هزار پرِ مرغ
زیر سرم
دلتنگ خانه زار میزنند
هر شب اینجا غوغای پرندگان است
که سر به دیوار میزنند
از آشیانه بال میکشند رو به دورهای دور
تا مرز دلهره تا نقطههای کور
ولی دلزده از پرواز
باز میگردند به لانهی راز
زیرا این زبانبستههای غمگین
نومید و خستهاند
بالشکستهاند
هر شب اینها
زیر سرم
آواز پر جبرییل را
انگار
به ابر بهار میزنند.