• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه تالاسمی | ستاره سیاه کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
راشل قند در دلش آب شد. دستانش را بر هم کوبید و به یک دیگر گره زد. از چشمانش اشک شوق، سوق داد و نگاه سیاه براقش را به گلورای مرموز انداخت. با همان چشمانی مانند سیاهی شب، ذوق‌زده گفت:
- وای! واقعاً تو می‌تونی کمکم کنی؟
گلورا بر خودش انگ زد و چند ناسزا به خود کوفت. چه حماقتی بود که در حقِ خود کرد؟ حال چگونه از شر راشل خلاص شود؟
دستانش را به سینه سپر کرد و لوس اما مغرور گفت:
- اگر خودم بخوام... من که نگفتم حتماً کمکت می‌کنم.
به چند ثانیه کشیده نشد که باد خوش‌حالیِ راشل خالی شد. کاش دلش را یکی می‌کرد و التماس گوی چون آدمی گلورا نمی‌شد. آدمی تا چیزی به نفعش نباشد دست به عمل نمی‌زند. او نه مهربانی ذاتی را به ارث برده نه معرفت. اما راشل که بویی از غرور نبرده و تنها مهربانی و مظلومیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
وای بر راشلی نه عقلش را به کار انداخت و نه عاقبت کارش را. بدون آن‌که مکثی بر سخنش تکیه کند، صریحانه گفت:
- قبوله... من قول می‌دم بعد از برگشتنم اون چیزی رو که تو می‌خوای بهت بدم.
گلورا خوب برگ برنده را تا به حال به دست گرفته بود. نگاه سبزش به شیطانی بر اعماقش، به راشل انداخت و هیچ نگفت و تنها به تکان دادن یک سر اکتفا کرد، اما راشل روی شیطان صفتش را ندید.
گلورا فکرش را می‌کرد، زودتر به آن‌چه که می‌خواست رسید، بدون هیچ مشکلی؛ گوش شیطان کر!
خنده در دل گلورا بر لبش نشست و به کثری از ثانی قه‌قه بر لب‌های باریک و سرخش داد؛ دور از نظر راشل. خوب توانسته بود تیر خلاصی را درجا به هدف بزند، بدون هیچ نشانه گیری. حال یک چیز مانده، تا راشل بازنگردد هیچ دلی را نمی‌توان صابون زد. هرچه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
راشل بدون هیچ حرفی از روی نیم‌کت سفید که بوی رنگ می‌داد برخاست؛ معلوم است تازه رنگ را به تن چشیده که چنین بویی را هوا کرده. صورت گندمی‌اش که از ابری بهاری چشمانش قرمز شده بود را به سمت اطراف می‌گرداند و شناختش را تکمیل می‌کند.
حتی یک دانه درخت هم موجود در این مدرسه نیست. تنها یک ساختمان بزرگ و زیبا که به دوطبقه تقسیم می‌شد. رنگِ آجرهایش از نو بودن به چشم‌ می‌زد و سفید بودنشان را به رقص در‌ می‌آوردند. پنجره‌هایی که می‌توان سر آن‌ها شرط بست که یک دانه گرد و غبار رویش ننشسته. نرده‌هایی که حکم زندان را به این مدارس می‌داد؛ رنگ سیاهشان با وجود عظمت خورشید، نگاه را توجه هر آدمی را به خود جلب می‌کرد. اما گرمای تابستان خوب یک چیز را نشان می‌داد. مدرسه چه به تابسانی سوزان و دل انگیز؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
***
وسط خیابان ایست کردند و خم بر کمر آوردند. حیف این زمان با ارزش که وقف هیچ شد. غروب دیگر به تنگ آمده اما ذهن راشل همان عقب مانده چند ساعت پیش است. در این مسیرِ رفت و آمد او تنها کاری که ازش بر می‌آمد، گریه کردن بود.
گلورا که پاهایش در کفش‌های مجلسی شیکش درحال خفه شدن بودند، نفس‌نفس زنان با رمقی از جان رفته، نگاهش را به راشل انداخت.
- یعنی من این همه ساعت تو رو این‌ور اون‌ور بردم... هیچی یادت نیومد؟!
راشل شرمنده سرش را به زیر انداخت و کفش‌های اسپرتِ ساده‌اش بر آسفالتِ مشکی و تازه کشید.
- نه متأسفانه هیچی یادم نیومد...آخه با دیدن یه مشت گل و درخت، با ساختمون‌های کوچیک و بزرگ چی یادم می‌اد گلورا؟!
گلورا از حرص پایش را محکم بر زمین کوفت و لعنتی زیر لب نجوا خواند. کوبید و دردش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
راشل ماند و ذهنی که هنوز جایی برای خود نگنجیده که درکی داشته باشد. مبهوت به رفتنِ گلورا وا ماند و تا مرز ناپدید شدن گلورا، او را هدف گرفت. به نظر خود گلورا دختریست شیک پوش و مهربان، اما چه افکارِ پوچی بر مهربان بودنش گمان کرد. گلورا ظاهری زیبا را داراست اما نباید از ظاهر قضاوت کرد. راشل لبخندی زد و به گلورا فکر باز کرد. به نظرش آن دامن تا زانو که قرمز و مربع سفید داشت خوب برازنده‌اش بود. تاپی سفید هم به تن داشت. تنها یک کلمه در برخورش داشت، بی‌نقص از زیبایی فریبان. راستش را بخواهد زیبایی‌اش نفس‌گیر بود و گیرا برای زندانی کردن ریه. تنها یک چیز به نظر می‌آید نقصش را لغزلش می‌دهد، قدِ 155 سانتی‌اش که به‌خاطره همان کفشی ده سانتی و قرمز پا کرده. چه عذاب‌آور که به خاطره یک عیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
دلش یک خواب هفت پادشاه را رمق می‌زد. کاش دلِ بی‌قرارش از این آشنای ص پشت غریبه راحت می‌شد که چند دقایقی را چرت بزند اما نمی‌توان، باید فکرش را یکی کند و هم‌خوانه دلش را. باید بفهمد این مردی که نامش پدر است، کیست و چه کاره‌ است و چه رنگی به زندگی‌اش پخش می‌کند. آیا در تقدیرش که هیچ معلوم نیست ردی پرنگ را ایفا می‌کند یا خیر؟ چه حرف‌ها که نداشت این ذهنِ بی‌چاره.
کیفش را بر کنج دیوارِ چوبی انداخت که تنش از بوی درخت گرفته شده. کنجکاوی‌اش برای هویدا کردن این خانه شد و نگاه کرد. به دیوارهای چوبی که طرح شکسته بودن درخت را رقصان جلوه می‌دهند. اگر اندازه را به گنجایش خود دریافت کند، این خانه با تمام یک اتاق و سرویس بهداشتی و آشپزخانه، چهار قصب جا دارد. براده‌های چوبی که مانند ماری هفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,463
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
صدای گرفته و خش‌دارش را کمی بر سینه خفه کرد. بغض امانش را بریده بود، دلش نمی‌خواست سر اشک را مقابل پدرش باز کند که کاریست خطا از فراموشی که نمی‌خواهد زبان دیگران شود از این حافظه‌ی از هم پاشیده. با صدای کفش‌های شخصی بر زمین چوبی، سریع دستانش را به منظور پاک کردن چشمانش پیش برد. صدای فشورده شدن چوب از گوش‌هایش پنهان نماند که صدایی شبیه به ناله را می‌رساندند. اگر با خود رو راست باشد، عاشق این صدای گروپ‌گروپ و ناله است. رافائل با یک قدم خودش را کنار دخترش رساند و دو ظرف سالاد را بر کنجِ طاقچه چوبی که چند مجسمه چوبی و قاب عکس از خودش و دخترش به جا بود گذاشت. چیدمانش از نزد یک دختر است، چرا که دختری به غیر از او در خانه نیست که چیدمان کند. خدا داند چه‌قدر خوش بوده که در این عکس‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا