همگانی "تاپیک جامع اشعار شاعران پارسی"

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

#فروغ_فرخزاد

بس که لبریزم از تو می خواهم
بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریا ها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

‌
سحرگه به راهى یکی پیر دیدم

سوی خاک خم گشته از ناتوانی

بگفتم چه گم کرده‌ای اندرین ره ؟

بگفتا: جوانی، جوانی، جوانی


#ملک_الشعرای_بهار
#حسرت

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

زلیخا همتی، در عرصه‌ی عالم نمی بینم

وگرنه جنس یوسف کاروان در کاروان دارم

#صائب_تبریزی

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

ای شاخ گل که در پی گلچین دوانیم
این نیست مزد رنج من و باغبانیم
پروردمت به ناز که بنشینمت به پای
ای گل چرا به خاک سیه می نشانیم
دریاب دست من که به پیری رسی جوان
آخر به پیش پای تو گم شد جوانیم
گر نیستم خزانه، خزف هم نیَم حبیب
باری مده ز دست به این رایگانیم
تا گوشوار ناز گران کرد گوش تو
لب وا نشد به شکوه ز بی همزبانیم
ای یوسف عزیز که ثانی ندیدمت
بازا که در فراق تو یعقوب ثانیم
با صد هزار زخم زبان زنده ام هنوز
گردون گمان نداشت به این سخت جانیم
یاری ز طبع خواستم اشکم چکید و گفت
یاری ز من بجوی که با این روانیم
ای گل بیا و از چمنِ طبعِ شهریار
بشنو ترانه‌ی غزلِ جاودانیم


#استاد_شهریار

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

.
چگونه راز دلم همچو نی نهان ماند؟
که داغ عشق تو پیدا ز بند بند من است

رهی معیری

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

محرمی نیست که با او به کنار آرم روز
مونسی نیست که با وی به میان آرم راز

بی‌نیازی ندهد دهر خدایا تو بده
سازگاری نکند خلق خدایا تو بساز

عبید زاکانی

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

‌
خویشتن را خیرخواهی خیرخواه خلق باش

زانکه هرگز بد نباشد نفس نیک‌اندیش را

آدمیت رحم بر بیچارگان آوردنست

کادمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را

#سعدى

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

غزلی منتشر نشده از کتاب در دست چاپ با عنوان #اکنون #استاد_فاضل_نظری را برای نخستین بار بخوانید:

مرا تو راحت جانی و من تو را نگران
گناه کیست که من با توام تو با دگران

اگر بهشت بهایش تو را نداشتن است
جهنم است بهشتی که نیستی تو در آن

به جستجوی تو در چشم خلق خیره شدم
غریبه‌اند برایم تمام رهگذران

نهان چگونه نگه‌دارمت ز چشم رقیب
چقدر راهزن اینجاست بین همسفران

عجب ز عشق که هر کس روایتی دارد
از این گدازۀ آتشفشان در فوران

خموش باش که با دیگران نمی‌گویند
رموز تجربۀ وحی را پیامبران

✍ #فاضل_نظری
#اکنون

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

#حافظ

 

[¦[☆ Atrin ☆]¦›]

‌
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم کجایی چه میکنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

#قیصر_امین_پور