- نویسنده موضوع
- #11
خاله زن مهربانی بود برعکس مادرم. اصلا بگم یک طورایی هیچ شباهتی به یک دیگر نداشتند. خاله نماد یک زن قوی و مهربان بود...اما مادرم...!
آه خیلی دارم حرفای مضخرفی میگم مریم ...ببخش ... دست خودم نیست ...
بگذریم...برویم سراغ آن شب!
مریم زخمی که به بدنت میزنندخوب میشود اما زخم زبان نه.درسته!؟ آن شب من خیلی حرفا شنیدم.
زنگ در زده شد...
تا به حال شده حس کنی یه لحظه وارد کما شدی؟
حس کنی هستی اما نیستی و همه چیزرا از بالا ببینی!؟
من آن موقع این شکلی شدم...تمام بدنم اصلا حسی نداشتند... مثل یک مرده ی متحرک. همانقدر سرد همانقدر بی حس.
می شندیم دارند داد میزدنند.آدمای اطرافم را میدیدم چاقوی ضامن دار در دستان پدرم می دیدم فریادهای داداشم را می شنیدم. رگ های بالا زده از غیرت پیش چشمانم را مشاهده...
آه خیلی دارم حرفای مضخرفی میگم مریم ...ببخش ... دست خودم نیست ...
بگذریم...برویم سراغ آن شب!
مریم زخمی که به بدنت میزنندخوب میشود اما زخم زبان نه.درسته!؟ آن شب من خیلی حرفا شنیدم.
زنگ در زده شد...
تا به حال شده حس کنی یه لحظه وارد کما شدی؟
حس کنی هستی اما نیستی و همه چیزرا از بالا ببینی!؟
من آن موقع این شکلی شدم...تمام بدنم اصلا حسی نداشتند... مثل یک مرده ی متحرک. همانقدر سرد همانقدر بی حس.
می شندیم دارند داد میزدنند.آدمای اطرافم را میدیدم چاقوی ضامن دار در دستان پدرم می دیدم فریادهای داداشم را می شنیدم. رگ های بالا زده از غیرت پیش چشمانم را مشاهده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش