- ارسالیها
- 380
- پسندها
- 5,180
- امتیازها
- 21,773
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #281
سپس به زمین خیره شد و گفت:
- من نگفتم پلههای خونهام، گفتم از پلهها افتادم که ممکنه هرجایی باشه.
شکیب که حرفش را باور نکرده بود، شانهای بالا انداخت و گفت:
- نگرانت بودم. هِی راستی...بابت اون رفتاری که تو خونهی سبحان باهات داشتم متأسفم. حقت بود اما خب...ببخشید. اصلاً پشیمون نیستم بابت رفتاری که باهات داشتمها، ولی ببخشید.
جاوید نگاهش کرد و به آرامی گفت:
- مهم نیست.
یه عذرخواهی کرد و صد بار گفت حقت بوده! این دیگر چهجور عذرخواهی کردن است آخر. کیوان از دوربین اسنایپر در دستش، متوجه چهار ماشین پلیس شد که مقابل در گاراژ توقف کردند. پشت هندزفری کوچک که در گوش همهی دوستانش بود گفت:
- مهمونهامون رسیدن. چهار تا ماشین هستن.
شکیب از جا برخاست و صندلی را به کناری کشید.
کیوان خیره به سرهنگ مقدم...
- من نگفتم پلههای خونهام، گفتم از پلهها افتادم که ممکنه هرجایی باشه.
شکیب که حرفش را باور نکرده بود، شانهای بالا انداخت و گفت:
- نگرانت بودم. هِی راستی...بابت اون رفتاری که تو خونهی سبحان باهات داشتم متأسفم. حقت بود اما خب...ببخشید. اصلاً پشیمون نیستم بابت رفتاری که باهات داشتمها، ولی ببخشید.
جاوید نگاهش کرد و به آرامی گفت:
- مهم نیست.
یه عذرخواهی کرد و صد بار گفت حقت بوده! این دیگر چهجور عذرخواهی کردن است آخر. کیوان از دوربین اسنایپر در دستش، متوجه چهار ماشین پلیس شد که مقابل در گاراژ توقف کردند. پشت هندزفری کوچک که در گوش همهی دوستانش بود گفت:
- مهمونهامون رسیدن. چهار تا ماشین هستن.
شکیب از جا برخاست و صندلی را به کناری کشید.
کیوان خیره به سرهنگ مقدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش