• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان گل برفی | بریسکا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع briska
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 95
  • بازدیدها 7,997
  • کاربران تگ شده هیچ

briska

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
209
پسندها
1,447
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
اشک‌هایش را با نوک انگشتانم ستردم، صورتش را غرق بوسه کردم و در چشمان عسلی‌اش، که مانند چشمان پدرش رگه‌های سبز داشت، خیره شدم:
- تا من هستم، نمی‌خواد نگران چیزی باشی، باشه دخترم؟
لبخند تلخی به رویم پاشید و گفت:
- باشه مامان.
- این و فراموش نکن، من تنها مادر نیستم؛ بلکه نزدیک‌ترین دوستت هم هستم.
گریه‌اش شدت گرفت، خودش را در بغلم پرتاپ کرد. بیشتر از آن نتوانستم بغضم را کنترل کنم، اشک از چشم‌هایم جاری شد. خدایا! این چه دردی هست، که دخترم را از پا درآورده؟ بعد گریه زیاد بی‌حال شد و روی تخت خواهرش خوابش برد. با این‌که بیست‌و‌سه‌سال داشت اما برای من هنوز بچه بود. پتو را از زیر تخت بیرون آوردم، رویش کشیدم؛ سپس بوسه آرام بر پیشانی‌اش زدم. از اتاق خارج...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : briska

briska

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
209
پسندها
1,447
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
آن‌روز برای نخستین‌بار قلبم لرزید. مجذوبش شدم، حس فوق‌العاده‌ای بود، به نظر خودم بهترین حس دنیا بود. اما او یک دختربچه سیزده ساله بود و من یک جوان بیست‌‌ودوساله، هفت سال از او بزرگتر بودم. باید صبر می‌کردم تا درسش تمام شود. حالا که به سن قانونی رسیده، آیا این انصاف است که نهال عشقم خشک شود؟ دستم را زیر باران گرفتم، قطرات باران روی دستم می‌ریخت. شنیده بودم هنگام بارش باران، دعا قبول می شود. نگاهم را به سمت آسمان بالا بردم و با عجز نالیدم:
«خدایا! خودت می‌دونی، من کسی‌و فریب ندادم، فقط تو می‌دونی که بین عشق و وجدان، وجدان‌و انتخاب کردم. خدایا! تو راهی که قدم گذاشتم، همراهی‌ام کن، تنهایم نذار، کمکم کن. مهناز بهم پناه آورده، کمکم کن تا بتونم از این گودال تنگ و تاریک بیرونش بکشم.»
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : briska

briska

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
209
پسندها
1,447
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
- سرما نخوردین خان موگه؟
دست راستم را از روی فرمان برداشتم، گونه‌ی قرمزش را کشیدم و با لبخند پاسخ دادم:

- خوردیم عزیزکم، در ضمن بگو خاله موگه.
لبان اناری‌اش را جمع کرد، نگاهش را بالا آورد و به من دوخت:

- عه چه اشکالی داره، تازه خان موگه خیلیم قشنگ‌تره، مگه نه؟
لبخندی لبانم را ماسید:
- آره عزیزم.
- خان موگه!
- جونم، عسلم؟
- واسه همین دایی رایان دائم‌المریضه؟
آهی از عمق وجودم کنده شد که فوری در میان قفسه سینه‌، حبس کردم. درست حدس زده بود، بعد آن‌روز سرفه‌های رایان شدیدتر شده بود. ولی بیماری رایان یک چیز دیگه بود، او سرطان غدد لنفاوی داشت. که دکتر می‌گفت، قابل درمان است. به هرصورت نباید فکر گلی درگیر می‌شد:
- فکر نکنم عزیزکم!

- خان موگه؟
- جان، عسلم!
- منو می‌بری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : briska

briska

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
209
پسندها
1,447
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
- الهی من قربونت برم خوشگلم، مگه میشه، تو چیزی بخوای و من انجامش ندم؟! میشه؟
لبخندی از سر رضایت زد:
- تو بهترین خاله دنیایی!
خواستم بگم، تو هم بهترین خواهرزاده دنیایی ولی یک چیزی شبیه بغض در گلویم گیر کرد و نتوانستم بر زبان بیاورم. اگر علی با من ازدواج می‌کرد، الآن گلی دختر خودم بود. لحظات کوتاه نگاهم را مهمان چشمان شادش کردم و بعد از بلعیدن بغضم، درب ماشین را باز کردم:
- زود باش، بپر پایین تا دیرت نشده!
گونه‌ام را بوسید؛ سپس پیاده شد. منم از ماشین پیاده شدم. نگاهی به آسمان انداختم و با همه وجودم عطر زمستان را به مشامم کشیدم. با وزش سوز سردی به صورتم، خم شدم و ﺷﺎل گلی ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ‌ﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﻴﭽاندم ﻭ ﮐﻼﻩ پشمیﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭی ﮔﻮﺵ‌ﻫﺎﻳﺶ ﮐﺸﻴﺪم, تا سرما نخورد. با صدای هم‌کلاسیش (سوگل)...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : briska

briska

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
209
پسندها
1,447
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
لبخندی بر لبانم نشست. دختر دیوانه...فکر می‌کرد، زنگ آیفون خانه‌شان را زدم. با بدجنسی جواب دادم:
- درو باز کن، پشت درم.
- آی‌فون و زدم، بیا تو موگه جون.
تلفن را که قطع کرد، با صدای بلند خندیدم. خنده‌م که محو شد، شماره علی را دایر کردم. با اولین بوق صدایش در گوشی پیچید:
- الو!
- سلام، کجایی علی؟

- تو راهم، چطور؟
- می‌خواستم، بدونم کی می‌رسی؟
- تو الآن اونجایی؟
- نزدیکم!
- باشه, منم سعی می‌کنم، زودتر برسم. فعلا!
خواست قطع کند که گفتم:
- صبر کن!
- جان؟
ناخودآگاه اخم‌هایم در هم رفت؛ ولی خونسرد جواب دادم:
- اگه نزدیک خونه‌‌ای در حیاط و ببند. تینا تو خواب آیفون و زده با فکر این‌که من پشت درم.
خنده کوتاهی کرد:

- باشه، ممنون که گفتی....
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : briska

briska

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
209
پسندها
1,447
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
بی‌توجه به ماشین‌های که از کنارم رد می‌شدند، با صدای بلند خندیدم. سپس ماشین را کنار رود سیهان نزدیک پل سنگی نگه داشتم. موبایل و اسپری تنفسی‌ام را داخل کوله‌ام انداختم، سویج ماشین را درآورده، پیاده شدم و با فشار دادن دکمه بر روی دستگاه کنترل، درب خودرو را قفل کردم. پل سنگی پر آدم بود. بعضی‌ها به تنهایی قدم می‌زدند، تعدادی با سگ‌هایشان، بعضی هم با کودکان‌شان. با دیدن رایان که از کنار خانمی تقریباً شصت ساله با لباس ورزشی و موهای کوتاه بلوند رد می‌شد، لبخندی بر لبانم نشست و به سمتش رفتم. من را که دید، دست‌هایش را از هم باز کرد، بدون تامل خودم را در آغوشش انداختم و صورتش را بوسیدم. سپس از آغوشش بیرون آمده نگاهم را به چشمان دریایی‌اش دوختم:
- دل‌تنگت بودم داداش؟

- منم عزیزدلم، دلم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : briska

briska

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
209
پسندها
1,447
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
- علی پسر خوبیه؟! او منو نابود، نه نابود چیه؟! یک چیزی فراتر از نابودی! زندگیم‌و به آتیش کشید. همه چی‌مو ازم گرفت، قلب‌مو پاره پاره کرد! احساسات‌مو سرکوب کرد، من داغون شدم، رایان! اون‌وقت تو بگی حسم اشتباه نمی‌کنه، او پسر خوبیه! واقعا علی پسر خوبیه؟!
من را در آغوشش کشید:
- ازم ناراحت نشو موگه!

از آغوشش بیرون آمدم، خیره در چشمانش ادامه دادم:
- ولی ناراحت شدم رایان، ناراحتم کردی! بدونی چرا؟ چون تو رو زخمم، نمک پاشیدی!
- نمی‌خواستم این‌جوری بشه، ببخش منو موگه، واقعا"متاسفم!
نخواستم به همین راحتی کوتاه بیایم:
- می‌دونستی، زخمی که علی بهم زده، هنوزم جاش درد می‌کنه؟!
سرم را در آغوشش فشرد و شانه‌هایم را نوازش می‌داد:
- واقعا"معذرت می‌خوام آجی!
نمی‌توانستم آرام شوم، ازش دل‌خور بودم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : briska

briska

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
209
پسندها
1,447
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
انگشت اشاره‌م را سمت قلبم گرفتم. با بغض ادامه دادم:
- این‌جا زخمیه، علی شکوندش. به نظرت می‌تونه قلبی را که شکسته، دوباره بازسازی کنه؟
اشک حلقه شده در چشمانم حصارش را شکست و روی گونه‌هایم چکید، آن را با دستم گرفتم و ادامه دادم:
- می‌تونه این ویرانه رو دوباره آباد کنه؟
سکوت کردم، نگاه منتظرم میخ‌کوب دو گوی آبی‌رنگش بود، دل‌خوری، بهت و غم مهمان چشمانش بودند. برای یک لحظه دلم گرفت، نفس عمیقی کشیدم تا عصبانیتم را کنترل کنم. سپس پرسیدم:
- ناراحتت کردم؟
با لحن مهربانی پاسخ داد:
- نه عزیزم، عصبی شدنت کاملا" طبیعیه، ولی!
- ولی؟
- قول بده، درباره‌ش فکر کنی!
هوف، چرا هیشکی من را نمی‌فهمید، خسته، نگاه تارم را از چشمانش گرفتم که ناخودآگاه چشمم به علی افتاد. جلوی کافی شاپ به حالت انتظار ایستاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : briska

briska

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
209
پسندها
1,447
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
این نشانه خوبی نبود، نشانه دردی بود که به خاطر من متحمل می‌شد. مقصر بودم؛ چون زیاده‌روی کردم. باز دوباره حجم سنگینی از درد به گلویم هجوم آورد، کاش من را می‌فهمید. نفس کشیدنم دشوار شده بود، وحشت‌ کردم. هنوز روی پل بودیم، اطرافم شلوغ بود، نباید تشنج می‌گرفتم، نباید رایان متوجه بیماریم می‌شد، دوست نداشتم مردم بفهمند دچار بیماری عصبی هستم. نمی‌خواستم پشت‌سرم حرف بزنند، تحمل شنیدن این‌که منم مانند خواهرم دچار بیماری روانی هستم؛ برایم سخت بود. اما او بی‌خبر از همه جا، صحبتش را ادامه می‌داد و من محکوم به گوش کردن بودم.
- موگه، دلم آتش می‌گیره، وقتی اشک‌هات می‌ریزه وقتی می‌بینم این اشک‌ها پایانی نداره. دلم می‌گیره وقتی‌ که ناراحتی، دلم می‌گیره وقتی غم و تو چشمات می‌خونم. دلم می‌گیره وقتی حس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : briska

briska

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
6/8/20
ارسالی‌ها
209
پسندها
1,447
امتیازها
9,913
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
نمی‌دانم موفق شدم یا نه اما بدون شک شباهت به لبخند ژوکوند داشت. فرصت را نباید از دست می‌دادم، روی دو پایم نشستم. دستان بی‌حسم را روی پوست سفید و پشمالو برفی که مشغول بو کردن پاهایم بود، گذاشتم و وانمود کردم در حال نوازش جثه کوچک و بانمک برفی هستم. هم‌زمان سرم را نیز بلند کردم، نگاهی به رایان که داشت با لبخند برادرانه نگاهم می‌کرد، انداختم و لب زدم:
- تو برو منم میام. باشه!
بلافاصله قبول کرد و وقتی از نزدم دور شد، کوله‌ام را از روی دوشم پایین انداختم. اما دستانم بی‌حس بود، نمی‌توانستم بازش کنم. برفی در اطرافم می‌پلکید و کوله‌م را بو می‌کشید.
- می‌تونم کمکت کنم؟

نگاهم را بالا آوردم و به چهره خانم سیاه‌پوست که دقایقی بعد فهمیدم اسمش لوپیتا است، دوختم. با چشمان نافذ و لبخند مهربان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : briska

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا