- نویسنده موضوع
- #21
صدای مشتاق دختر را دوباره شنیدم:
- سالز! ازش بپرس.
با بدخلقی در ذهنم پرسیدم:
- چیرو ازش بپرسم؟!
در آسانسور باز شد. وقتی از جمعیت خالی شد، من و سالز تونستیم وارد آن شویم. به دیوار شیشهایاش تکیه زدم و برای لحظهای چشمانم را بستم تا افکارم را جمع کنم.
- خیلی بهم ریختهای.
صدای سرد و بیروحش مو به تن آدم سیخ میکرد.
- همینطوره.
- مشکلی پیش اومده؟
آهی کشیدم. سرم را بالا آوردم و به چشمان سرخش که نیمی از آنها زیر موهای طلاییاش پنهان شده بودند، نگاه کردم و مودبانه گفتم:
- چیزی نیست که بتونی برام حلش کنی.
سالز سرش را تکان داد و متفکرانه به منظرهی شهر که از داخل آسانسور پیدا بود، نگاه کرد.
آسانسور ایستاد. بیتوجه به سالز پیدا شدم و به سمت رختکن رفتم. درحالی که از راهروی باریک آن رد...
- سالز! ازش بپرس.
با بدخلقی در ذهنم پرسیدم:
- چیرو ازش بپرسم؟!
در آسانسور باز شد. وقتی از جمعیت خالی شد، من و سالز تونستیم وارد آن شویم. به دیوار شیشهایاش تکیه زدم و برای لحظهای چشمانم را بستم تا افکارم را جمع کنم.
- خیلی بهم ریختهای.
صدای سرد و بیروحش مو به تن آدم سیخ میکرد.
- همینطوره.
- مشکلی پیش اومده؟
آهی کشیدم. سرم را بالا آوردم و به چشمان سرخش که نیمی از آنها زیر موهای طلاییاش پنهان شده بودند، نگاه کردم و مودبانه گفتم:
- چیزی نیست که بتونی برام حلش کنی.
سالز سرش را تکان داد و متفکرانه به منظرهی شهر که از داخل آسانسور پیدا بود، نگاه کرد.
آسانسور ایستاد. بیتوجه به سالز پیدا شدم و به سمت رختکن رفتم. درحالی که از راهروی باریک آن رد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.