دستمال کاغذی در دستش کرد و سپس پیش خودش شرمنده گشت. جعبه دستمال را به سمتی پرت کرد و دستش را مشت کرد و به صورت سیاوش کوفت و از آن حالت گیجی درش آورد. سیاوش رهایش کرد و شایان به سمتش حمله‌ور شد. سیاوش به دیوار کوباندش و ضربه‌های پیاپی در شکمش کوفت. شایان دستانش را دراز کرد و بر چشمان سیاوش گذاشت و فشار داد که صدای فریادش به هوا برخاست. شایان رهایش کرد و دستش را مشت کرد و به صورتش کوفت. سیاوش تعادلش را از دست داد و بر زمین افتاد. چند بار چشمانش را بست و سپس باز کرد تا بتواند از درد و همچنین تاری دیدی که داشت رها شود. شایان به سمتش آمد که سیاوش به تندی از جا برخاست و دست مشت شده‌ای را که داشت به سمتش می‌آمد، با کنار رفتنش آن را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,184
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #284
بنیامین دستی به چشمانش کشید و سپس به پشت سرش نگاهی انداخت که همهمه‌ای بین زندانیان در جریان بود. نگاهش را به دیوار روبه‌رویش دوخت و گفت:
- من فقط نیاز داشتم این جمله رو ازش بشنوم؛ "پسرم، چی باعث شده که دست به این کار بزنی!" می‌خواستم باهام حرف بزنه و علت رفتارم رو بدونه. نه اینکه بد و بیراه بگه. من می‌دونم که حقم بود این رفتار رو باهام داشته باشه، اما اون شب حتی اجازه نداد من حرف بزنم. فقط حرف زشت بود که از دهنش در می‌اومد. حاضرم قسم بخورم اگر کمکم می‌کرد، اگه به حرف‌هام گوش می‌داد، سراغ دزدی نمی‌رفتم و می‌شدم همون کسی که خودش می‌خواست. من ازش انتظار داشتم حرف‌هام رو بشنوه، درکم کنه، نه اینکه... .
لحظه‌ای ساکت شد و با به یاد آوردن آن صحنه، گفت:
- داشت میزد توی سرش. کلاً دیوونه شده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,184
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #285
سپس به زمین خیره شد و گفت:
- من نگفتم پله‌های خونه‌ام، گفتم از پله‌ها افتادم که ممکنه هرجایی باشه.
شکیب که حرفش را باور نکرده بود، شانه‌ای بالا انداخت و گفت:
- نگرانت بودم. هِی راستی...بابت اون رفتاری که تو خونه‌ی سبحان باهات داشتم متأسفم. حقت بود اما خب...ببخشید. اصلاً پشیمون نیستم بابت رفتاری که باهات داشتم‌ها، ولی ببخشید.
جاوید نگاهش کرد و به آرامی گفت:
- مهم نیست.
یه عذرخواهی کرد و صد بار گفت حقت بوده! این دیگر چه‌جور عذرخواهی کردن است آخر. کیوان از دوربین اسنایپر در دستش، متوجه چهار ماشین پلیس شد که مقابل در گاراژ توقف کردند. پشت هندزفری کوچک که در گوش همه‌ی دوستانش بود گفت:
- مهمون‌هامون رسیدن. چهار تا ماشین هستن.
شکیب از جا برخاست و صندلی را به کناری کشید.
کیوان خیره به سرهنگ مقدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,184
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #286
سلام به کسایی که رمان منو می‌خونن. امیدوارم حالتون خوب باشه:)
موقع نوشتن این پارت و پارت قبلی به آهنگ‌های "brodyaga" از "Eternxlkz" و
آهنگ "flare" از "Hensonn" و
آهنگ "the final stage of incantation" از "flash" و
آهنگ "murder in my mind" از "Kordhell" گوش می‌دادم. البته زیاد بودن ولی خب، بعدا می‌نویسم. همچنین پارت‌های بعدی رو هم با این آهنگ‌ها پیش برید جلو. اینا رو لطفا دانلود کنید و گوش بدین حین خوندن رمانم، که قشنگ برید تو دل رمان:)



صدای سیاوش بود که داشت بی‌حال حرف میزد.
- در قبال آزادی‌مون، به ما دستور داده شد که به گروهی ملحق بشیم و اطلاعات مورد نیازشون رو به دست بیاریم. ایده‌ی هر سه سرقتی که داشتیم از سرهنگ بوده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,184
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #287
جریان این شست واکنش نشون دادن شما عزیران چیه جدی؟ می‌خواین منو عصبی کنید؟ این همه واکنش؟ گیر دادین به شست؟ یعنی چی؟ کل واکنش شما به هر صحنه‌ی خنده‌دار و غم‌انگیز و عشقولانه و مهیج انگشت شسته؟ عمیق رمان بخونید لطفاً. برید تو دل رمان. یه دستمال کاغذی بذارید کنارتون، صحنه‌های غم‌انگیز گریه کنید، عشقولانه رو هم حالا... اصلاً نمی‌فهمم! کلاً فقط می‌خونید ببینید این مائده چی نوشته:( از اون واکنش قشنگا بدین لطفاً. آره زوریه :disguised-face: هرچی من میگم باید بشه. این همه واکنش قشنگ خب، انگشت شست؟! آخه!!! عجب... .


حاجتی هق‌هق‌کنان گفت:
- نمی‌تونستم، منو ببخشید.
شکیب: می‌دونی که دخترات آزاد میشن اگه فقط کار نیمه تمومت رو، تموم کنی.
همه‌ی نگاه‌ها به سمت حاجتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,184
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #288
محمد خشمگین گفت:
- تو غلط می‌کنی شکیب!
سرفراز: می‌خوای چه گوهی بخوری؟
شکیب بی‌توجه به محمد، وارد بلوار نفت شد و محمد وارد گذرگاه مدرس. شکیب با شنیدن فحش‌های رکیکی که محمد به او نسبت می‌داد، هندزفری را از گوشش درآورد و بی‌خیال توضیح دادن شد. متوجه شد شهرزاد به تنهایی به دنبالش آمده. خب، او هم همین را می‌خواست.
شایان با اخمی بر پیشانی گفت:
- ان‌قدر داد نزن محمد! ارتباطش رو با ما قطع کرد.
محمد توام با خشم گفت:
- نباید پخش بشیم، باید باهم باشیم. نمی‌فهمم چرا سرخود این کار رو کرد.
سرفراز پشت مانیتورش خیره به ماشین کوچک قرمزرنگی که شکیب را نشان می‌داد توام با خشم گفت:
- چرا شکیب ارتباطش رو قطع کرد؟
شایان خشاب اسلحه‌اش را چک کرد و شیشه‌ی سمت خودش را پایین آورد.
- ولش کن، گور باباش! مگه نمی‌دونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Madhklf

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
382
پسندها
5,184
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #289
عرشیا به جای آنکه کلمه‌ای بر زبان آورد، سرعتش را بیشتر، و درحال عوض کردن لاینش، ناگهان صدای فریاد کیوان را شنید.
- آخ!
عرشیا برای لحظه‌ای سرش را به سمت کیوان چرخاند و هراسان گفت:
- چی شد کیوان؟
جاوید با نگرانی گفت:
- کیوان خوبی؟
شایان: حالت خوبه کیوان؟
کیوان توام با درد گفت:
- بازوم لعنتی...آخ!
شایان با شنیدن صدایش کمی خیالش آرام گرفت و با چک کردن اسلحه‌اش خطاب به جاوید گفت:
- جاوید آماده‌ای؟
جاوید توام با ترس نفسش را بیرون دمید گفت:
- آماده‌ام.
سپس هردو از شیشه‌ی ماشین، خودشان را بیرون کشاندند و شروع به تیراندازی به سمت مأموران پلیس کردند. مأموران به جای محافظت از خودشان برای جلوگیری از به رگبار بسته شدن توسط این دو وحشی، به سمتشان شلیک کردند که شایان به تندی خودش را به داخل ماشین کشاند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 2, کاربر: 0, مهمان: 2)

عقب
بالا