متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عاشقانه‌ها | پانیذ ناظم الشریعه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع paniz pana
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 3,006
  • کاربران تگ شده هیچ

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
عاشقانه‌ها
نام نویسنده:
پانیذ ناظم‌الشریعه
ژانر رمان:
#عاشقانه ، #جنایی
کد رمان: 3168
ناظر رمان: Ellery Ellery


خلاصه:
او قاتل تمام عاشقان جهان است! عاشقانه‌ای متفاوت که قتل عضوی از اوست‌. قتل غیر عمد، فقط برای حفاظت از خود بود؛ شاید هم حفاظت از دارایی‌ شخصی و مالی! نگارنمای عاشقانه‌ی عاشقان، نگاریست که قاتل روح و جسم مرد نامرد سیاوش است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.TAVAKOLI❁

کاربر خبره
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,948
پسندها
94,524
امتیازها
77,384
مدال‌ها
55
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : A.TAVAKOLI❁

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه
همه‌ی ما یه قاتل زنجیره‌ایی هستیم... همه‌‌ی ما یک سری از احساسات را در خودمان کشته‌ایم... هیچکس جز خود ما نمی‌تواند ما را به فکر کردن وا دارد. آیا در زندگی من معنایی هست که با مرگی که به طور حتم در انتظار من است، از میان نرود؟
 
آخرین ویرایش

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #4
(نگار)
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. خیلی خسته بودمو از شدت خستگی چشمام پف کرده بود و مدام خمیازه می‌کشیدم. ولی مجبور بودم از خواب ناز بیدار بشم چون روزهای سه شنبه خیلی تو شرکت کار داریم. خیلی خسته از خواب پاشدم.خمیازه کشیدم و درب یخال استیلم رو برای حاضر کردن صبحانه باز کردم،اون‌قدر از مهمونی دیشب خسته بودم که پلک هام داشت روی هم میفتاد! اما توی شرکت خیلی کار داشتیم، همین طور که میز رو می‌چیدم با لحنی خواب الود ولی بلند صدا زدم:
- سپهر پاشو! دیر میشه‌ها!
اون هم خیلی خسته بود ولی به زور از خواب بیدار شد. آخه شب قبل مهمونی دعوت بودیم. سیاوش (رییس شرکت من و دوست صمیمی سپهر) دعوت کرده بود. اون مهمونی دقیق تا ساعت و دو و چهل و پنج دقیقه طول کشید و ما هم که تا برسیم خونه ساعت شد سه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #5
درب شرکت رو باز کردم و به طرف اسانسور رفتم؛ دکمه‌ی اسانسور رو فشار دادم و حدودا ده_ بیست ثانیه صبر کردم تا اسانسور بیاد، وارد اسانسور شدم و دکمه‌ی طبقه‌ی همکف رو فشار دادم.
بعد از چند ثانیه اسانسور به طبقه‌ی همکف رسید و من هم درب اسانسور رو باز کردم و از راهرو عبور کردم. درب ساختمون رو هم باز کردم و از توی کوچه به طرف خیابون حرکت کردم. سر خیابون وایستادم تا تاکسی بگیرم؛ حدودا بعد از یک دقیقه یک تاکسی گیرم اومد و من رو به طرف خونه برد. به خونه رسیدم، دم در خونه رسیدم؛ در کیفم رو باز کردم تا کلیدها رو از توی اون بردارم. کلیدها رو برداشتم و در خونه رو بازکردم و از طرف حیاط به سمت راهرو حرکت کردم. پله های راهرو رو بالا رفتم و به طرف اسانسور رفتم. وارد اسانسور شدم و دکمه‌ی اسانسور رو فشار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #6
نگار
با عصبانیت و نگرانی گوشیم رو برداشتم.
- آخه معلوم هست تو کجایی؟! اون نازنین بدبخت داشت سکته می‌کرد از نگرانی. من مهم نیستم ولی به فکر اون بدبخت باش.
- سلام عشقم.
عصبانیتم بیشتر شد. سریع وسط حرفش پریدم و گفتم:
- بله؟!
- هیچی! ببخشید. آخه خیلی کارها زیاد بود. گوشی منم یک درصد شارژ داشت. دیشب که خواستم بخوابم گوشیم رو زدم به شارژ ولی از شدت خواب حواسم نبود که سر شارژر و توی گوشیم فرو نکردم. داشتم به نازنین زنگ می‌زدم که یهو دیدم گوشیم یه درصد داره. تا رقم آخر گوشیش رو گرفتم گوشیم خاموش شد.
- باشه. حتماً به خودشم زنگ بزن. البته من یه زنگی بهش زدم و گفتم امروز کارها تو شرکت خیلی بود. ولی به هر حال تو هم یه زنگ بزن بهش.
- باشه عزیزم. فعلاً.
- خداحافظ.
بعد از صحبتمون رفتم با عصبانیت شدید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #7
نازنین
اون روز خیلی نگران سیاوش بودم . کسی که هر روز بهم هزار بار زنگ می‌زد یک‌بار هم زنگ نزد ، بلکه گوشیش رو هم خاموش کرده بود. دیگه داشتم دیوونه می‌شدم. مامانم (شکوفه) بهم گفت برم بخوابم بلکه یه ذره آرامش پیدا کنم. رفتم خوابیدم. همون لحظه گوشیم زنگ خورد. با صدای خواب آلود گفتم:
- کیه؟
مامانم گفت:
- نگاره.
با این حرف مامان خواب از سرم پرید.گفتم:
- بیار گوشی رو. بیار گوشی رو مامان حتماً از سیاوش خبری داره.
مامانم گوشی رو آورد منم سریع گوشی رو برداشتم و با داد گفتم:
- سیاوش چیزیش شده؟ سیاوش کجاست؟ البته قبلش سلام.
نگار گفت:
- سلام عزیزم نه آقای جلالی (سیاوش) حالشون خوبه فقط چون تا دیشب مهمونی بودیم من خیلی خوابم میومد دیگه سرم داشت از درد می‌ترکید. ایشون هم لطف کردن گفتن امروز کارهای من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #8
نگار
به نازنین زنگ زدم بهش گفتم که سیاوش شرکته. داره کار هارو می‌کنه؛ خودم هم رفتم شروع کردم لباسام رو جمع کردم که از دیشب ولو بودن. همین‌جور مشغول جمع کردن لباس‌ها بودم که یهو استرس گرفتم که نکنه واقعا سیاوش چیزیش شده؟ رفتم گوشیم رو برداشتم و یه پیام به سیاوش دادم (سلام سیاوش. نازنین بهم زنگ زد گفت گوشیت خاموشه. نگرانت شدم. هر وقت گوشیتو روشن کردی یه زنگ بزن.)
بعدش رفتم تا لباس‌ها رو تا کنم. لباس‌ها رو تا کردم و گذاشتم تو کشو. حس کردم کشو‌های دیگه‌ هم نامرتبه. شروع کردم بقیه کشوها رو هم تمیز کردم. همین‌جوری که داشتم کشوها رو جمع می‌کردم صدای آلارم گوشیم بلند شد. فهمیدم واسم پیام اومده. خیلی سریع رفتم سمت گوشیم چون فک کردم سیاوشه. گوشیم رو برداشتم دیدم پیام از طرف مامانمه. دعوتم کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #9
نگار
از ترس سپهر جرعت نکردم برم تو اتاق ببینم داره چیکار می‌کنه. آخه نیم ساعت بود رفته بود تو اون اتاق و نمیومد بیرون. خیلی آروم و بی‌صدا رفتم تو اتاق. به‌به! دیدم گرفته خوابیده. عصبانی شدم ولی هیچی نگفتم. اومدم بیرون از اتاق و خیلی آروم کشوها رو مرتب کردم. کشوها مرتب شد. رفتم روی مبل دراز کشیدم و رفتم گوشیم رو از کنار تخت سپهر برداشتم. گوشیم و نگاه کردم ببینم با گوشی من به سیاوش زنگ زده یا نه. دیدم خداروشکر با گوشی خودش زنگ زده. سریع با گوشی خودم به نازنین پیام دادم که ببینم سپهر زنگ زده به سیاوش چی شد. نازنین هم سریع زنگ زد خونمون. همش داشتم فکر می‌کردم عجب غلطی کرم که به این سپهر گفتم. باید خودم حلش می‌کردم اصلاً نباید سپهر و داخل این قضیه وارد می‌کردم. گوشی رو برداشتم. صدام داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

paniz pana

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
161
پسندها
3,456
امتیازها
16,263
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #10
نگار
دیدم سپهر وایستاده بالای سرم. خیلی ترسیدم ولی هیچی نگفتم و فقط با ترس نگاهش کردم. یه نگاهی بهم کرد و رفت توی آشپزخونه تا آب بخوره. بعد از اینکه آب خورد یه نگاهی به من کرد و باز رفت تو اتاق. بازم رفتم تو گوشیم. حدودا نیم ساعت_ چهل دقیقه بعد دیدم صدای داد سپهر بلند شده.
- آخه یعنی چی که رفته بیرون؟ یه بار خوابه، یه بار بیرونه... .
_ ...
- من نمی‌دونم! من می‌کشم این شوهر تو رو.
_ ...
- ببین من این شوهر تو رو زنده نمی‌ذارم.
_ ...
- واسه تو هم دارم که شوهرت رو فراری میدی.
بلآفاصله بعد از این حرفش گوشی رو گذاشت و با داد گفت:
- حالا فردا که اومدم اون شرکت و رو سرت خراب کردم می‌فهمی.
فهمیدم که سیاوش بیرون بوده و سپهر با نازنین حرف زده. بعد از صحبت سپهر با نازنین. نازنین دو_ سه بار بهم زنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا